یکی از مهمترین آثارش ترجمه کتاب «زندگی من» دیوید بکهام است که چندین بار از سوی انتشارات اطلاعات تجدید چاپ شده است. او بیش از سه دهه فعالیت مطبوعاتی دارد و دهههای ۶۰، ۷۰ و ۸۰ عضو شورای سردبیری روزنامه اطلاعات بود. خوش سخن است و مهربان و البته با اخلاق و سلوک انسانی. به تازگی کتابهای «تیرکس بروکرات و داستانهای دیگر»، «عشق ناتمام»، «کابوسهای مبل راحتی» او توسط انتشارات گویا چاپ شده و رمان «داسلیدانیا، یعنی سلام یعنی خداحافظ» بهزودی از سوی این انتشارات منتشر میشود. «قتل در کوچه دلتنگی و داستانهای دیگر» و رمانی از آگاتا کریستی به نام «پس آن که هیچکس نبود» از دیگر آثار در دست انتشار زاهدی است. با او که حدود ۳۰ سال ساکن محله مجیدیه است به گفتوگو نشستیم.
چه شد که مجیدیه جنوبی را برای زندگی انتخاب کردید؟
آن موقع که در روزنامه اطلاعات کار میکردم هنگامی که میخواستم ازدواج کنم حجتالاسلام «سیدمحمود دعایی» به من پیشنهاد کرد که از یک وام مسکن برای خرید خانه بهرهمند شوم. رقمی که به من پیشنهاد کردند یک میلیون تومان بود. قیمت مسکن بالا بود و من به سختی میتوانستم خانهای با این شرایط پیدا کنم. یکی از آشناهایی که داشتیم و اتفاقاً در محله مجیدیه زندگی میکرد، به من پیشنهاد داد که خانه یکی از دوستانش را بگیرم و مقداری پول روی همان مبلغ اولیه بگذارم. من آن زمان مبلغ خرید خانه را به یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان رساندم و صاحب خانه شدم و بهصورت وام مسکن از روزنامه اطلاعات اقساطش را پرداخت کردم. این اتفاق مربوط به سال ۱۳۶۷ بود.
آن زمان محله مجیدیه به چه شکل بود؟ چه تفاوتهایی با امروز داشت؟
آن دوره همه خانهها از بافتهای قدیمی تشکیل شده بود. اکنون تقریباً همه خانهها بازسازی شدهاند و تغییر وضعیت دادهاند. در کوچههای باریک به مالکان اجازه دادهاند که بدون پارکینگ و امکانات فرعی خانه بسازند و همه این مسائل مشکلات مدنی در محله ایجاد کرده است. محله و فضایش بهتر و نوسازی شده و بخش بزرگی از بافت فرسوده منطقه از بین رفته است.
از سال ۱۳۶۷ تا به امروز چه ارتباطی با نویسندگان، روزنامهنگاران و مترجمانی که در شرق تهران زندگی میکردند، داشتهاید؟
بیشتر حشر و نشر را با «علیاصغر شیرزادی» در خیابان هنگام داشتم. در شرق تهران نویسنده و روزنامهنگار دیگری سراغ نداشتم که با او حشر و نشر و صمیمیتی داشته باشم.
از سکونت در محله مجیدیه راضیاید؟
مجیدیه محله خوبی است. جایی که ما سکونت داریم کوچه بود و به مرور زمان تبدیل به خیابان شد و از بنبست درآمد. شلوغتر شده، اما به هر حال کلیت محله آرام و خوب است، بهویژه که دوستان ارامنه در این محله زندگی میکنند و به هر حال جزو امتیازات محله است.
چگونه در محله تردد میکنید؟
چون رانندگی نمیکنم عمدتاً با مترو رفت و آمدم را انجام میدهم و گاهی هم با تاکسی و اتوبوس.
ویژگیهای منطقه به لحاظ فرهنگ اجتماعی مردم به چه شکل است؟
این منطقه مردمان خوبی دارد. بزرگترین ویژگیای که به چشم میخورد این است که ارامنه و آذریها بهترین سلوک را در اینجا با هم دارند. من البته نه ارمنی هستم و نه آذری اما میان آنها زندگی میکنیم و زندگی آرامی را میگذرانیم.
مدتی است که بازنشسته شدهاید شرق تهران و محله مجیدیه برای بازنشستهها چه امکاناتی دارد؟
من سال ۱۳۸۲ بازنشسته شدم. امکانات ویژهای برای بازنشستگان وجود ندارد جز همین پارکهایی که بازنشستهها به آنجا بروند و قدم بزنند و امکانات دیگری برایشان تدارک دیده نشده است. جز یک ورزشگاه که در خیابان اثنیعشری وجود دارد که مخصوص دانشآموزان است و به آموزش و پرورش تعلق دارد و مکان ورزشی دیگری در منطقه نداریم.
با توجه به ظرفیتهای محله چه امکاناتی را میتوان برای بازنشستهها در نظر گرفت؟
به نظرم بافت کلی محله به گونهای نیست که بتوان خیلی دستکاریاش کرد. ایجاد امکانات ورزشی هم به شرایط ویژهای نیاز دارد که با توجه به اینکه منطقه ما از این حیث منطقه فقیری به شمار میرود. نمیتوان به سادگی برای آن برنامهریزی کرد.
ارتباطتان با کاسبان محله چگونه است؟
شاید خودتان بهتر از من اشراف داشته باشید که مثلاً در یک مغازه لبنیاتفروشی یک کاسب جوان یک روزه کارش را شروع میکند و طبق آن برنامه زندگیاش را سامان میدهد. اینطور نیست که آن آدم ۴۰ سال پیش، که وقتی پا به محله گذاشتیم هنوز هم بتواند به کارش ادامه دهد. قیافهها عوض شده و آدمها خیلی تغییر کردهاند. تک و توک همسایههایی هستند که از روزی که به اینجا آمدهایم میتوانیم آنها را ببینیم.
چه ارتباط و پیوستگیای با همسایههای قدیمی دارید؟
معمولاً با چند نفر از پیرمردهای قدیمی محله که من هم با آنها قاطی میشوم گاهی بحثهای معمول و روزمره فرهنگی و سیاسی میکنیم.
بهعنوان روزنامهنگار پیشکسوت این روزها روزگارتان چطور است؟
حقوق بازنشستگی که به روزنامهنگار جماعت پرداخت میشود ناچیز است، البته نه به دلیل کم بودن حقوق که برای نماندن در خانه بهعنوان مشاور یکی از مدیران کل با یکی از وزارتخانهها همکاری میکنم. ترجمه کتابهایی که در این چند مدت منتشر شده نیز بخش دیگری از فعالیتهایم را به خود اختصاص میدهد.
نظرتان درباره دوچرخهسواری در سهشنبههای بدون خودرو چیست؟
فرهنگسازی در این مورد از هر نکته خیری ضروریتر است. فرهنگسازی باید از طریق صداوسیما انجام شود که متأسفانه ما آن همکاری و هماهنگی را نمیبینیم. در فیلمها و سریالهای صداوسیما هم نمیبینیم که بخواهند این فرهنگ را جا بیندازند. به همین دلیل به نظرم خیلی موفق نخواهد بود. تعداد کمی از مردم از این وسیله استفاده میکنند.
همشهری محله را میبینید؟ نظرتان درباره آن چیست؟
گسترش نشریات محله اهمیت دارد. البته هزینههایی دارد که کم و بیش در جریانم.
درباره بهتر شدن همشهری محله چه پیشنهادی دارید؟
آنچه بهعنوان روزنامهنگاری دیجیتالی از آن یاد میکنیم باید دایر بر آن باشد که در روزنامه بازتاب پیدا کند. منطقه ۸ مسائلش با منطقه ۷ چندان فرقی ندارد، از همین رو پهنهبندی نشریات محله کار خوبی است که انجام شد. این کار منطقی است.
اگر قرار باشد سردبیر یکی از پهنهها باشید به چه موضوعاتی میپردازید؟
بزرگترین مشکلی که مردم تهران دارند این است که برخیشان به لحاظ فرهنگی آن آدمی که باید باشند نیستند. خودم را هم از این موضوع مستثنا نمیکنم. فرهنگی که در تهران حاکم است باید تغییر کند. ایجاد تغییر هم لازمهاش رساندن اطلاعات و دادن خوراک خبری به شهروندان است. بهتر است در جهت ارتقای فرهنگی بکوشیم. در یک کلام باید رفتار شهروندی را آموزش داد. بخش زیادی از مطالب این نشریات باید آن باشد که مردم را از رفتار شهری خبردار کنیم. نکته بعدی که میخواهم بگویم این است که شهر تهران ظرفیت پذیرش این همه تراکمفروشی را ندارد. باید فکری برای این مسئله هم کرد. آنچه در دو دهه قبل دیدهایم مدام از فضای شهری مردم کم میکنند و تراکم میفروشند که اشتباه است. در انگلیس به ساختمانهای ۱۰۰ ساله «خانه جوان» میگویند. به عبارتی آنها ساختمانهای ۱۰۰ ساله را حفظ میکنند، اما ما ساختمان ۲۰ ساله را در تهران تخریب میکنیم تا آپارتمان چند طبقه بسازیم. اگر یک طرح اولیه داشته باشیم نیازی نداریم که این همه هزینه کنیم و چند سال بعد ساختمانها را تخریب کنیم و دوباره بسازیم. اینها همه مسائلی است که باید درباره آن در نشریاتی مثل همشهری محله و... آگاهیرسانی کرد.
حمیدرضا زاهدی
متولد: ۱۳۳۸
ویژگی: روزنامهنگار، نویسنده و مترجم
کتابها: «داستان من» دیوید بکهامـ «بازگشت به زندگی» لانس آرمسترانگ، «آموزش روزنامهنگاری»، «اصول روزنامهنگاری»، «ده نقاش بزرگ نوگرا»، «جنگ سرد چرچیل»، «سفر صلح» و...