البته بعضیهاشون هم فقط به همین جمله رضایت نمیدن و حسابی از خجالت شکم بنده در میان و یه جملههای ناجوری بارم میکنن!
مثلاً میگن: «کله! چقدر خپل شدی!»؛ «کله جان، شدی عین توپ قلقلی! قل بخوری تا پیچ شمرون رفتی ها!»؛«از طول کم کردی، به عرض اضافه؟!»؛ «وقتی از در میای تو،یه ربع از شکمت دیرتر میرسی!»؛ «قیافت عین گلابی شده!»
پس کامل فهمیدین که چه گیری افتادم از دست این دور و بریها! آدم حتی تو کلهپزی هم آرامش نداره! همش باید دور و برم رو بپام که یه وقت آشنا ماشنایی رد نشه و ما رو با یه زبون و دوتا چشم و دو تا بناگوش و یه مغز گیر نندازه! اما ای دل غافل. دیگه ماست بندها هم میگن ماستشون ترشه! اون روز این سیروس کلهپز هم به ما یه تیکه انداخت و گفت: «درسته که مشتری خوب ما هستی،اما کاه از خودت نیست، کاهدون که از خودته!»
من هم تکلیفم رو با همه روشن کردم و گفتم: «خیالتون راحت. این سال 86 که تموم شد، اما از عید نوروز به این ور یه رژیم دبش میگیرم و هیکل رو می کنم آه!(آه یعنی ورزشکاری!)»
سال 1387-15 فروردین
حتماً شما هم مثل من شده که تصمیم بگیرین از یه جایی مثل سال نو یه کاری رو انجام بدین. شده دیگه، نه؟! پس بازم میفهمین درد من چیه. آخه چه جوری توی عید برم مهمونی و چلو کباب نخورم؟! برم دید و بازدید و آجیل و شیرینی و شکلات و مکلات و از این خوراکیها نخورم؟! آخه چه جوری با بروبچ برم بیرون و برای ناهار سه تا ساندویچ نخورم؟!
خب نمیشه دیگه! چی کار کنم؟ دست خودم که نیست. همش یه خورده...همش یه خورده خوش اشتهام! همین شد که نشون به اون نشونی که لاغر نکردم و هیکلم نشد آه، بلکه وزنم سه رقمی شد و از صد زد بالا! حالا قول میدم از اول اردیبهشت شروع کنم لاغر شم. اما امروز رو شرمنده، خونه خاله لیلا دعوتم و نمی تونم شام نخورم!
بی خود نیست که از قدیم و ندیم میگن:
« دیدم شکمی زدور پیداست
بعد از دو سه روز کله آمد!»