تاریخ انتشار: ۴ فروردین ۱۳۸۷ - ۰۶:۲۴

نازنین قنبری-مهدخت اکرمی: خیلی اهل مصاحبه نیست؛ همین امسال همه پیشنهادهای گفت‌وگو به خاطر «ابوالحسنی» راه بی‌پایان را رد کرد؛ شخصیتی که در تاریخ تلویزیون بی‌سابقه بود؛

یک آدم فاسد اقتصادی و اخلاقی که برخلاف رویه معمول، صددرصد منفی نبود، او یک مفسد عاشق بود! ابوالحسنی یک شخصیت کاملا خاکستری بود و فرهاد اصلانی هم این فرصت طلایی تاریخی را هدر نداده بود و با بازی فوق‌العاده‌اش، بیننده تلویزیون را با خود همراه کرد؛ بیننده‌ای که هم از ابوالحسنی بدش می‌آمد و هم در بعضی لحظه‌ها به او حق می‌داد و با او همراه می‌شد ولی حتی این شخصیت فوق‌العاده باعث نشد اصلانی سکوتش را بشکند.

خودش می‌گوید به خاطر بعضی خبرنگارهاست که چیزی را در مصاحبه بزرگ می‌کنند که منظور مصاحبه‌کننده نبوده. شاید هم علت اصلی همان حرفی است که در ادامه مصاحبه گفت؛ او دوست ندارد زیاد دیده بشود.

  •  خیلی‌ها می‌گویند فرهاد اصلانی با این همه توانایی جایگاهش خیلی بالاتر از این جایی است که الان قرار دارد نه اینکه الان پایین باشد ولی خیلی بیشتر از اینها باید دیده شود. چرا این اتفاق نیفتاده؟ اصلا از جایگاه فعلی‌تان راضی هستید؟

اگر قرار باشد بحث جایگاه را با یک متر بسنجیم، حرف شما را می‌شود تأیید کرد ولی اگر از نظر جایزه و این حرف‌ها می‌گویید، من اصلا از ابتدا دورخیزم به سمت این چیزها نبوده و در خلوت خودم اصلا به این چیزها فکر نکرده‌ام. شاید در جوانی و در ابتدای کارم فکر می‌کردم اما وقتی مناسبات این حرفه را یاد گرفتم و روند جشنواره‌ها را دیدم، دیگر اهمیتش را برایم از دست داد چون می‌بینم ملاحظات زیادی برای دادن جایزه وجود دارد و صرفا به اجرای خوب نقش، توجه نمی‌کنند.

  •  چه ملاحظاتی؟

به خیلی چیزهای دیگر هم توجه می‌کنند که ممکن است شرایطش به من نخورد ولی حتما این اتفاق افتاده که به بازی‌ام توجه شود ولی در حد همان توجه باقی مانده و از آنجا به بعد پای مناسبات وسط می‌آید؛ ولی از منظر دیگر تقریبا همان چیزی را که خواستم، 
برایم اتفاق افتاده؛ یعنی این مسیری که رفته‌ام، درخواست واقعی و اقتضای زندگی و روند بازیگری‌ام بوده.

من با تئاتر شروع کردم و در آنجا مسئولیت‌ام بیشتر شد و وزنه‌های سنگین‌تری را بلند کردم؛ بعد وقتی به تلویزیون آمدم همین روند را دنبال کردم. در سینما هم هر وقت مأموریتی به من دادند - که تمایل کارگردان به بازیگری بود نه گیشه - قطعا سعی خودم را کردم که نقش خوب شود. من خودم احساس می‌کنم سر جایم هستم.

اگر خیلی از من گفته نمی‌شود به این دلیل است که من خیلی وارد این بازی‌ها نمی‌شوم؛ این خواست خودم است ولی در کارهای مختلف که بازی کرده‌ام تقریبا می‌توان گفت به من نمره خوبی داده‌اند. اگر بعد تنوع را در بازیگری درنظر بگیریم، تقریبا نقشی وجود ندارد که تکراری بازی کرده باشم.

  •  یعنی هیچ‌کدام از بازی‌هایتان تکراری نیست؟

ممکن است که شغل مشابهی داشته باشم. مثلا مأمور دولتی باشم ولی آن را در 2 شکل متفاوت اجرا کرده‌ام. من به‌جز استثنائاتی، از نقش‌های تکراری پرهیز کرده‌ام. به 2 دلیل؛ اول اینکه من آن نقش را اجرا کرده‌ام و حالا باید به بازیگر دیگری فرصت داده شود که او هم اجرای خودش را بکند. دیگر اینکه برای خود من لطفی ندارد.

من دیگر آن مکاشفه برایم اتفاق نمی‌افتد. خلاصه حرفم این است که همان چیزی که می‌خواستم برایم اتفاق افتاده و احساس خوبی از خودم دارم؛ یعنی وقتی که به گذشته نگاه می‌کنم، هیچ‌چیزی من را غمگین نمی‌کند که بگویم ای کاش...

  •  یعنی از انجام ندادن هیچ‌کاری پشیمان نیستید؟

نه، به ندرت پیش آمده که کاری مطلوب من بوده باشد و برای گرفتن‌اش سعی نکرده باشم.

  •  چه کاری بوده که دوست داشته‌اید بازی کنید ولی شرایطش پیش نیامده؟

در ابتدای کارم بعد از بازی در «سفر به چزابه» این‌قدر فیلم و نقش دیده شد که خیلی از کارگردانان فکر می‌کردند بازیگر جوانی آمده که می‌توانند با او کار کنند ولی من به خاطر مسائل اقتصادی و وضعیت زندگی خودم ترجیح دادم در کارهای طولانی تلویزیونی بازی کنم.

در واقع بی‌سیاستی کردم چون وقتی درگیر کارهای تلویزیونی شدم، عملا تولیدات سینمایی نمی‌توانستند روی من حسابی باز کنند.

  •  کمی به قبل از سفر به چزابه برمی‌گردید؛ به زمانی که اولین تجربه‌های بازی‌تان شروع شد؟

من وقتی از رشته تئاتر- که خیلی دوستش داشتم - فارغ‌التحصیل شدم ، بالطبع باید می‌رفتم سراغ تئاتر که تجربه‌اش کنم خب، این عملا 3-2 سال وقت من را گرفت و انصافا عالی بود.

برای اینکه من با کارگردانان مطرح تئاتر مثل دکتر رفیعی، دکتر صادقی یا آقای میرباقری کار کردم؛ مخصوصا با کسی که خیلی دوستش دارم و افکارمان خیلی به هم نزدیک است و از یک نسل هستیم؛ یعنی علیرضا نادری که نتیجه‌اش 3تا کار  پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد، 31/6/77  و یک کار پلاتویی بود که در تلویزیون ضبط شد.

  •  همان کار 4 حکایت از رحمان؟

بله. بعد از آن کارم به تلویزیون کشیده شد. بیشتر با کارگردانانی کار کردم که خودشان علاقه‌مند به تئاتر بودند و تجربه‌های اولشان در تلویزیون بود.

مثل حسن فتحی یا داوود میرباقری. من تلویزیون را با داوود میرباقری و سینما را با خانم بنی‌اعتماد در «روسری آبی» شروع کردم و بعد به سرعت این اتفاق افتاد که به فرهاد می‌توان مسئولیت بیشتری داد ولی نقش‌های سنگین بازی کردن یعنی وقت زیادی صرف‌کردن و من هم می‌خواستم همزمان سر کار دیگری نباشم چون باید حواست به نقش باشد.

من فکر کردم به‌هیچ‌وجه راضی نمی‌شوم که همزمان  دو جا باشم چون فکر می‌کنم هر کاری یک زندگی است و به تمرکز نیاز دارد. باید با آن زندگی کنی تا در آن عمیق شوی و آن را بفهمی. اگر چند تا زندگی را با هم داشته باشی، در هیچ‌کدام خوب نیستی.

  •   الان ممکن است پیشنهاد‌های سینمایی را به خاطر بازی در سریال‌های طولانی تلویزیون رد کنید؟

اتفاقا اخیرا به سمت کم‌کاری رفته‌ام و دوست دارم در پروژه‌های سینمایی بیشتر بازی کنم. از 3-2تا فرصتی که پیش آمده هم سعی کردم درست استفاده کنم و این را سینمایی‌ها از من فهمیده‌اند که به نظر تصمیم‌اش را گرفته که در سینما کار کند. امسال در سینما خیلی به من پیشنهاد بازی شد.

  •  پس چرا قبول نکردید؟

برای اینکه متاسفانه چیز قابل قبولی برای من نبودند؛ البته این هم علت دارد چون سینما به سمت محافظه‌کاری رفته که خیلی به ممیزی برنخورد. درنتیجه تلویزیون به نظر پیش‌روتر است و وارد موضوعات جدیدی می‌شوند چون خیالشان راحت است که تکلیف تلویزیون روشن است ولی سینما کمی طفلکی است و مثل بچه شروری است که دائما به‌اش تذکر می‌دهند که بشین سرجات و سؤال نکن! (با خنده).

ولی در کل باورم این است که اینها قسمت است و از این قسمتی که برای من پیش آمده، راضی‌ام. اما یک کاری را نکردم و نخواهم کرد؛ اینکه بروم به سمت کارهای جنجالی چون دوست ندارم.

  •  موقعیتش برایتان پیش آمده و قبول نکرده‌اید؟

بله، پارسال قرار بود در فیلمی باشم که اسم نمی‌برم. سرنوشت کار را می‌دانستم اما قبول نکردم. کار شلوغی بود که مطمئن بودم دیده می‌شود ولی نمی‌خواستم باشم.

  •  این به‌خاطر گوشه‌گیری فرهاد اصلانی است؟

نه. به طور مشخص دلایلی داشتم که اگر کسی پرسید چرا، دلایلش را بگویم. فقط در یک موضوع اشتها دارم؛ آن هم کار کمدی است.

  •  چطور؟!

به خاطر اینکه به شخصیت من خیلی نزدیک است و در دانشکده با بازی در نقش‌های کمدی دیده شدم.

  •  پس چرا تا الان کار کمدی نکرده‌اید؟

جرأتش را ندارم. کسانی که کار کمدی می‌کنند، بیرون خیلی اذیت می‌شوند و زندگی شخصی‌شان را هم زیر سؤال می‌برد. آن وقت خیلی راحت نخواهم بود چون کار کمدی خیلی به چشم می‌آید. خودم کسانی را که کار کمدی می‌کنند خیلی دوست دارم.

بعد همین آدم‌ها - به دلیل فشارهایی که دارند - دچار ناراحتی‌های روحی و روانی می‌شوند و این سایه کمدی روی زندگی‌شان هوار است و من از این موضوع اذیت می‌شوم.

  •  اگر بازی در نقش‌های کمدی مداوم نباشد، ممکن است این اتفاق‌ها نیفتد.

نه، می‌افتد. من جزء بچه‌هایی بودم که قرار بود اولین سری با مهران مدیری کار کنیم چون رفیق بودیم و مهران حساب زیادی روی من باز کرده بود ولی چند روز اول تمرین فهمیدم اینجا، جای من نیست؛

مثلا من می‌توانستم صداها و نقش‌ها و تیپ‌های مختلف را بگویم و بگیرم اما پرهیز کردم و گفتم اگر این کار را بکنم، بیرون نمی‌توانم زندگی کنم. یادم است یک زمانی برنامه «هوشیار و بیدار» از برنامه کودک پخش می‌شد، ممکن است شماها خیلی یادتان نیاید.

  •  چرا یادمان هست.

داستان یک پدر و پسر بود. آن موقع بزرگترها هم برنامه کودک می‌دیدند (خنده) چون این‌قدر کار تصویری نبود. یادم است که  کسی در بهشت زهرا(س) مرده خودش را ول کرده بود و به آقای خمسه یا همکارش - که الان حضورذهن ندارم، می‌خندید؛ موقعیت عجیب و غیرقابل باوری بود.

  •  خب، مردم عادت دارند بازیگر را بیرون از نقش هم با همان دید نگاه کنند و توقع دارند همان باشد؛ حتی ممکن است با همان اسم نقش صدایش کنند ولی مسئله اینجاست که شما اشتهای طنز و توانایی‌هایش را دارید ولی این توانایی را مخفی می‌کنید.

خب، با دوستان‌مان که هستیم این را خرج می‌کنم (خنده). معمولا دوستان صمیمی‌ای که از دبستان برای من مانده‌اند و الان سنی از همه ما گذشته و کم‌کم موهایمان سفید شده. وقتی دور هم جمع می‌شویم من آنها را کلی می‌خندانم (نفس بلند) ولی ترس است دیگر.

  •  شاید چون همیشه نقش جدی بازی کرده‌اید، هم برای خودتان عجیب است و هم برای تماشاگر دور از ذهن باشد.

چند دفعه این اتفاق افتاده که من رگه‌هایی از طنز را در بازی‌ام داشته‌ام مثل «پلیس جوان» یا «خانه‌ای در تاریکی».

با اینکه رفیع شخصیت منفی و تلخی بود، ولی اگر فرصت دست می‌داد، من در نقش دلبری می‌کردم و در نمایش «از دست رفته» - که کار خودم بود - خیلی از لحظات طنز وجود داشت یا در تئاتر پچ پچه‌ها یکی از خصوصیات نقش من این بود که دیگران را نقد می‌کرد که خیلی بامزه هم این کار را انجام می‌داد و لحظاتی را خلق می‌کرد که تماشاچی از خنده روده‌بر می‌شد.

  •  نمایش «سمفونی درد» هم یک مقداری این‌جوری بود.

آره، در حد 2تا دیلینگ، دیلینگ (خنده).

  •  پس در تئاتر این ترس نبوده. چرا باید در تلویزیون یا سینما این ترس وجود داشته باشد؟

به دلیل اینکه تماشاچیان تئاتر محدود و بسیار باظرفیت‌اند و وقتی سالن را ترک می‌کنند، مثل یک شهروند از کنارشان می‌گذری و نهایتش این است که تو را با یک نگاه مشوق‌آمیز بدرقه می‌کنند ولی در تلویزیون در سطح وسیعش کار خطرناکی است؛ برای اینکه خیلی لحظات آدم اذیت می‌شود.

  •  انگار یک پارادوکس در شما وجود دارد که «هم می‌خواهم» و «هم نمی‌خواهم»؛ درواقع یک جدال درونی

دقیقا. خوشحالم از اینکه این نکته را متوجه شدید. من خودم آدمی هستم که دوست دارم دیده نشوم ولی همیشه یک‌جوری در زندگی دیده شده‌ام.

ابتدا از شکستن یک ظرف در کودکی شروع شده که همه فهمیدند (خنده)، بعدها با شلخته‌بازی‌های دوران ابتدایی که همه تو را می‌شناسند و یک‌جور دیگری هستی اما همیشه دوست داشتم مدتی را تنها باشم و در تنهایی خیلی به خودم خوش می‌گذرد. الان بیشتر این اتفاق می‌افتد چون مدت زیادی را با گروه می‌گذرانم، به  ترمیم‌شدن‌های این شکلی نیاز دارم که خودم را پیدا کنم؛

حتی در سفرهای کاری، من حتما یک وقتی را تنهایی برای خودم می‌گذارم و در این تنهایی فرصت مرور کردن خودم را دارم.

در نهایت، دیده‌شدن مطلوب من نیست. تلاش نمی‌کنم که بیشتر دیده شوم؛ به دلیل اینکه من از بچگی به اندازه کافی توجه دیده‌ام و تا به حال چیزی را نخواسته‌ام که اتفاق نیفتد و هر آرزویی داشته‌ام تقریبا به آن نزدیک شده‌ام و لذت زندگی را برده‌ام.

این‌جوری تعبیر می‌کنم که وقتی نقشی من را درگیر خودش می‌کند و در نهایت عاشق آن می‌شوم، زندگی با آن نقش را شروع می‌کنم و خیلی قشنگ است که یک‌جاهایی آن بر من حاکم است.

  •   مثل کدام نقش‌تان؟

مثل اتفاقی که در «خانه‌ای در تاریکی» افتاد و رفیع بود که به من می‌گفت چه کار کنم و چه کار نکنم و در واقع من مترجم بین نقش و کارگردان بودم مثلا اگر میزانسنی داده می‌شد، می‌گفتم به نظرم رفیع این‌جوری دارد می‌رود و کارگردان هم قبول می‌کرد.

حتی کارگردان به من می‌گفت فرهاد از رفیع بپرس! وقتی از کسوت رفیع بیرون می‌آمدم، انگار تنها می‌شدم و ساعت‌شماری می‌کردم که دوباره کی برمی‌گردد. صبح که گریم می‌شدم، خوشحال بودم که دوباره با هم هستیم.

گریم رفیع این‌جوری بود که وسط سرم کچل بود. این طبیعتا خوشایند نیست ولی وقتی گریم می‌شدم و لباس‌ها را می‌پوشیدم، واقعا ادبیاتم عوض می‌شد. قبلاً از تعدادی از بازیگرها شنیده بودم ولی فکر نمی‌کردم برای خودم هم پیش بیاید.

  •   این اتفاق جای دیگری‌هم برای‌‌تان افتاد؟

 ببله، مثلا در تئاتر پچ پچه‌ها، این‌قدر نقش علیرضا در روح و وجود من می‌نشست که در لحظه آخر اجرا جدایی تلخش برایم قابل درک نبود و نمی‌توانستم موقع کف‌زدن تماشاچی‌ها بایستم و پاسخگوی محبتشان باشم.

دنبال جایی برای پنهان‌شدن می‌گشتم که ساعت‌ها گریه کنم. هر شب علیرضای پچ پچه‌ها در درونم بود و وقتی نور می‌رفت، بغض من را می‌گرفت که دوباره رفت چون پرسوناژ زیبایی بود و هنوز (بغض می‌کند) دیالوگ‌های منقلب‌کننده‌اش خاطرم هست؛ طوری که از خوب بودن این پرسوناژ، نه من و نه علیرضا نادری خودمان را صاحب آن نمی‌دانستیم.

هر شب پایان نمایش گریه می‌کردم؛ حتی برای تماشاچی هم این‌طوری بود. من پایان نمایش جوک می‌گفتم ولی خنده با گریه بود. این لحظات را کجا می‌توان پیدا کرد؟ با وجود این لحظه‌ها اصلا دیده‌شدن یا نشدن چه ارزشی دارد؟

  •  پس این بخش بازیگری برایتان دوست‌داشتنی است.

من فکر می‌کنم بازیگری مقدس است. نمی‌خواهم با گفتن این جملات برای خودم امتیاز کسب کنم و دیگران را رد کنم. من احساس خودم را می‌گویم. من با بازیگری مکاشفه می‌کنم و با هر نقشی که بازی کردم، چیز جدیدی را شناختم. بعضی‌جاها خود نقش به من ویژگی بازی را می‌دهد.

  •  پس رابطه خوبی با هر نقشی برقرار می‌کنید؟

آره خیلی زیاد. این را در کارهای مختلف تجربه کرده‌ام. وقتی که همجوار نقشم و با آن زندگی می‌کنم، این جمله را خیلی می‌شنوم.

 اگر این اتفاق نیفتد مشکل از قصه است؛ یعنی خوب نوشته نشده که یکدیگر را نمی‌فهمیم؛ مگر اینکه سعی کنیم در طولانی‌مدت به یک زبان مشترک برسیم که ممکن است نتیجه‌ای هم نداشته باشد. این باید اصلی‌ترین چیزی باشد که اتفاق می‌افتد.

  •  این علاقه‌ای که نسبت به نقش علیرضا در تئاتر پچ‌پچه‌ها داشتید، به خاطر چه بود؛ خود نقش بود یا دلیل دیگری داشت؟

خب، ببینید ویژگی شخصیت علیرضا طوری بود که انگار قواره تن من بود. هر کس که آن را می‌خواند، می‌گفت باید فرهاد بازی کند.

  •  کدامیک از نقش‌هایی که بازی کردید ـ غیر از علیرضا ـ در کارنامه‌تان ماندگار شده؛ حداقل برای خودتان؟

سوال سختی است ولی به نظر خودم در «روسری آبی» بازی موفقی داشتم. حال و احساس من و شرایط و چیدمانی که شد، مناسب آن نقش بود و تکنیک کمتر دخالت داشت. در «سفر به چزابه» که نمی‌شود گفت بازی کردیم و در واقع ما بهانه‌ای برای دیدن  جنگ بودیم و واکنش‌هایمان طبیعی بود، مثل ترس از جنگ...

در تلویزیون نقش رفیع در ذهنم باقی مانده؛ مجموعه‌ای که آنها چیده بودند از آدم‌ها و رفتارهای مختلف را من یکجا در این رل جمع کردم؛ مثل مشکلی که با معده‌اش داشت چون می‌دانستم مدام می‌خورد، یا نگاهش به زن چیه یا نوکیسه بودن‌اش و شلختگی اخلاقی‌اش را خوب می‌فهمیدم یا لهجه‌ای که انتخاب کردم، به نظرم خیلی خوب بود؛ یک بی‌رحمی در حرف زدنش داشت که آن را باورپذیر می‌کرد.

  •  پس خیلی ویژگی‌ها به آن اضافه کردید؟

بله، در واقع وقتی برای این نقش انتخاب شدم، از آقای سلطانی ـ کارگردان سریال ـ پرسیدم چطور آن را بازی کنم؟ ایشان گفتند من نوشته‌ام، تو بازی‌اش کن. غافلگیرشدم از 2 جهت که یا قصد مچ‌گیری من را دارند یا صادقانه حرفشان را زدند.

به ماجرا خوشبین شدم و فکر کردم و صدایش را شنیدم. احساس کردم لهجه‌اش چطوریه، بعد از خودم عکس گرفتم و در برنامه فتوشاپ با کمک همسرم تغییراتی روی آن دادیم و با یک آدم عجیبی مواجه شدم. این تصویر را نشان دادم و آنها پذیرفتند و گریم خوب بابک شعاعی هم به باورپذیرتر شدن نقش کمک کرد.

  •  یعنی گریمتان را خودتان طراحی کردید؟

بله، طراحی کردیم اما روتوش نهایی و پخته‌تر شدن و خوب شدنش با کمک آقای سلطانی و شعاعی صورت گرفت و نتیجه خوبی هم داد.

  •  در رابطه با بازی و متن هم این اتفاق افتاد؟

 اجرا را به خودم سپرده بودند ولی سر صحنه یک اتفاق افتاد و دست من شکست. در حالی که من خیلی علاقه داشتم تا از حرکت دست  برای این آدم استفاده کنم.

خوشبختانه این شکستگی در عین دردناکی‌اش تحرک من را گرفت و این کم‌تحرکی اتوریته‌ای را به نقش داد که نتیجه نهایی را بهتر کرد.

  •  سال 86 به لحاظ کاری برایتان چطور بود؟

هر سالی که سن و سال و تجربیات‌ام بیشتر می‌شود، قطعا حماقت‌هایم کمتر می‌شود، در صلح بیشتری با خودم هستم و راضی‌ترم چون الان سن خوشگلی دارم؛ سن 40 سالگی برایم جذابه چون همیشه دوست داشتم یک خرده از سنم جلوتر باشم کلاً 40 سالگی سن جالبی است؛ به خاطر اینکه متعادله. در این سن دیگر خیلی فیزیکال و سطحی نیستم و عمق جذابی برایم آورده و امسال هم که بگذرد، تعداد کارهایم کمتر خواهد شد و در عین حال عمیق‌تر.

  •  یعنی برنامه برای سال 87...

کمتر کار کنم؛ مخصوصا در تلویزیون.

  •  ما را ناراحت می‌کنید!

نه، دیگر آن‌قدر خودم، احساسات‌ام و توانایی‌هایم را فهمیده‌ام که می‌دانم کجا باید
 باشم.
یک‌وقت هست که مادر تو متوجه چیزی می‌شود و تو را منع می‌کند ولی بعد به مرور خودت که به جایی می‌رسی، می‌فهمی و مادر و پدر خودت می‌شوی.

  •  چرا وقتی آن‌قدر خوب کار می‌کنید، ادامه ندهید؟

خب، خوب کار کردن به طور طبیعی کم‌کاری می‌آورد؛ البته اگر به این حرف معتقدباشید. خوب کار کردن یعنی عمیق بودن، به چیز دیگری فکر نکردن، با طمأنینه انجام دادن.

پرکاری به همه جواب نمی‌دهد، با همه تناسب ندارد. بعضی‌ها استاد این کار هستند و خوش می‌گذرانند. من این روحیه را ندارم و آنها را  هم رد نمی‌کنم اما من نمی‌توانم مثل آنها باشم.

  •  پس برای خوب کار کردن برنامه‌ریزی کنید، نه کم کار کردن!

(خنده) امیدوارم آن‌قدر کار خوب باشد که سهم ما هم بیشتر شود. مطمئن باشید مایه مباهات من است اگر که تعداد کارهای خوبم بیشتر باشد چون پیش مردم سربلندترم و احساس خوبی خواهم داشت ولی الان بسیاری از کارها شتا‌ب‌زده است؛ یعنی چیزی به اسم پیش‌تولید عملا در این  میان دارد از بین می‌رود.

 مثلا یک کاری تو را برای پس‌فردا می‌خواهد و از نقش چیزی نمی‌دانی و وقتی هم درخواست خواندن قصه را می‌کنی، می فهمی قصه‌ای هم به آن صورت موجود نیست! خب، این نوع روحیه با من سازگار نیست و دوست ندارم این شکلی کار کنم.

  •  آن نقش طنزی را که گفتید  حتما بازی می‌کنید؟

حتما حتما. اگر شرایطش باشد خوشگل‌تر از طنز واقعا نیست؛ مخصوصا در ایران اما چون خیلی دوستش دارم آن را انجام نمی‌‌دهم؛ یعنی از سر بی‌میلی نیست؛ درست مثل حسی که به تئاتر دارم، آن‌قدر که تئاتر را دوست دارم نمی‌خواهم کاری کنم که حالم را نسبت به آن بد کند.

  •  چرا؟

چون تئاتر نسبت به سینما کار دشواری است و باید نتیجه‌اش خوب باشد؛ برای همین وقتی کار تئاتر انجام می‌‌دهم که همه‌جوره حالم خوب باشد.

  •  برای طنز هم همین‌طوره؟

آره، حتی خیلی شدیدتره. علاقه شخصی‌‌ منه چون من واقعا بسیاری از لحظات در زندگی عادی چیزهای خنده‌داری که در عین حال تلخ هستند، می‌بینم که با خودم می‌گویم اگر این را تصویری کنیم چقدر خوشگل می‌شود.