نفس عمیق بکش و چشمانت را در آفتاب تنگ کن تا بتوانی بهتر ببینی؛ ببینی که اسفند آمده است.
اسفند، پایان روزهای برفی زمستان، یا آغاز بهار با طراوت؟ روزهای رفتن... یا انتظار آمدن.
تو هم مثل من فکر میکنی. آدمها در برابر اسفند نمیتوانند بیتفاوت باشند. یعنی یا از آن لذت میبرند، یا رنج و میخواهند زودتر این ماه بگذرد. میتوانیم بپرسیم. مثلاَ همین
ندا، 12 ساله:
- خانه ما در اسفند به هم ریخته است. هر چیزی که میخواهم پیدا کنم باید کلی بگردم. دوست دارم زودتر تمام شود و عید بیاید. حوصلهام از این همه کار مادرم سر میرود.
پارسال اسفند یادت هست. در باره همین موضوع پرسیدیم و تو گفتی اصلاً نمیدانم در اسفند چه لباسی باید بپوشم؛ سرد یا گرم؟
امسال هم برایت همینطور است و سال آینده هم یک ماه تکراری با مشکل تکراری که نمیتوانیم حلش کنیم و نمیتوانیم با آن کنار بیاییم؛ این همه آشفتگی حال خود اسفند است.
امیررضا، 14 ساله:
- درسته که باید برای رسیدن عید لحظهشماری کنیم، اما هرچه باشد اسفند را خیلی دوست دارم. همین که منتظر رسیدن سال جدید هستیم خودش جذاب است.
سلام درختها
لطفاً بیدار شوید. وقت جوانه زدن است. من هم جوانه میزنم. از درونم خواستههایی سرک میکشند. دارند از ریشه پیچ میخورند. دلم آشوب میشود. اما میخواهم مانند شما باشم. ببینم جوانه زدن یعنی چه؟ نو شدن یعنی چه؟
باید خیلی چیزها را بیرون بریزم. خانه دلم را پاک کنم؛ تمیز کنم تا جایی برای جوانهها باشد. امسال اسفند خیلی کار باید انجام دهم.
نیوشا، 16 ساله:
- هوای اسفند قشنگ است. بیشتر آفتابی است. سوز سرما تمام شده است. از حالا خنکی بهار را حس میکنم. خب، خریدهای اسفند هم جای خودش را دارد.
من از خرید لباسهای نو و وسایل نو لذت میبرم.
روزهای اول اسفند
گاهی هوا درهممیپیچد. تا ماه گذشته با تجمع هر ابری در آسمان منتظر برف میماندیم. اما حالا شب تا صبح باران میبارد. باران را فراموش کرده بودی؟ ضربههای آن که به شیشهها میخورد و صدایت میزند تا پنجره را باز کنی و او را به اتاقت راه دهی که بیاید و بگوید که بهار در راه است.
باربد، 14 ساله:
- همه تلاش میکنند. مادرم، پدرم، فامیلهایم، آدمهای توی خیابان، فروشندهها، خریدارها، رانندهها؛ حتی من وقتی از مدرسه میآیم، تند میدوم، اما نمیدانم چرا؟ انگار یک نفر هولم میدهد، یا جو مرا میگیرد که مثل همه باشم.
چرا در این ماه خیره میشوم؟ چرا نمیتوانم چشم بردارم از اتفاقهایی که در اطرافم میافتد؟ چرا زمان چنین با من بازی میکند.
این همه روز عجیب در راه است. 30 روز یا 29 روز همه به دقت حساب روزشمار آن را دارند. نفس زمان هم به شماره افتاده است. زمین هم نفسزده است. درختان هم. دشت هم. کوهها و دریاها هم. برای همین است که زمین و زمان چنین بیقرار شدهاند. بیقرار رسیدن بهار...
فائزه، 13 ساله:
- ماه تولد من است. دوستش دارم. همه طالعبینیها را میخوانم تا خصوصیات متولدان اسفند را بدانم. به نظرم اگر آدم در پایان یک سال متولد شود، خیلی جذاب است.
تبریک روز تولد برای همه متولدهای ماه اسفند. راستی جذاب است وقتی همه چیز دارد تمام میشود؛ یا از نگاهی دیگر وقتی زمین و زمان و آفرینش برای نو شدن تلاش میکنند تا تو مثل یک پدیده نو به این دنیا بیایی.
تو که قبلاً هیچ وقت نبودی. حضورت از هر اتفاقی تازهتر است. تبریک به همه اسفندیها... حتی آنها که روز سیام اسفند به دنیا آمدهاند و امسال لحظه تولدشان در محاسبههای ریاضی و نجومی و تقویمی بین دو سال 1386، 1387 گم شده است.
من برخی از خصوصیتهای شما را خواندهام. شما میتوانید حساس و رویایی باشید، میتوانید اصلاً واقعبین نباشید. حس ششم داشته باشید اما زودرنج هم باشید. علاقهمند به موسیقی که هستید و...
محمد، متولد 30 اسفند:
من مطمئن هستم اگر اسفند 31 روز داشت من 31 اسفند به دنیا میآمدم. ما 4 سال یک بار جشن تولد میگیریم و این بد نیست.
به آینه نگاه کن
داری یک سال بزرگتر میشوی. این روزها وقتش است، وقت دقت کردن به دیگران.
مرا میبینی. هرسال چهرهام فرق میکند. پارسال مثل کودکی سرحال بودم، اما امسال صورتم پر از جوش است.جوشهای صورتت کمکم محو میشود. صدایت شکل میگیرد. و دوران گذار زندگیات میگذرد تا به جوانی برسی و مادرت را هم نگاه کن که چشمهایش روزی سرشار انرژی بود، حالا کمکم جمع میشود و خیره میماند به سرنوشت تو و آرزو برای خوشبختیات. یک سال دیگر هم گذشت.
سمیه، 15 ساله:
- من فضای شهر را دوست دارم. دستفروشها، گلفروشها، شلوغی خیابانها، حاجی فیروزها؛ خیلی قشنگ است.
هنوز هم ماهی عید را من انتخاب میکنم و طرح سفره هفتسین میدهم. تخممرغ هم رنگ میکنم. همه این کارها در اسفند انجام میشود. اسفند، ماه قشنگ سال است.
راست میگویی...
همین دیروز پامچالها را دیدم که به شهر آمده بودند. اسفند را با هر چشمی نگاه کنی، میگذرد. با چشم مشتاق تو و یا با دلشورههای اسفند من!