قصههایی که برای «بهنام ابوترابیان» نویسنده و تهرانشناس جوان مبنای خلق مجموعه کتابهایی به نام «قصههای تهران» شده است. کتابهایی که مثل ماشین زمان، دست مخاطب خود را میگیرد و با خود به قلب وقایع تاریخی تهران میبرد. ترابیان در هر جلد از این مجموعه با نثری روان به عمارتها، کاخها، کوچهها و گذرهای تاریخی شهر میپردازد و میکوشد وقایع تاریخی را که بر پایتخت گذشته در قالب داستان برای مخاطب خود مجسم کند. قصههایی مانند ماجرای قتل «گریبایدوف» سفیر روسیه در ایران در زمان فتحعلیشاه قاجار، ماجراهایی که در طول ۲قرن بر عمارت مسعودیه در قلب تهران گذشته و... که همگی برای ابوترابیان دستمایه خلق قصههایی جذاب و خواندنی شدهاند. با او در حاشیه سلسله نشستهای تهرانشناسی در سینما آستارا درباره ایدهها و انگیزههایش از خلق مجموعه «قصههای تهران» گفتوگو کرده ایم.
دانشآموخته رشته معماری هستید. انگیزه نوشتن قصههایی درباره تاریخ تهران از کجا پیدا شد؟
علاقه به تاریخ تهران و قصههایش از کودکی همراهم بود. خانوادهام در حوالی بازار زندگی میکردند. در دل کوچهها و خیابانهایی که پر از قصههای مختلف از تاریخ تهران است. مادربزرگ و پدربزرگم قصههای درخونگاه، کوچه غریبون و... را برایم تعریف میکردند تا این علاقه از همان روزها در وجودم ریشه بدواند. ۱۰ سال پیش بود که در یک برنامه تهرانگردی در مسجد سپهسالار با حضور استاد احمد محیط طباطبایی بیش از پیش به قصههای تهران علاقهمند شدم. آن روز به فکر قصهها و ماجراهای تاریخی افتادم که در پس هرکدام از عمارتها، کوچهها و گذرهای قدیمی شهر رخ داده اما مردم امروز تهران از آن قصهها خبر ندارند.
مسلماً نوشتن مجموعه قصههای تهران نیاز به تحقیق و پژوهش داشت. چگونه کار نوشتن نخستین کتاب این مجموعه یعنی گذر ایلچی را شروع کردید؟
آن روز آتشی به جانم افتاد که باعث شد با عطش فراوان سراغ اماکن تاریخی، عمارتها و قصههای پنهان در آنها بروم. نقشههای قدیمی تهران را تهیه کردم و سراغ اماکن و گذرهای قدیمی شهر رفتم. آنجا بود که فهمیدم متأسفانه در کتابهای تاریخی شهر ما، به ندرت نامی از مکان رخ دادن قصهها برده شده. در واقع رخدادها و وقایع تاریخی، بیآنکه تأکیدی بر محل وقوع آنها شده باشد روایت شدهاند. همین موضوع انگیزههایم را برای کسب اطلاعات از عمارتهای قدیمی شهر، سرگذشت و قصههای آنها بیشتر کرد. تلاشی که در آغاز به علاقه و سرگرمیام تبدیل شد.
چگونه نخستین کتابتان «گذر ایلچی» از دل تحقیقها و علاقه شخصیتان به دانستن درباره قصههای شهر سر برآورد؟
سال ۱۳۸۹ در یکی از همان تورهای تهرانگردی به کلیسای تادئوس در بازار تهران رفتیم؛ کلیسایی که از بیرون ساختمانی فرسوده بود اما وقتی از قصه شخصیتهایی که در آن مدفون بودند و ماجراهایی که در طول ۲قرن بر آن گذشته بود باخبر شدم نخستین ایدههای نوشتن کتاب به ذهنم خطور کرد. با خودم گفتم پشت هر دیوار این شهر قصهای نهفته است. تصمیم گرفتم فیشهایی را که در تهرانگردیها و تحقیقاتم از قصههای شهر جمعآوری کرده بودم در قالب کتاب منتشر کنم. از میان آن اطلاعات، ۵ قصه کوتاه نوشتم. قصه چهارم که ماجرای قتل گریبایدوف، سفیر روسیه در زمان فتحعلی شاه قاجار بود دستمایه نوشتن کتاب «گذر ایلچی» شد. پس از آن هم ۲کتاب «قصههای مسعودیه» و «از تهران تا سنتپترزبورگ» را با همین سبک و سیاق نوشتم.
گفتید معمولاً در بیشتر کتابهای تاریخی گذرها، خیابانها، عمارتها و در واقع محل رخداد وقایع تاریخی نقش زیادی نداشتهاند. شما در کتابهایتان چگونه به هویت این اماکن پرداختهاید؟
در واقع نیروی محرکهای که باعث شد من سراغ نوشتن کتاب بروم نقش کمرنگ شهر، کوچهها و عمارتهایش بهعنوان محمل رخ دادن آن وقایع در کتابهای تاریخی بود. بهعنوان مثال در کتاب گذر ایلچی سؤالی که باعث شد سراغ قصه قتل سفیر روسیه در تهران بروم، محل رخ دادن آن قتل بود. بنابراین تلاش کردم در مجموعه قصههای تهران نگاه ویژهای به شهر، گذرهای قدیمی و عمارتهای تاریخیاش داشته باشم.
ویژگی منحصربهفرد کتابهایتان روایت داستانی از وقایع تاریخی است. دلیل انتخاب این سبک روایی چه بود؟
از آنجایی که در آغاز بهعنوان یک پرسشگر کنجکاو سراغ وقایع تاریخی شهر رفتم و برای هر قصه و ماجرایی سؤالی در ذهنم داشتم با همین سبک و سیاق نوشتن قصهها را شروع کردم. در واقع نمیخواستم قصههای تهران شبیه کتابهای معمول تاریخی باشد که معمولاً از عنصر جذابیت برای مخاطب خالی هستند. از طرفی قصدی هم برای قصهنویسی صرف نداشتم. میخواستم پلی میان تاریخنویسی و قصهنویسی بزنم و با این سبک، قصهای مبتنی بر اسناد تاریخی که علاوه بر جذابیت و کشش داستانی، مستند هم باشد برای مخاطب روایت کنم.
مسلماً نوشتن کتابهایی که به تاریخ تهران میپردازد نیاز به تحقیقات بسیاری دارد. سهم پژوهشهای میدانی و بررسی اسناد تاریخی در کتابهای شما چقدر است؟
علاوه بر مطالعات کتابخانهای، نقشههای قدیمی و اسناد تصویری نیز سهم مهمی در پژوهشهای من داشتهاند. اما از آنجا که زمان وقوع قصههای روایت شده در کتابهایم گاهی به ۲قرن پیش برمیگردد، پژوهش میدانی و گفتوگو با اهالی محلهها سهم کمتری در پژوهشهایم داشته است. از طرفی در روند تغییر کالبدی شهر، بسیاری از اماکن قدیمی که محمل قصههای شهر بودهاند از بین رفتهاند. بهعنوان مثال اگرچه هنوز نام کوچه ایلچی، کوچه باغ ایلچی است اما دیگر خبری از آن باغ قدیمی نیست و فقط پاجوش یک چنار از آن باغ باقی مانده است. بنابراین همه تلاشم احیای روایی قصههای شهراست. چون اگر روایت و قصههای شهر را زنده نگه داریم میتوانیم به احیا و زنده ماندن کالبد آن نیز امیدوار باشیم.
در تحقیقات میدانی به موردی از آن قصهها و روایتهایی که هنوز میان اهالی قدیمی زنده است برخورد کردید؟
بله. در تحقیقاتی که برای نوشتن کتاب گذر ایلچی انجام میدادم به مورد جالبی برخورد کردم. یک روز با نقشهای قدیمی از دوره ناصری به حوالی کوچه باغ ایلچی رفتم. از محل قتل گریبایدوف فرضیهای داشتم و با آن نقشه دنبال نقطه مورد نظر بودم. در خلال جست وجو، نقشه را به یکی از اهالی قدیمی بازار نشان دادم. در کمال تعجب دیدم پیرمرد اطلاعات خوبی از محل دقیق باغ ایلچی و اسامی روی نقشه داشت. هرچند در وهله نخست نمیشود بهصورت کامل به این نقل و قولها اعتماد کرد اما در تحقیقات بعدی به صحت گفتههای پیرمرد رسیدم. من معتقدم زنده ماندن این روایتها و قصهها به حفظ کالبد تاریخی شهر کمک خواهد کرد.
چقدر به تأثیر کتابهایتان در احیای روایی و زنده نگهداشتن قصههای شهر امیدوارید؟
به نظرم انسانهایی که قصه دارند امیدوارترند. بر همین اساس میگویم شهری که قصه دارد میتواند به زنده ماندن امیدوار باشد. متأسفانه قصههای شهر ما در حال فراموشی است و ما هم مدتهاست از قصه ساختن و روایت قصههای شهرمان دست کشیدهایم. راستش را بخواهید امروز که به کتابهایم نگاه میکنم باز هم سهم قصهگویی را در آن کافی نمیدانم. تاکنون صدها فیش از قصههای متعددی که در شهر اتفاق افتاده و هرکدام توانایی تبدیل شدن به داستانی مستند و پرکشش را دارند تهیه کردهام. قصههای مستندی که باید به درستی پرداخت شوند تا مردم شهر با قصههای شهرشان آشنا شوند.
آشنایی مردم با قصههای شهرشان چه کمکی به تهران امروز میکند؟
بی قصه بودن یعنی از بین رفتن حس تعلق. وقتی مردم یک محله از قصه، تاریخ و هویت محله زندگیشان بیخبر باشند احساس تعلق و عرق محلی را هم از دست خواهند داد. تقویت حس تعلق محلی، امروز راهکار اصلی حل بسیاری از مشکلات محلهها از آسیبهای اجتماعی تا حتی معضل ترافیک و... است. بنابراین در تهران امروز بیش از هر چیز به قصهگویی و تعریف قصههای شهرمان نیاز داریم.