تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۷:۵۱

ندا انتظامی : حمید سمندریان چنان سبکبال و پر انرژی قدم برمی‌دارد، که باور نمی‌کنی این کارگردان قدر تئاتر، در آستانه 80سالگی است.

کارگردانی که پس از 8سال به صحنه تئاتر بازگشت و تا به امروز که نمایش ملاقات با بانوی سالخورده روی صحنه است،سالن پر از تماشاگرانی است که از دیدن این کار لذت می‌برند.
پس از گذشت 3ماه اجرا و تمرینات قبلی، او همچنان پر‌انرژی است خودش می‌گوید که این انرژی را از جوانان اطرافش می‌گیرد هرچند که دانشجویانش می‌گویند آنها از او انرژی می‌گیرند.

انتخاب حمید سمندریان برای چهره تئاتر سال اصلا مشکل نبود، دلیلش هم ساده است، حضور او بعد از مدت‌ها و لذت دیدن اثری از دورنمات.این اجرا که نزدیک به 3ساعت است، نه تنها خسته کننده نیست بلکه لذت بخش هم هست.

حضور سمندریان  روی صحنه در روزهای سالی که تئاترش به سختی نفس کشید، فرصتی مغتنم به حساب می‌آمد. با این حساب شاید بتوان سمندریان را مرد تئاتر 86 دانست.

بیاید گفت و گو را با انگیزه شما برای انتخاب نمایشنامه شروع کنیم.

 قبل از اینکه انتخاب خود را علنی کنم. در تنهایی با خودم و نمایشنامه مشورت می‌کنم. تا ببینم اساسا با اندیشه‌هایم می‌تواند هماهنگ باشد یا نه؟ آیا می‌توانم با یک دید متفاوت به نمایشنامه نگاه کنم؟

یک اثر نمایشی، می‌تواند جذابیت‌های صوری و ظاهری داشته باشد اما فکرهای متنوع نداشته باشد در این صورت نمی‌توان از زوایای متفاوت به آن نگاه کرد. به شخصه این نمایشنامه‌ها را دوست ندارم. ترجیح می‌دهم نمایشنامه‌هایی را برای اجرا انتخاب کنم که این قابلیت را داشته باشد که بتوان از زوایای مختلف به آن نگاه کرد. اگر این اتفاق بیفتد نمایشنامه جواب دیگری به من می‌دهد.

  • این جواب و نگاه متفاوت به چه معناست؟

منشور بلوری را در نظر بگیرید، نوری از زاویه مشخص به آن تابیده می‌شود. نوری که از آن ساطع می‌شود، رنگ معینی دارد، اما اگر زاویه نور را تغییر بدهیم، طبیعتا نوری که از آن ساطع می‌شود متفاوت خواهد بود. این مثال درباره نمایشنامه هم صدق می‌کند؛ ارزش نمایشنامه در جایی مشخص می‌شود که بتوان نگرش‌های متفاوت و گویش خاص در آن پیدا کرد.طبیعت من این است که بعد از مدتی که نمایشنامه‌ای را دوباره می‌خوانم حتما باید بتوانم زاویه دید خودم را تغییر دهم.

  •  این اتفاق درباره نمایشنامه «ملاقات با بانوی سالخورده» بعد از 35سال هم افتاد؟

دقیقا. این نمایشنامه را می‌توان از زوایای مختلف دید. یکبار از زاویه فقر آن را دید. یکبار هم از زاویه قدرت. اینکه قدرت چقدر خوب است اما زمانی که آن را کاوش می‌کنیم، خواهیم دید که در پشت قدرت یک طبیعت شیطانی قرار دارد.

اگر در گذشته استنباطی از یک نمایشنامه داشتم، این‌بار سعی می‌کنم از زاویه دیگری به آن نگاه کنم تا کار روی صحنه تکرار نشود.

  •  این تغییرات در خود شما به عنوان کارگردان چه بازتابی دارد؟

همان‌طور که به زاویه نور می‌توان تغییر زاویه داد. پس باید بتوانم در خودم هم تغییر زاویه دید ایجاد کنم. فکر انسان نباید ایستا باشد. کارگردان باید تنوع جو باشد. در طبیعت خودش جست‌وجو کند و زوایای مختلف یک نمایشنامه را پیدا کند و در برخورد با یک نمایشنامه ببیند که یک نمایشنامه چقدر ظرفیت و گنجایش پذیرش نظریات متفاوت را دارد.

  •  با این حساب زمان مشخصی برای تعیین این موضوع وجود ندارد؟

این کار موکول می‌شود به اینکه چقدر زمان برای کاوش و دریافت اندیشه اولیه نمایشنامه صرف می‌کنید. مثلا اگر همین نمایشنامه رابعد از 10سال دوباره اجرا کنم باید یک زاویه دید دیگری داشته باشم که این مربوط می‌شود به تجربه‌ای که در این 10سال پیدا کرده‌ام و در زمان لازم این تجربه  روی محتوای نمایشنامه پیاده می‌شود. 100 سال دیگر باز یک جور دیگری به این نمایشنامه نگاه می‌کنم.

  •  روش کارتان در این مرحله چگونه است؟

تفکر در نمایشنامه برای هر کسی و هر نیروی خلاقانه‌ای که دارد، دقیقا مثل برخورد با ظرف آبی است که ممکن است به دلیل گل‌آلود بودن تیره باشد. هر چقدر اجازه بدهید تا زمان بگذرد و گل‌ها ته‌نشین می‌شود در این صورت ته آب را می‌بینید. بعد از مدتی ماهی قرمز کوچکی را می‌بینید و اگر صبر کنید انگشتری را هم که گم کرده‌اید می‌بینید که ته ظرف افتاده است، اما شما متوجه آن نشده‌اید، این بینش در اثر درگیری مداوم ذهن با نمایشنامه حاصل می‌شود. وقتی نمایشنامه می‌خوانم، اول چارچوب قصه را پیدا می‌کنم. این چارچوب قصه، انسان‌هایی هستند که درگیری‌های داخل نمایشنامه را می‌سازند بنابراین درون انسان‌ها را کاوش می‌کنم.

ممکن است که این آدم‌ها طماع، انتقام‌جو، آرامش‌طلب باشند. از عملکرد نقش‌ها به تدریج شخصیت‌ها برایم شفاف می‌شود مثل همان آب شفافی که مثال زدم. در این مرحله شخصیت نمایش‌ها را تک به تک می‌بینم. سپس عکس‌العمل‌های شخصیت در زمان و موقعیت‌های مختلف را بررسی می‌کنم.

  • گام به گام به نمایشنامه نزدیک می‌شوید؟

یعنی کارگردان نباید تمام شخصیت‌های یک نمایشنامه را یک گونه و یکسان تصور کند بلکه باید این تضادها را پیدا کند. وقتی این کار صورت بگیرد به مرور مسائل دیگری از نمایشنامه برایش روشن می‌شود.

موقعی کارگردانی درست است که بدانید یک نمایشنامه چه محتواهایی دارد سپس براساس این نظریات گروه و بازیگران را انتخاب کنید.  برای یک نقش خروشان نمی‌توانید یک بازیگر آرام پیدا کنید و برعکس. برای پیدا کردن طراح دکور، طراح لباس و... هم بر این شناخت متکی هستید. در مواجهه با گروه  نظریاتی را که پیدا کرده‌اید با آنها طرح می‌کنید تا همه فکرها یکی شود.

اگر افکار و برداشت هنرپیشه و کارگردان با هم مغایر باشد، این دو با هم بحث می‌کنند. در نهایت یکی از این دو باید مجاب شوند، هنرپیشه می‌تواند فکر خودش را داشته باشد ولی در اجرا و بازی اش باید فکر کارگردان را پیاده کند.

  • اما این روش باعث مشکلی در اجرا نمی‌شود؟

باید بازیگر را مجاب کرد، نباید به او زور گفت. کارگردان‌هایی که به بازیگران زور می‌گویند، کاملا اشتباه می‌کنند.ممکن است بازیگر حرف او را قبول کند، اما به زور است، یک کارگردان باید براساس نمایشنامه و عملکرد آن بازیگر را مجاب کند تا بازیگر احساس کند، که کارگردان درست فکر می‌کند. قبول کند که این متنوع می‌تواند در اندیشه کارگردان باشد.

گاهی اوقات کارگردان می‌بیند که بازیگر استدلال درستی دارد. در این صورت کارگردان می‌تواند روی فکر بازیگر تعمق کند.  حتی ممکن است نظر بازیگر به قدری درست باشد که نظر کارگردان  تغییر کند.

  • اگر این اتفاق بیفتد به نظرتان باعث نمی‌شود که کلیت کارگردانی و آن دورانی که نمایشنامه خوانده زیر سؤال برود؟

ممکن است یک نمایشنامه را در 10سال متوالی بخوانید و هر سال یک نکته جدید در نمایشنامه پیدا کنید. این کشف اگر در یک کارگردان به ایستا بودن منتهی بشود، دیگر نیاید کار کند. هرچقدر به زندگی در درون نمایشنامه اجازه جاری شدن بدهیم، یک قدم در کارگردانی جلو می‌رویم. به شخصه اگر نتوانم نکته جدیدی به نمایشنامه اضافه کنم، آن را اجرا نخواهم کرد زیرا که ذهن من روی این موضوع ایست پیدا کرده است و باید به سراغ یک نمایشنامه دیگر بروم.

  • در این کنکاش‌ها و مرورها به شرایط روز جامعه توجه می‌کنید؟ و آیا می‌بینید که نمایشنامه‌ای که 30 سال پیش اجرا شده، منطبق نیاز انسان معاصر هست یا نه؟

شرایط امروز را بیشتر در نمایشنامه‌های سیاسی می‌توان لحاظ کرد. سیاست‌ها هستند که به خواسته اجتماع عوض می‌شوند، اما نمایشنامه‌هایی که فلسفه زندگی دارند و کائناتی هستند ،انسان آنان همیشگی هستند. ما تغییراتی در نمایشنامه‌ها می‌دهید، مثل مرگ «ایل» که در این اجرا که با نمایشنامه اصلی متفاوت است. یا نگاهی که نسبت به فقر داشته‌اید. این تغییرات به دلیل شرایط‌  روز بوده است.این تغییرات را باید خودم به نمایندگی از افرادی که کار را می‌بینند، احساس کنم.

مثلا قتل در نمایشنامه اصلی توسط ورزشکار صورت می‌گیرد، اما در اینجا گروهی است. منظورم این است زمانی که نمایشنامه را مجددا ورق می‌زنیم و اگر نظر جدیدی بیابیم که با شرایط جامعه هماهنگ باشد و به بهتر شدن نمایش کمک ‌کند، حتما از آن کمک می‌گیرم.

  •  پس نیاز نیست که نمایشنامه سیاسی باشد، بلکه با یک نگاه جدید می‌توان تغییراتی در آن داد که منطبق با شرایط روز باشد.

  بله، اما در این مرحله هم باز به سیاست‌های روز نگاه می‌کنیم که نگاه سطحی است چرا که سیاست هم سطحی است. باید دید که چه چیزی می‌تواند جایگزین کشش سیاسی بشود. این را می‌توان هم بر اثر کاوش در نمایشنامه پیدا کرد و ذره‌ذره استنباط را کامل کرد یا براساس حس الهامی به کارگردان بشود و منطبق بر شرایط امروز جامعه باشد.

  •  نکته‌ای که بازیگران شما به آن اشاره می‌کردند، ثابت نبودن میزانسن‌ها و روتوش هر شب حرکات و بازی آنهاست. این روش همیشگی شماست؟

میزانسن را نباید ثابت کرد. زمانی که کارگردان به شکل انفرادی نمایشنامه را برای تمرین می‌خواند. ضمن اینکه قصه را دریافت می‌کند، شخصیت‌ها را تحلیل می‌کند، شکل اجرایی نمایش را هم در نظر می‌گیرد. شکل اجرایی همانقدر می‌تواند خام باشد که دریافت فکر اساسی و زیربنایی نمایش، همانطور که کارگردان نمایشنامه را مجدد می‌خواند و به برداشتش نکاتی اضافه می‌شود. این اتفاق در طول اجرا هم می‌افتد. خصوصا اینکه کارگردان ذهنیت و تحلیلش را به طراح صحنه، طراح لباس،بازیگر و چهره‌پرداز منتقل می‌کند. در لحظه اجرا این تبادل بازهم وجود دارد. هر شب هم به ذهن کارگردان و گروه، نکات تازه‌ای اضافه می‌شود.

  •  نمایشنامه‌های خارجی که شما کار کرده‌اید، از نمایشنامه‌نویس‌های متفاوتی است که هر کدام از آنان جهان‌بینی متفاوتی دارند، که طبیعتا با نگاه شما متفاوت است؟

  ایبسن و استرینبرگ دو نمایشنامه‌نویس هم دوره هستند.از شکسپیران قرن معاصر هستند، و تغییر و تحولاتی در نمایشنامه‌نویسی و اندیشه ایجاد کرده‌اند، با اینکه با همه دوست بوده‌اند و نمایشنامه‌های یکدیگر را می‌خوانند اما نظریات هم را قبول نداشتند. عقیده‌های متفاوتی هم درباره انسان، زندگی و هستی دارند.

  •  یعنی شما هم به عنوان کارگردان تکنیک کار نمایشنامه‌نویسی را می‌پذیرید؟

  به این نگاه می‌کنم که حرفش را چگونه گفته است، آیا استدلالش قابل قبول است. زمانی که نویسنده بتواند طبیعت انسانی و تفکرش را با قدرت در نمایشنامه پیاده کند به نمایندگی او نمایشنامه‌اش را اجرا می‌کنم، هر چند که فکرم متفاوت با او باشد.

  •  و چقدر نظر حمید سمندریان را در کار اعمال می‌کنید؟

  هر چقدر که نویسنده توانسته باشد آن رویداد را قابل باور کند. باید ببینم که آن باور چقدر مستحکم است ، نه اینکه مطابق با باور من باشد یا نباشد. شما ممکن است یک سیاست را یک نظریه اجتماعی و یک مذهب را مطابق نظریه خودتان پیدا نکنید، اما ببینید که چه نظریه‌ای قابل باور و قوی است و تصمیم بگیرید آن را کار کنید.

  •  حتی اگر شما در جایگاه کارگردان آن را باور نداشته باشید؟

  حتی اگر باور نداشته باشید.

  •  قاعدتا یک کارگردان با ارائه یک نمایش می‌خواهد افکارش را ترویج بدهد؟

  این هم پیش می‌آید. به شرطی که نمایشنامه‌ای را که برای اجرا دست می‌گیرید، خصوصیتش این باشد که هیجان تو را در هماهنگ فکر نمایشنامه با خودت زیاد کند.

  •  آقای سمندریان ممکن است آن نظر، آن تفکر را قبول نداشته باشید؟

 ممکن است. اما اگر نظریه‌اش را خوب در یک اجتماع انسانی پیاده کرده باشد، حتی اگر صددرصد با آن مخالف باشم. اما بتوانم همان اصولی را که گفته‌ام در کار لحاظ کنم، آن را برای اجرا انتخاب می‌کنم.

  •  در این صورت نتیجه نمایش برایتان مهم می‌شود؟

قرار است ما خلق کنیم، اما نتیجه‌ای که گرفته می‌شود برعهده تماشاگر است، او می‌تواند نظریه را بپذیرد یا نپذیرد.

  •  منظور نتیجه اخلاقی است، آیا نیاز هست؟

به شرطی که شکل نصیحت پیدا نکند. باید روشن کننده فکر باشد. زمانی که نتیجه اخلاقی را بگویم به این معنا است که این چیزی که من می‌گویم درست است ولاغیر اما وقتی تماشاگر را به سمتی سوق می‌دهیم که فکر خودش کار کند، مهار یک اندیشه را آزاد کرده‌ایم که به نتیجه دیگری برسد.

  •  یعنی معتقد هستید که با افکار خودتان می‌توانند نمایشنامه‌های مختلفی را اجرا کنند؟

  عینا.

  •  به نمایش بعدی فکر می‌کنید؟

  4 کار در ذهن دارم که دارم وسوسه می‌شوم.

  •  امیدوارم که 8 سال دیگر نباشد؟

  نه زودتر است. اما نمی‌دانید این وسوسه این کار یا آن کار چقدر اذیت می‌کند. یک شب تا صبح آدم فکر می‌کند. صبح یک تصمیم‌ می‌گیرد و فردا مجددا یک تصمیم دیگر اما لذتی در این وسوسه هست که تا تجربه‌اش نکنید، درکش نمی‌کنید.