همشهری آنلاین_ فرهاد کنکاش: دیگر مهاجران افغان برای اهالی شهرری غریبه نیستند و حتی در غم و شادی همدیگر شریک میشوند. بسیار پیش آمده که این اتباع مجالس سوگواری یا جشن ازدواج خود را در خانه اهالی شهرری برپا کرده و ایرانیها نیز از آنها برای انجام کارهای خود کمک گرفتهاند. سراغ یکی از این اتباع افغانستانی در شهرک سیزده آبان رفتیم که یک فرزند نمونه است. آشنایی با منش او در زندگی و از همه مهمتر مهربانی با پدر و مادرش، بیشک برای همه ما تجربهای شیرین و درسی بزرگ است.
نخستین چیزی که به چشم میخورد، اجاق گاز کهنهای است که در پسکوچه و جلو در اتاق خودنمایی میکند. وسایلی هم در گوشهای از کوچه دیده میشود که مشرف به زمین کشاورزی است. بین این وسایل میتوان خرده ریزهای یک خانه را دید و البته، ویلچری کهنه که نشان از بیمار بودن یکی از اعضای خانواده میدهد. «حمیدالله محمدی» ۴۵ ساله به نظر میرسد. از اتاق بیرون آمده و کتری آب داغ را از روی اجاق برمیدارد و داخل اتاق میبرد. پیرمردی در اتاق رو به قبله دراز کشیده و حمیدالله با جملاتی که سرشار از مهر و محبت است، شروع به شستن دست و پاهای او میکند. عشق و ارادت او به پدر بیمار و پیرش را میتوان در همان لحظات اول دید.
- اینجا برایمان یک دنیاست!
اتاق به زحمت ۹ متر میشود. فرش کهنه ۶ متری، تنها کفپوش اتاق است و بقیه کف اتاق خالی و بدون فرش است. پاهای پیرمرد که دراز کشیده و از فرط بیماری نفس نفس میزند، از فرش بیرون زده و موزاییکها را نوازش میکند. حمیدالله پدر بیمارش را جابهجا کرده و روی تشک مینشاند. پشت سر پدر قرار گرفته و مشغول مالش گردن و کمرش میشود تا زخم بستر نگیرد. بوسه است که نثار پدر میکند و اشعاری در وصف او میخواند. پس از دقایقی تکهای نان بربری در خامه فرو برده و با هزاران جمله عاشقانه، از پدرش میخواهد تا دهان باز کند و بخورد.
پیرمرد با کمک پسرش، چند لقمه نان خورده و همانند افراد خسته و بریده از زندگی، سرش را روی بالشت میگذارد. توان حرف زدن ندارد، اما با چشمانش به ما خوشآمد میگوید. وسایل خانهشان اندک و همگی به زحمت یک میلیون تومان میشود، اما حمیدالله ادعا میکند همینجا یک دنیا برایش میارزد، چراکه راحتتر از خانهای چندصد متری در کشورش هست که هرلحظه ممکن است با بمباران بر سرشان خراب شود. مهمتر اینکه میگوید در همین اتاق سایه پدرومادر را بر سرش احساس میکند و همین برایش کلی میارزد.
- اهل سنت، اما ارادتمند علی(ع)
بالای سر پیرمرد کلمه «لا اله الا الله» و «محمد رسول الله(ص) » را با شاخه گلهای مصنوعی روی دیوار زدهاند. در دیوار سمت چپ هم با گلهای مصنوعی ناماللهو محمد(ص) نصب شده است. اینها کار دست حمیدالله است و ارادت او را به ایزد منان و پیامبر(ص) نشان میدهد. با اینکه اهل سنت است، اما از حضرتعلی(ع) اشعار زیادی میخواند. میگوید اشعار خودش است و با اینکه فارسی صحبت میکند، اما فهم برخی کلمات برای ما سخت است.
یکی از این اشعار را با آواز اینگونه میخواند: «علی آن است که دُل دُل (دُل دُل: اسبی که پرواز میکرد) سواره، علی آن است که صاحب ذوالفقاره، علی را کی (چه زمانی) شناسد هر منافق، علی آن است که صاحب ذوالفقاره...» او در جواب هر سؤال، شعری برایمان میخواند و وقتی میخواهیم تکرار کند تا بنویسیم، لبخندی زده و میگوید: «اینها در لحظه به زبانم میآید و نمیتوانم تکرار کنم. » میپرسیم چند سالهای که میگوید: «میگه که چند وقته کردم فراموش، نه عقل دارم نه هوش و نیام گوش. الهی در عالمین دربار تو هستی، چراغ دل را نکنی خاموش. » اسمش را که میپرسیم، میگوید: «بنده هستم حمید خاکسار، خاکسپار، به نام دربار، به آیه قرآن، نامم حمیدالله، گفتار میکنه به قدرت الله. » می گوید ۲۰ سالی میشود که شعر میگوید و به اندازه ۶ ماه در کلاس اول درس خوانده است!
- شاید مغرور شدم
۲ سال است که پدر پیرش زمینگیر شده و او را با ویلچر جابهجا میکرد تا اینکه چند روزی است از سخن گفتن افتاده و بیحال روی زمین افتاده است. حمیدالله هم کارش را رها کرده و پرستاری از او را در اولویت همه کارهایش قرار داده است. پول چندانی برایش باقی نمانده و به سختی روزگار میگذراند، اما از کسی توقع ندارد. میگوید: «اگر کسی به در خانهام میآمد و دنبال پول قرضی بود، از همسایه قرض میکردم و به او میدادم تا ناامید از در خانهام نرود. به هر حال روزگار هست و تغییر میکند.
گاهی وقتها کبر و غرور میکنیم و گاهی سخنهایی میگوییم که باعث رنجش دیگران میشود. شاید من هم مغرور شدم و حالا باید تقاص پس بدهم. » دوباره شروع به آوازخوانی میکند: «میگویند در جایی سخن بگو که شایسته باشد، در جایی سخن بگو که بسته باشد. هر جا سخن نگو که باز باشد، سخن بسیار هم نگو که دراز باشد. » آهی کشیده و میگوید: «همیشه از خدا خواستهام که کمکم کند و چشم به دست کسی نداشتهام. البته همسایههای ایرانیمان گاهی اوقات ما را شرمنده میکنند و هرچه در توان داشته باشند، به ما مدد میرسانند. اهالی شهرری و سیزده آبان بامعرفت و خداشناس هستند. »
- تعطیلی کار به خاطر بیماری پدر
مادرش در خانه نیست و برای خرید بیرون رفته است. همراه پدر و مادرش در همین اتاق ۹ متری زندگی میکند. ۲ میلیون تومان بهعنوان پول پیش داده و ماهانه ۳۵۰ هزار تومان اجاره میدهد. از پرداخت این اجاره راضی است، اما تنها موضوعی که او را آزار میدهد، پرداخت هزینه سنگین برق است که گاهی در یک دوره به یک میلیون تومان میرسد. علتش هم این است که این اتاق قبلاً مغازه بوده و مصرف برق آن تجاری حساب میشود. ۱۵ سال پیش همسرش فوت کرده و پسری ۲۱ ساله دارد که در ۱۴ سالگی ازدواج کرده و جدا از آنها زندگی میکند.
حمیدالله در زمینهای کشاورزی شهرری و شهرک سیزده آبان کار میکرد و محصولات مختلفی مثل سبزی، کدو، بادمجان، گوجه، خیار و گندم میکاشت. پیش از بیماری پدرش، ۲۰ هکتار زمین در شهرری اجاره کرده بود و در آن محصولات مختلفی میکاشت و درآمد زیادی هم داشت، اما از چندماه پیش کارهایش را رها کرده و پرستار پدر بیمارش شده است. نزدیک افطار است که از او خداحافظی میکنیم. با اشعاری ما را بدرقه میکند. در همین حین، یکی از اهالی با زودپزی که در دست دارد، وارد پسکوچه میشود. غذایی برای او و پدر و مادرش آورده تا رسم همسایگی و هممحلی بودن را بجا بیاورد. برایش فرقی ندارد که حمیدالله مهاجر است و از اتباع. وظیفه خود میداند که هوای او و خانوادهاش را به قدر وسع خود نگه دارد.
- هدیه گل به اهالی
حمیدالله بچه کشاورز بوده و از زراعت و کاشت گلها و گیاهان لذت زیادی میبرد. در پسکوچهای که اتاق او و پدر و مادرش قرار دارد، گلدانهای کوچک و بزرگ زیادی وجود دارد که همگی را خودش پرورش داده است.
میگوید این گیاهان را از کنار جویها و زمینها برداشته و در گلدانها قرار داده تا از بین نروند. هر جا که گیاهی میبیند و احتمال میدهد به خاطر بیآبی یا له شدن زیر لاستیک خودروها از بین برود، از زمین جدا کرده و در گلدانها میکارد. در کنار این کار، او بذر گلها و گیاهان زیادی را میکارد و زمانی که جوانه میزنند و رشد میکنند، به دیگران هدیه میدهد. به همین خاطر در خانه بسیاری از ساکنان شهرک سیزده آبان میتوان گلها و گلدانهای او را یافت.