او که یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود(1921) در سال 1926 به دست فاشیستها زندانی شد و باقی عمرش را در زندان گذراند.
وی با وجود وضع نامساعد جسمی در زندان نیز به مطالعه و نویسندگی ادامه داد. نتیجه پژوهش های او که پس از سقوط فاشیسم در کتابی با عنوان "یادداشت های زندان" (2)(1929-1935) منتشر شد، جوهره نظریات او را تشکیل می دهد که به نوبه خود سهم شایانی در تکامل نظریه مارکسیسم داشته است.
شاخصه های اصلی نظریات مارکسیستی گرامشی عبارتند از زیر سوال بردن جبر اقتصادی و رد ایده قوانین تاریخ. این نظریات به بهترین شکل در سخنان او درباره انقلاب روسیه تبلور یافته اند؛
به زعم وی روی دادن انقلاب در کشوری که عمدتاً مبتنی بر نظام ارباب رعیتی ست به منزله ابطال نظریه مارکس است هر چند انقلابیون از آرای مارکس و رهنمود های او بسیار الهام گرفته باشند.
آنچه برای گرامشی حائز اهمیت است قوانین شبه طبیعی ای نیستند که در تکوین انسان منشا اثرند، بلکه آگاهی انسان ها از خویش، جامعه و جایگاهشان در تاریخ است. انسان ها موجوداتی کاملا تاریخی تلقی می شوند که در نتیجه تجربه زندگی اجتماعی نه تنها قادرند تاریخ خود را بسازند بلکه می توانند طبیعت انسانی را نیز مدام شکل دهند.
این گفته ها دست کم به دو نکته مهم در نظریه گرامشی دلالت دارند:
اول اینکه اقتصاد نمی تواند به شکلی ساده و روشن سرنوشت سایر ابعاد جامعه را تعیین کند. انقلاب امری گریزناپذیر و محتوم نیست که صرفا بر اثر تضاد نیروها و روابط تولید به وجود آید، بلکه زمینه آن را باید از طریق گسترش آگاهی طبقات ستمدیده مهیا کرد.
به عقیده گرامشی، اعتقاد به جبر اقتصادی و محتوم بودگی انقلاب شبیه به اعتقاد دینی به رستگاری و تقدیر ازلی ست. (3)
اینکه ستمدیدگان نارضایتی خود را از شرایط حاکم بر زندگی شان ابراز می کنند حاکی از نوعی "معرفت عمومی" ست(4) اما این معرفت هنوز به محک پژوهش نقادانه گذارده نشده است.
انقلاب مستلزم آزادی روحی طبقه ستمدیده است که آن را از مفعولیت صرف قدرت های تاریخی خارج کرده و به یک عامل اصیل تاریخ مبدل می سازد. بعلاوه، این پدیده پیش از تحقق واقعی و عینی آن قابل پیش بینی یا قابل فهم نیست.
انقلاب (و در واقع آینده تاریخ به طور کلی) تنها در بطن تحققش "پیش بینی" می شود [یعنی زمانیکه پیشاپیش شروع شده یا در حال وقوع باشد] چرا که این رویداد دربرگیرنده تغییری بنیادین در تجربه زندگی اجتماعی و اندیشه یا آگاهی [انسان ها]ست.
دوم اینکه گرامشی پایه های نظریه مارکسیسم و به ویژه ادعاهایی را که در جهت تشکیل "علم"(5) مارکسیستی مطرح می شوند، مورد تردید قرار می دهد. او احتمال دستیابی به هر نوع جایگاه غیرتاریخی "عینی" را که از فراز آن بتوان به جامعه بشری نگریست، رد می کند.
اگر نظریه ای به منزله "حقیقت" قلمداد می شود، بدین دلیل نیست که با وضع واقعی جهان-یعنی جهانی فارغ از ارزش ها و تعصب های منافع طبقاتی- مطابقت می کند(برای نمونه از طریق بازنمایی قوانین آهنین و تزلزل ناپذیر تاریخ)، بلکه از آن روست که به موثرترین شکل به نیاز های خاص سیاسی و اجتماعی آن برهه از تاریخ پاسخ می گوید.
هر نظریه ای ، خود الزاما فرآورده ای تاریخی و فرهنگی ست و از این رو "علم" مارکسیستی ای که مستقل از جایگاهش در بستر جامعه ای خاص اعتبار جهانی داشته باشد ، وجود ندارد.
بنابراین، گرامشی ادعاهای "حزب مردم"(6) را به چالش می کشد؛ ادعاهایی مبنی بر داشتن جایگاهی عینی یا علمی که برتر از آگاهی پرولتاریا بوده و از لحاظ سیاسی مقدم بر آن است (که در تباین آشکار با لنینیسم و دفاع گئورگ لوکاچ(7) از آن قرار دارد)[به گونه ای] که تحت تاثیر آن می توان پرولتاریا را به اقدام انقلابی واداشت.
مارکسیسم عمدتا یک "فلسفه کنش"(8) است که مراحل فکری و عملی مبارزه ستمدیدگان برای دستیابی به خودآگاهی و خویش فهمی را در هم می آمیزد.
گرامشی در مخالفت با نظریه پردازان حزب لنین از "روشنفکران ارگانیک"(9) دفاع می کند. هر طبقه ای زمانیکه به قدرت می رسد پیکره ای از روشنفکران را پرورش می دهد که تجربه واقعی آن طبقه را(هم در فلسفه و هم در هنر) اعلام کرده و از این طریق با ایده ها و ارزش های روشنفکران دیگر طبقات مقابله می کنند. به زعم گرامشی، مارکسیسم این اصل محوری را فراموش کرده است.
در چنین بستری ست که گرامشی به تحلیل و واکاوی مفهوم هژمونی می پردازد. طبقه غالب سرمایه دار نه صرفا از طریق تهدید به خشونت ( یعنی با بهره گیری از پلیس و نیروهای مسلح) بلکه با ارائه منسجم و قانع کننده افکار و تجربیاتش به مثابه اصول متعارف و معتبر، بر جامعه حکومت می کند.این کار از طریق نهادهای جامعه مدنی نظیر رسانه های گروهی، کلیسا، مدرسا و خانواده صورت می گیرد.
لیکن، دقیقا بدین دلیل که این شکل هژمونیک از کنترل سیاسی جامعه با رضایت و موافقت طبقات فرودست همراه است، افکار مذکور را صرفا نمی توان بر این طبقات تحمیل کرد. [چرا که] طبقه ستمدیده اندیشه هایی را که بر آن تحمیل می شود منفعلانه نخواهد پذیرفت.[از این رو] طبقه غالب باید افکار و اندیشه هایش را با تجربیات و نیازهای طبقات فرودست تطبیق دهد.
به علاوه، طبقات فرودست نیز این افکار را به گفتگو گذاشته و آنها را به منظور تطبیق دادن با تجربیات روزمره شان که کاملا متفاوت با این افکارند مجددا تفسیر می کنند. روشنفکر مارکسیست می تواند این هژمونی غالب را به چالش بکشد.
برای این کار او باید تنش هایی را که میان اندیشه های مذکور و تجربه [واقعی موجود] و بنابراین میان عقایدی که مردم پذیرفته اند و رفتار عملی جامعه به وجود می آید آشکار کند، رفتاری که از نظر گرامشی بیانگر آگاهی واقعی مردم است.
بنابراین بنیان یک فلسفه ناظر به عمل نه در روایت های بزرگ تاریخی بلکه در توجه [آگاهانه] به تجربه عینی ستمدیدگان شکل می گیرد.
پی نوشتها:
توضیحات از مترجم است
این مقاله از کتاب زیر گرفته شده :
Andrew Edgar And Peter Sedgwick (2002), Cultural Theory : The Key Thinkers, Routledge
1- hegemony : نوعی سلطه پنهان است که از طریق فرهنگ و بدون توسل به نیروهای قهریه اعمال می شود. این مفهوم در پایان مقاله به تفصیل شرح داده شده.
2- " The Prison Notebooks"
3- گرامشی با بیان این نکته به نظری مارکس ایراد می گیرد. مارکس معتقد بود که جبر اقتصادی که بر اثر تضاد نیروها و روابط تولید (میان کارگر و کارفرما) به وجود می آید و موجب استثمار طبقه کارگر و ارتقای طبقه سرمایه دار می شود، طغیان طبقه کارگر و بدین ترتتب وقوع انقلاب را ضروری می کند.
گرامشی با طرح نظریه هژمونی ، حتمیت انقلاب را رد می کند یعنی زمانیکه هژمونی حاکم است طبقات ستمدیده و ستمگر بدون تضاد چشمگیری در کنار هم زندگی خواهند کرد. از این رو وی بر گسترش آگاهی طبقات ستمدیده تاکید می کند.
4- common sense
5- science
6- Community Party : منظور نویسنده حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی ست که که در سال 1917 (انقلاب اکتبر روسیه) به رهبری لنین تاسیس شد.
7- Georg Lukács فیلسوف ، نظریه پرداز و زیبایی شناس مجار(1885-1971)
8- Philosophy of praxis
9- organic intellectuals