شاعر و طنزپرداز نامی ادبیات کشور هفته گذشته به جمع دوستانش شتافت و ستارهای دیگر از ستارگان شعر و طنز کشورمان خاموش شد. پرویز شاپور دریکی از کاریکلماتورهایش چه زیبا از این ستارگان نام میبرد و اینگونه آنها را توصیف میکند«ستارگان سکههایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پسانداز کردهاند.» و حال ستارهای دیگر به قلک فرشتگان خدا در آسمان بیکران اضافه شد و برای ما نام ویادش به یادگار مانده است.
خانهاش برای ما در محله کن آشناست. این خانه برای بسیاری از نویسندگان و شاعران و طنزپردازان آشناست. خانهای با سقف بلند، دیوارهایی با جرزهای قطور و اتاقهای تودرتو که مخصوص معماریهای قدیمی در روستاهاست خانهای که به ما میفهماند وارد حریم زندگی مردی شدهایم که به اصول و قواعد سنتی بسیار پایبند بود. بیشک اگر کسی طنزهای حاجیحسینی را خوانده باشد، خانه بزرگ، حیاطدار و باصفای او که چند نسل را در خود پرورانده است، میتواند تصور کند. فرق این مهمانی با دفعات قبل در یک چیز است این بار دیگر خبری از آن پیرمرد آراسته وآرام نیست و چه خوب آن قلم طناز و باریکبین برازنده قامت و آراستگی پیرمرد بود. این بار قرار نیست پای شعر و طنازیهایش بنشینیم. یکی ما بگوییم و بیشتر بشنویم و بارها و بارها بخندیم وگاه قهقهه سردهیم. این بار صدای قرآن میآید و همهمه مهمانانی که برای عرض تسلیت وارد خانه شدهاند. این بار اشک به میزبانی آمده تا در غیاببانی لبخند خودنمایی کند.
فراموشی را تاب نیاورد
حاجیحسینی متولد ۱۳۰۸ است. زمانی که او متولد شد حدود ۷ سالی از انتشار دوره اول مجله توفیق به مدیریت حسین توفیق، میگذشت. حاجیحسینی فعالیت جدی طنزش را با دور سوم انتشار نشریه توفیق شروع میکند. دورهای که بسیاری از طنزپردازان مهم کشورمان از این نشریه بیرون آمدند. بهروز حاجیحسینی تنها پسر خانواده در کنار ۲ خواهرش خاطرات پدر را مرور میکند اما یادآوری خاطرات آنقدر سخت است که بارها با چشمانی گریان خاطرات را به زبان میآورد و میگوید: «از بچگی به طنز علاقه داشت. نخستین شعرش را هم در ۶ سالگی گفت. هرچند اصالت کنیاش نیز بیتأثیر نبود خودش معتقد بود که کنیها بذلهگو و طنازند و این برگرفته از بافت روستایی و آب و هوای خوش روستا بود. همین خاصیت باعث شده بود تا پدر هیچگاه خانه پدریش را ترک نکند و راهی شهر و شلوغیهایش نشود. خانه ما میزبان شاعران و طنز پردازان زیادی بود. این حیاط و سایهسار درختان با شعر و طنازیهای پدرو دوستانش با طراوتتر میشد.»
برای پیرمرد بدترین بیماری فراموشی بود. مگر میشود فراموشی را برای نویسنده تصور کرد. برای شاعری که هر لحظه باید با خیال و ذهن سیالش زندگی کند. آلزایمر محمد حاجیحسینی را از پا درآورد. آقا بهروز میگوید: «پدر حافظه کوتاه مدتش را از دست داده بود. برایش یادآوری وقایع روز سخت شده بود.»
نان با برکت قلم
حاجیحسینی یکی از اعضای ثابت مجله توفیق همه زندگیاش را از نویسندگی میگذراند. خودش در خاطراتش مینویسد: «اوایل هر روز از کن میرفتم تا چهارراه استانبول دفتر نشریه. بسیاری از کتابهایم را در اتوبوس این مسیر خواندم. جلسات هفتگی توفیق که برای سفارش سوژه بود و تصویب طرح جلد و پشت جلد، جذابیت زیادی داشت. خدا رحمت کند، خیلیهایشان الان نیستند. کیومرث صابری فومنی، ابوالقاسم حالت، عمران صلاحی و خیلیهای دیگر. سال ۵۰ بود که توفیق تعطیل شد و همه بیخانمان شدیم. بعد از آن من وارد رادیو شدم و دیگر برای برنامههای صبح جمعه با شما، عصر جمعه، عصر پنجشنبه و راه شب شعر میگفتم و مطلب طنز مینوشتم. البته یک دوره هم برای بچهها کار کردم که آن دوره را خیلی دوست دارم. این کار هم بعد از انقلاب ادامه پیدا کرد و توی یک برنامه که ویژه خردسالان بود شعرهای من خوانده میشد.» طیبه خانم همسرش با مرور این خاطرات میگوید: «مرد مهمان دوست و مردمداری بود. چقدر بیخوابی کشید تا بنویسد. همیشه کمبود خواب داشت. شب شعر میگفت و صبح برایم میخواند و میگفت: دیشب تا صبح این شعر را نوشتم و در بیشتر مواقع هم خودش همراه شعرهایش میخندید. شوخطبعیاش با اخلاق متینش از او شخصیت دوستداشتنی ساخته بود. محال بود از خانه بیرون برود و زمان طولانی با در و همسایه و اهل محل احوالپرسی نکند. برایش محله از اهمیت خاصی برخوردار بود میگفت: اینجا بوی زندگی میدهد. نان قلمش را میخورد و با همین قلم ۳ فرزندش را تا مقطع کارشناسی ارشد رساند. خیلیها میگفتند چطور با این حقوق نویسندگی زندگی میکنید. مرحوم همسرم نه تنها خانه را تأمین میکرد بلکه دستگیر خیلیها هم بود.»
میزبانی بزرگان و رفاقت اهل محل
محمد حاجیحسینی بعد از انقلاب با بسیاری از مجلهها همکاری داشت. حاجی بابا و نامه آهنگر و خیلیهای دیگر، اما گلآقا که آمد عضو ثابت آن شد. با کیومرث صابری ماند وبا عمران صلاحی و منوچهر احترامی روزگار گذراند و چه بسیار که از پرویز شاپور نام میبرد. آقا بهروز درباره مردمداری و همسایه دوستی پدر خاطراتی را مرور میکند و میگوید: «همانقدرکه درهای خانه ما برروی نویسندگان و شاعران و بزرگان معاصر باز بود بر روی مردم عادی هم بسته نمیشد. اهالی محل که با روحیه شاعرانه پدر آشنا بودند زیاد سراغش میآمدند بهویژه برای شعرهایترحیم و سنگ قبر. پدر با همه مشغلهاش از این کار ناراحت نمیشد و با جان ودل برای عزیز از دست رفته دوست و آشنا شعر میسرود. » حاج خانم هم دنباله حرفهای پسر را میگیرد و میگوید: «یک بار هم برای دوستان من شعر گفت که از رادیو پخش شد. من و زنان همسایه عادت داشتیم که همیشه جلو در خانه بنشینیم و حرف بزنیم او این عادت ما را به طنز کشیده بود و از غذاهای سوخته و حرفهای زنانه شعر گفته بود که بسیار جذاب بود.»
روزگار مرگ انتقاد
حاجیحسینی از عدم تحمل انتقاد این روزهای مردم گله داشت و معتقد بود اگر انتقاد نباشد طنز هم نیست و کسادی بازار طنز را نبود انتقاد میدانست و خود چه ماهرانه نقد میکرد، سر به زیر و آرام با قلمی تیز و برنده، لبخندی که نیشخند داشت و طنزی کهگاه همچون سیلی روی صورتمینشست.
گرانی
خواب دیدم، نرخها در سطح کشور کم شده مژده ارزان شدن بر زخم ما مرحم شده
بس که ارزان گشته نرخ خواربار و جنسها چهره مصرفکننده، مثل گل خُرم شده
محتکر در بیخ زندان میخورد آب خنک کار و بار روبه راهش درهم و برهم شده
در تله افتاده آن نالوطی فرصت طلب رفته زندان و حسابی غرق در ماتم شده
این خیابانهای پر دود و کثیف شهر ما از تمیزی چون نقاط جالب عالم شده
میدهد مستضعفین را بانک مسکن وامها بانک مسکن واقعاً حاتمتر از حاتم شده
خواب خود تعریف کردم، چون به یاری نکتهسنج گفت مخلص مطمئن هستم که عقلت کم شده