همشهری آنلاین- زهرا کریمی: وقتی حرف از استوانه کورش به میان می آید همه یاد یک عمر کوشش های فرهنگی مردی به نام «عبدالمجید ارفعی» می افتند. دکتر ارفعی با علاقه ای که از نوجوانی به زبان پهلوی داشت توانست دانشنامه لیسانس زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران دریافت کند و بنا به توصیه پرویز ناتل خانلری به آموزش زبان اکدی بپردازد. او برای یادگیری آن به مؤسسه خاورشناسی دانشگاه شیکاگو رفت و اکنون تنها بازمانده نسلی است که علم خواندن و ترجمه زبان ایلامی به فارسی را داشتند.
زندگی او از همان روزهای جوانی تاکنون به ترجمه و مطالعه درباره گل نبشته ها، کتیبه ها و الواح تخت جمشید گذشته است. او سال ۱۳۱۸ در بندرعباس به دنیا آمده و هنوز هم دل نگران سرنوشت ۲ هزار و ۸۷ لوحی است که در دانشگاه آمریکا جا خوش کرده اند. می گوید:«در تهران زندگی می کنم اما دنیای من تا آخر هخامنشیان است و بس. » گفت وگوی ما با او مرور خاطرات روزهای زندگی اش است؛ خاطره هایی شیرین و شنیدنی که ارتباط تنگاتنگ با تاریخ ایران دارد. کتاب های فرمان کورش بزرگ، گل نبشته های باروی تخت جمشید، کتاب فرهنگ و ترجمه متون حقوقی بین النهرین از روی کتیبه ها و زرقان باستانی نمونه آثار این استاد است.
- اگر به دوران نوجوانی برگردید باز هم سراغ یادگیری زبان پهلوی، ایلامی یا خط میخی می روید؟
زندگی من نه از روی اتفاق بلکه از روی علاقه برای شناخت بیشتر با زبان های مختلف این گونه رقم خورد. وقتی خانواده ام به تهران مهاجرت کرد، در مدارس عالیه آن زمان مشغول به تحصیل شدم؛ مدارسی مانند منوچهری، البرز و دارالفنون. تحصیل در چنین مدارسی موجب آشنایی ام با افرادی شد که به علاقه مندی هایم مسیر روشنی داد. این مسیر مرا به سمت منطقه تاریخی تخت جمشید سوق داد؛ منطقه ای که ایران تاریخش را مدیون آن است و باید برای حفاظتش تلاش کرد. رمزگشایی از خطوط و زبان ها شغل من است.
زمانی که در دانشگاه شیکاگو کنار استادم، هلک در حال آموزش بودم با او الواح گل نبشته تخت جمشید را از زبان ایلامی با خط میخی ترجمه کردیم و آنجا متوجه شدم که این الواح سال ۱۳۱۶ به این دانشگاه آمده تا خوانش شوند. آن همه لوحی که آنجا هست مرا غیرتی کرد که چرا نباید در ایران حتی یک نفر علم خواندن الواح را داشته باشد. به همین دلیل طی سال هایی که در آمریکا بودم این زبان را به خوبی از استادم آموختم و بعد از بازگشت به ایران تلاش کرده ام الواح را به ایران بازگردانم؛ الواحی که از سرمایه های فرهنگی کشورمان به شمار می آیند و برای سرزمین ماست. بنابراین چه زیبنده است در همین خاک نگهداری، رمزگشایی و ترجمه شوند. اما بعد از گذشت این سال ها یک جمله برای گرفتن دارم؛ افسوس و صد افسوس.
- اکنون آموزش این زبان ها در جامعه ما به چه صورت و در چه سطحی است؟
تهران که تهران است؛ هنوز دانشگاهی آموزش زبان ها را در برنامه آموزشی نگذاشته است. اما آمریکا، اروپا و کشوری مانند چین سرمایه های خوبی برای آموزش این زبان ها صرف می کنند. برای آنکه علاقه مندان بخواهند این زبان ها را در ایران آموزش ببینند می توانند به فرهنگستان هنر و ادب بروند. برای برگزاری این کلاس ها با تلاش هایی که داشته ام موفق شدم یک دوره آموزش در چند ترم راه اندازی کنم. اما دانشجویان ما هم تا حدودی حق دارند که دل به یادگیری ندهند. چون در این وضعیت اقتصادی باید هزینه شهریه برای دوره هایی بدهند که بازار کار ندارد.
اگر الواحی که اکنون در دانشگاه شیکاگو هست در ایران بود عده زیادی از جوانان برای رمزگشایی و ترجمه مشغول کار بودند. اکنون به ۳ نفر این زبان را آموزش داده ام و چندان دل نگران به زوال رفتن آن نیستم. شاگردی دارم که علاقه زیادی به یادگیری زبان دارد. با دیدن علاقه او یاد روزهای نوجوانی ام می افتم؛ سال ۱۳۳۲ زمانی که به کتابخانه ملی رفتم و با نوشته های اکدی ابراهیم پورداود آشنا شدم و بعد دلم خواست از زبان پهلوی بدانم. اما فرق او با من این است که او گفت: «اول باید یک شغل پردرآمد برای گذران زندگی ام پیدا کنم و بعد با خیالی آسوده زمان برای یادگیری زبان بگذارم. » شاگرد دیگری هم داشتم. او از زمان دانش آموزی شاگرد من شد و بعد از یادگیری زبان ها به آکسفورد رفت و بعد از ۲ سال فوق لیسانس گرفت و شاگرد اول شد و بعد بورسیه کامل گرفت و الان در چین مشغول است.
- آیا می توان چاره ای اندیشید تا این مهارت مانند سایر مهارت ها در مراکز فرهنگی آموزش داده شود؟
هیچ کاری نشد ندارد. به طور حتم افرادی هستند که دوست دارند مهارت ترجمه این زبان ها را بلد باشند. می توان برنامه های آموزشی برای این افراد در نظر گرفت و تهران این ظرفیت را دارد. خوشبختانه فرهنگسراها، خانه های فرهنگ و دانشگاهیان در زمینه آموزش مهارتی خوب عمل کرده اند و درباره این زبان ها هم می توان برنامه ریزی کرد. اما یادگیری این زبانها با شکل و تصویر است و رمزگشایی برای همه گروه های سنی سخت است که به نظرم این کار باید در مراکز تخصصی تر و برحسب علاقه و استعداد اجرا شود.
و به دنبال آن نباید بگذاریم الواح تخت جمشید در آمریکا جا خوش کنند و فراموششان کنیم. باید لوح ها را به ایران برگردانیم. چون اکنون می توان با همین چند نفری که ترجمه و خوانش را آموخته اند تیم حرفه ای تشکیل بدهیم و الواح را ترجمه کنیم و مانند آمریکایی ها برایمان صرفه اقتصادی داشته باشد. آنها با دوربین های دیجیتال از لوح ها با کیفیت بالا تصویربرداری کرده اند و همین شیوه برای بارگذاری در سایت موجب شهرت جهانی شان شده و با این کار حرفه ای توانسته اند از لوح های ما سود کسب کنند و یکی از دلایلی که آنها را دیگر به سادگی به ایران باز نمی گردانند صرفه های اقتصادی است که تاکنون برایشان داشته است.
- با پیدا شدن الواح در تخت جمشید و بازگویی تاریخ و تلاش های شما، سازمان میراث فرهنگی بارها به بازگرداندن آنها ترغیب شد. چرا هنوز نتیجه ای حاصل نشده است؟
اگر بخواهم همه تلاش هایی را که برای بازگرداندن الواح صورت گرفته است تعریف کنم باید بگویم این قصه طولانی، هم شنیدنی است و هم شیرین و همیشه انتهایش تلخ تمام شده است. علاقه مندان می توانند فیلم های مستندی را که در این باره منتشر شده است ببینند و به حقیقت داستان برسند. به طور کلی برگرداندن آنها برای ایران همیشه هزینه بر بوده. تعداد این لوح ها خیلی زیاد است و تنها راه بازگرداندن آنها به کشور صرف هزینه گزاف است. من ۲ بار نماینده بازگرداندن آنها شدم اما همین مسئله مانع دستیابی به نتیجه شده است. آمریکاییها یک دلخوری هم از من دارند؛ در یک توافق شفاهی قرار شد که گل نبشته ها را ما در ایران به صورت کتاب چاپ کنیم و آنها به صورت اینترنتی.
کتاب اول را با ترجمه هایی که همراه استادم از گل نبشته ها انجام داده بودم به چاپ رساندم که باعث دلخوری آمریکاییها شد. حتی به آنها اطلاع دادم که جلد دوم هم در حال تهیه است اما عکسی ندارم. اکنون از ۳ هزار لوح قریب به ۶۰۰ لوح را در ۲ مرحله برگرداندهاند. ۲ بار آقایان بهشتی و گلشن از مسئولان پیشین پژوهشگاه میراث فرهنگی به آمریکا درخواست برگرداندن الواح را دادند. اما آنها پاسخ صریح دادند که ما مستنداتمان را تحویل نمیدهیم.
برای من دردناک است که مسئولان میراث فرهنگی این خواسته نابجای آمریکایی ها را پذیرفته اند و معلوم نیست که بقیه الواح را چه زمانی بخواهند برگردانند و البته ناگفته نماند که از گوشه و کنار شنیده ام که آمریکایی ها تمایلی به بازگرداندن کالاهای فرهنگی ما ندارند.
- آیا در مطالعات باستان شناسان در تهران، ری و شمیرانات چنین گل نبشته هایی یافت شده است؟
من با تهران خیلی کاری ندارم. در تهران زندگی می کنم اما درباره آن به صورت تخصصی مثل تخت جمشید یا بیستون کرمانشاه تحقیقاتی نداشته ام. چند سال پیش از عمارت مسعودیه کتیبه ای را آوردند که پس از رمزگشایی مشخص شد کتیبه اصلی نبود و البته این نمونه ها زیاد است. در تپه های قیطریه هم باستان شناسان ظروفی را پیدا کردند اما نوشتاری برای رمزگشایی روی آنها حک نشده بود. بیشتر این موارد مربوط به باستان شناسان است. درحالی که تخصص من خط و رمزگشایی از زبان هاست. طی این سال ها متوجه شده ام که اگر کتیبه و گل نبشته ای در دست عموم باشد چندان به اصل بودنشان اعتباری نیست.
- از حس و حالتان نسبت به تهران قدیم و جدید بگویید.
از جوانی علاقه زیادی به خانه های قدیمی داشته ام؛ سردرهای زیبایی که در قدیم به آنها توجه داشتند. سردر خانه ها برحسب منطقه و جغرافیایی که داشتند به گونه ای ساخته می شد که برای تماشا جذاب بود. یادم می آید با برادرم به کوه های شمیران می رفتیم و در مسیر برگشت مجذوب خانه باغ ها می شدیم. چون دیوارهای کاهگلی کوتاه بود عمارت داخل باغ ها با رنگ های آبی فیروزه ای و صورتی برایمان تماشایی بود. برای تهران و داشته هایش و برای ایران و داشته هایش باید دل سوزاند و نسبت به آن غیرت داشته باشیم و راحت از کنارشان نگذریم.