نسخه جدید کاملاً به نسخه هنگکنگی وفادار مانده و تغییرات زیادی در فیلمنامه و کلیت آن وارد نشده است.
خط اصلی قصه فیلم درباره دختر جوان نابینایی است که با کمک سیستم پیشرفته پزشکی موفق میشود دوباره بیناییاش را بهدست بیاورد اما بینا شدن او باعث دردسرهای زیادی برایش میشود.
این نقش را در نسخه جدید جسیکا آلبا بازی میکند. او سیدنی ولز است که پس از بهدست آوردن بیناییاش، شروع به دیدن روح آدمهای مختلف میکند.
حضور این ارواح باعث ناراحتی و سردرگمیاش میشود. پس از وقوع یکسری حوادث وحشتناک، سیدنی متوجه میشود بینایی چشمش به او نوعی حس ششم داده و میتواند اتفاقات آینده را پیشبینی کند.
روح یک دختر جوان او را به شهری غریبه میکشاند و سیدنی متوجه میشود این دختر هم توانایی پیشبینی وقایع پیش رو را دارد.
بهزودی سیدنی خودش را در مبارزهای بیامان و نفسگیر با زمان میبیند، که طی آن باید با یک اتفاق شوم بزرگ مقابله کند.
این اتفاق به قتل عام گروه بزرگی از مردم در بنبست یک بزرگراه مربوط میشود. جسیکا آلبا با حضور در مجموعهای علمی-تخیلی معروف شد که جیمز کامرون تهیهکنندهاش بود.
از او دو قسمت اول و دوم «چهار آدم فانتزی» از سیمای جمهوری اسلاَمی پخش شده است.
- میتوانید برای ما توضیحات بیشتری درباره کاراکتر خود در «چشم» بدهید؟
سیدنی نوازنده ویلن است که در گروه موسیقی تکنوازی میکند.
زمانی که بیناییاش را دوباره بهدست میآورد، خیلی خوشحال میشود. اما حالا او دنیا را از دریچه چشمزنی میبیند که به او پیوند زده شده است. سیدنی بهجز چشمها، خاطرات و تواناییهای این زن را نیز کسب میکند.
در کنار وقایع و آدمهای عادی، سیدنی روح آدمهای مرده را نیز میبیند. زمانی که میفهمد میتواند آینده را نیز ببیند هیجانزده میشود. اما آنچه میبیند، حوادثی تراژیک است.
او هیچ چیز مثبتی نمیبیند و به همین دلیل از توانایی جدیدی که کسب کرده راضی نیست و احساس میکند دارد عقلش را از دست میدهد. اوضاع بهجایی میرسد که او نمیتواند تشخیص دهد آنچه میبیند و لمس میکند واقعی است یا خیر.
- چه چیزی شما را جذب این طرح کرد؟
این نکته که باید نقش کاراکتری را بازی میکردم که نابینا بود و ویلن مینواخت. احساسم این بود که برای یک فیلم ترسناک، کاراکتری پیچیده و جذاب بود. قصه فیلم درباره کسی نیست که شکنجه میشود، بلکه بیشتر آدمی را مورد بحث قرار میدهد که بهتدریج عقلش را از دست میدهد.
این کاراکتر تلاش میکند تا اوضاع را به شکل منطقی و اولیهاش برگرداند. برای همین قصه را سرگرمکننده و لایهلایه یافتم. در این رابطه، ارتباط سیدنی با خواهر کوچکترش و آن دکتر معالج برایم جالب بود. در کل، نقش را بسیار خونسرد و متقاعدکننده دیدم.
- برای بازی در این نقش با افراد نابینا هم صحبت و برخورد داشتید؟
بله، به دو مرکز خاص نابینایی رفتم، یکی در لسآنجلس و دیگری در نیومکزیکو. در این مرکز دومی، در یک کلاس همراه دوازده دانشآموز دیگر بودم.
آنها خیلی جوان بودند. همهشان بر اثر یک تصادف کور شده بودند و کمکم خودشان را با شرایط نابینایی تطبیق داده بودند. بهصورت طبیعی، آنها نمیدانستند من یک بازیگر هستم و فکر میکردند یک شاگرد جدید نابینا هستم.
فرق من با آنها در این بود که میتوانستم عینکم را از چشمم بردارم و به این طرف و آن طرف بروم و آنها نمیتوانستند.
در آنجا بود که توانستم حس درونی آنها را بفهمم، خواندن خط بریل را یاد بگیرم و با کمک یک عصا راه بروم.
حالا میتوانستم چشمانم را ببندم و به کمک حسم جای همه چیز را پیدا کنم.
- پس حالا میتوانید یک کتاب کامل بریل را بخوانید؟
خیر اصلاً اینطور نیست. من فقط آن اصول اولیه را یاد گرفتم تا برای بازی به کمک بیاید. البته اگر بیشتر تلاش میکردم و یاد میگرفتم (و اگر نابینا بودم) حتماً این شیوه خواندن را کاملاً میآموختم.
ولی برای نقش، من فقط به این نیاز داشتم که بفهمم چگونه باید کتابهای بریل را بخوانم.
- در طول این مدت با کسی که دوباره بیناییاش را بهدست آورده باشد، هم دیدار داشتید؟
در این رابطه با چند نفری ملاقات کردم. یکی از آنها کسی بود که پس از بهدست آوردن بیناییاش، دوباره آن را از دست داده بود.
همه آنها میگفتند در آغاز کار برایشان خیلی مشکل بود تا بتوانند خودشان را با وضعیت جدید هماهنگ کنند. برای آنها، زندگی حکم یک شروع دوباره را داشت. این دیدارها کمک زیادی به من کرد و ذهنم را نسبت به خیلیچیزها باز کرد.
- قبل از شروع بازی در فیلم، نسبت به نسخه اصلی که برادران پانگ ساخته بودند چه نظری داشتید؟
خب، من این فیلم را دیده بودم و خیلی دوستش دارم. برایم جالب بود که کاراکتر اصلیاش تا حدودی صبور و خویشتندار بود. بازی بازیگرش بهدلم نشست و مرا تحتتأثیر قرار داد.
بازیاش موقر بود. در فرهنگ شرق دور آسیا، ارواح و رمز و راز مربوط به آن بخشی از فرهنگ آن جامعه است و این جور چیزها یا قصهها خیلی راحتتر پذیرفته میشود.
اما در فرهنگ غرب چنین نیست. اگر این جور چیزها را باور داشته باشی، خیلیها فکر میکنند دیوانهای.
برای خیلیها غیرقابلقبول است که تو بگویی روح و این جور چیزها را میبینی. همین باعث شد تا در نسخه جدید با توجه به این موضوع، قصه کمی تغییر کند.
میتوان گفت نسخه جدید نسخهای تطابق داده شده با شرایط زندگی در این نقطه جهان است.
اما این باعث نمیشود که ارزشهای فراوان نسخهاصلی را نادیده بگیریم. «چشم» برادران پانگ فیلم بسیار زیبایی است.
- بیشترین و بزرگترین چالش برای بازی در نقش یک آدم نابینا چه بود؟
این بود که باید چیزی را نمیدیدم و با چشم بسته ویولن هم میزدم. نواختن ویلن را برای این فیلم یاد گرفتم و بعد از آن تمرین کردم تا ببینم چطور میشود با چشم بسته آن را نواخت. کار سختی بود.
نمیتوانستم به نتها و یا به خود ساز نگاه کنم و تا حد امکان باید از حس درونیام کمک میگرفتم.
- پس در فیلم حقیقتاً ویلن میزنید؟
بله میزنم. مجبور بودم! البته اول کار به من گفتند در این صحنهها کس دیگری برای نواختن ویولن میآید و من فقط ادای انجام آن را درمیآورم.
گفته شد اینطوری صدای زیباترین شنیده میشود. زمانی که برای برادران پانگ ویولن زدم، خیلی بد بود و صدای ناهنجاری داشت. آنها مجبورم کردند تمرین کنم تا درست و قشنگ بزنم.
- چقدر طول کشید تا آماده بازی در نقش شوید؟
چهار تا چهار ماه و نیم. در همان حال داشتم فیلم دیگری را بازی میکردم، منظورم «چهار آدم فانتزی» است. بعد هم که کریسمس آمد، بعد از تعطیلات بود که تمام توجهم را به «چشم» معطوف کردم.
- پیش از بازی در «چشم»، فیلم دیگری از برادران پانگ را دیده بودید؟
بله و به همین دلیل بود که بازی در «چشم» را پذیرفتم. برایم خیلی جالب بود که آنها توانستهاند فیلمی بسازند که در آن دیالوگی وجود ندارد.
فیلم خیلی هم ترسناک بود. این که شما همراه دو تا آدم در داخل یک خانه همسفر شوید خیلی جذاب و شوکآور است. برادران پانگ این قصه را کاملاً سرگرمکننده و تماشایی کار کردند.
خیلی دوست داشتم آنها همان عناصر ومؤلفهها را در فیلم جدید هم مورداستفاده قرار دهند و یا این که ما بتوانیم از آن مؤلفهها استفاده کنیم.
در «چشم» ما با کاراکتر پیچیده و تو در تویی روبهرو هستیم و در قصه فیلم چرخشهای ناگهانی و متفاوتی صورت میگرفت.
- آیا نکته خاصی در «چشم» وجود دارد که مایل باشید تماشاگران زن جوان به آن توجه کنند؟
فیلم در وهله اول یک کار سرگرمکننده است و در دل آن تلاش دارد تا بهنوعی مکاشفه درونی برسد. کاراکتری که در فیلم بازی میکند آدمی قوی و بااراده است.
در عین حال، موجودی مستقل است که درپی حقیقت میرود. بهرغم تمام موانع و مشکلات، او موفق به پیدا کردن حقیقت میشود.
تلاش او برای درک اینکه چرا چنین اتفاقاتی میافتد و چرا او دارد به مرز جنون میرسد، حرف اصلی فیلم است. فکر میکنم همین بخش کاراکتر میتواند برای تماشاگران جوان جذاب و مفید باشد.
آنها میتوانند متوجه این نکته شوند که برای کشف حقیقتهای مربوط به محیط پیرامون خود، باید تلاش کرده و سختیها را تحمل کنند.
- هنگام بازی در فیلم تلاش داشتید از خشونت و خونریزی اجتناب کنید؟
بله، وقتی این نقش را بازی میکردم، اصلا احساسم این نبود که او آدمی توسریخور است و فضای قصه نیازمند خون و خونریزی است.
تا به امروز روی پرده سینما از این جور چیزها خیلی زیاد دیدهایم. قصه فیلم در عین حال سفری درونی هم هست و سیدنی چیزی را در ذهنش دارد که با آن کلنجار میرود. برای من جنبههای روانشناسی کار مهمتر از هر چیز دیگر بود.
- نظرتان درباره ساخته شدن قسمت دوم فیلم چیست؟
عقیده خاصی ندارم. صحبت خاصی در اینباره نشده است.
- سرصحنه فعلا بحث این را نداشتید که دنبالهای ساخته شود و شما چشم آدم دیگری را بگیرید؟
خیر، ولی چیز جالبتوجهی میتواند باشد. به هر حال، فراموش نکنید که سیدنی حتی اگر نابینا باشد، تواناییهای خاص و هوشمندانه خودش را دارد.
- دوست دارید در فیلمی از خود برادران پانگ بازی کنید؟
بله. اگر آنها فیلمنامهای داشته باشند که نقش آن به من بخورد، خیلی دوست دارم با آنها همکاری بیشتری داشته باشم.
- یعنی یک فیلم ترسناک دیگر؟
الزامی ندارد که حتما ترسناک باشد. البته آنها متخصص ساخت اینگونه فیلمها هستند. اما در صورت ترسناک بودن، حتما باید قصهاش بدیع باشد. در این چند سال اخیر، فیلمهای ترسناک زیادی ساخته شده که حال و هوایی مشابه هم داشتهاند. وقت آن رسیده که نوعی نوآوری در این رابطه صورت گیرد.
movieweb.com-دسامبر8 200