و با علیرضا مختارپور قهرودی نیز تنها پس از 8 قرن است که بر هیهای پرطنین مولانا باز پیچیدهایم و از حاصل تلاشی که در هیأت کتابی گراسنگ منتشر شده جویا شدهایم. کتاب «آسمان در آینه» با عنوان فرعی «تجلی قرآن کریم بر دیوان کبیر مولانا» حکایت از به ثمر نشستن پارهای از چند هزار صفحه یادداشتهایی دارد که مختارپور در سالهای سال تحقیق بر آثار مولانا به ویژه دیوان کبیر انجام داده است. این کتاب ارزشمند را سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد در زمستان گذشته در شمارگان 2200 نسخه به چاپ رساند.
مختارپور پیشتر جدای از نظارت و مشاورت بر سری کارهای متون کلاسیک ادبی و عرفانی و علمی انتشارات اهل قلم، کتابهای «عشق در منظومه شمسی» (واژهیابی عشق در دیوان کبیر مولانا جلالالدین محمد بلخی) و «چراغ راه دینداری» را نیز به چاپ رسانده است. آنچه در گفتوگوی ما با این پژوهشگر، دل سپرده به عقل و سرسپرده به عشق رفت، خود گفتوگویی دیگر است و مجالی جز این میخواهد.
کوتاه شدهای از این گفتوگو را که درباره کتاب «آسمان در آینه» انجام شده از نظرتان میگذرد.
- جناب آقای مختارپور، اولین مواجهه با عنوان فرعی کتاب یعنی «تجلی قرآن کریم بر دیوان کبیر مولانا» ما را بر آن وامیدارد تا در همین آغاز گفتوگو به سراغ علت وجودی دیوان کبیر یعنی شمس تبریزی برویم؛ شمسی که در یکی از مهمترین گفتوگوهای معرفتیای که در جهان اسلام بلکه عالم انسان رخ داد، آتش به جان کسی میاندازد که خود در نوجوانیاش، توسط عطار پیشبینی شده بود که آتش بر جان عاشقان عالم خواهد زد و این چنین شد که مولانایی که در فیهمافیه میگوید در ولایت و قوم ما از شاعری ننگتر کاری نبود، دیوانی چند دههزار بیتی غزل دارد و مثنویای در بیستوچند هزار بیت پس از آن برای همیشه تاریخ معرفت به یادگار میگذارد. پس در همین ابتدا درباره تاثیر شگرف حضور و غیبت شمس (اگر چه 3 سال نیز همه آن بیشتر زمان نداشت) در جان و به تبع آن بیان مولانا بگویید.
آغاز خوبی است که پیشتر از حرف زدن درباره آن باید اشارهای ضمنی به نکتهای داشت و آن این که در برخی از کتابهایی که در طول سالیان مختلف درباره مولانا نوشته شده، گاهی اینگونه جلوه داده شده که مولانا عالم معمولی و متوسطی در زمان خودش بوده است و بعد با حضور شمس تبریزی نه تنها راه عشق به حق و حقیقت بر او گشوده میشود، بلکه از نظر معارف و علوم نیز در او تحولی رخ میدهد و بعد تبدیل به مولانایی میشود که امروز ما میشناسیم و البته این اصلا صحیح نیست.
مولانا اگرچه شور و شیفتگی بعد از دیدار با شمس را پیشتر از آن نداشت اما از نظر علمی و معرفتی، عالمی بسیار بزرگ محسوب میشده است. تحقیقات جدیدی که درخصوص مولانا انجام شده این را نشان میدهد. مثلا در کتاب «بهاءولد» پدر مولانا که به تصحیح فریتیس مایر چاپ شده و همزمان دو ترجمه خوب نیز از آن در ایران به چاپ رسید به روشنی نشان داده میشود که پدر مولانا خود عالمی بسیار بزرگ بوده و بسیاری از معارف ذوقی و عرفانی و حقیقتجویانه در این کتاب هست. اصولا بهاءولد خود اهل ذکر و خلوت بوده؛ البته شمس در جهت دادن شخصیت و ارتفاع وجودیای که مولانا میگیرد و حتی زبانی که مولانا به عنوان زبان ادبی، عرفانی و به تعبیر من قرآنی اتخاذ میکند تاثیر اصلی داشته است.
از طرف دیگر اگرچه ما از شمستبریزی چیز زیادی نمیدانیم و تنها مقالات شمس و برخی جملات پراکنده در کتابها از او بهجا مانده اما همین مقدار نیز نشان میدهد شمس عارفی بسیار عمیق، فرهیخته و نکتهبین است که آثارش تاثیر بسیار زیادی بر مولانا میگذارد. این تاثیر نیز تنها از نوع حال و جذبه و شور نیست بلکه تاثیری علمی و معرفتی است. هر دوی این بزرگواران با برخی رسوم متصوفه زمان مخالف بودند و همچنین به شدت پایبند به رعایت شریعت بودند. از طرفی هر دو مقید به مردمداری و مراعات اجتماعیاند و این را میتوان در مکاتیب مولانا نیز دید.
- ما شمس را به کثیرالسفر بودن میشناسیم؛ شمس پرنده.شمسی که خود به دنبال ولی خداست. اما در صحبتهای شما صرفا به تاثیر شمس بر مولانا اشاره شد.
بین مولانا و شمس رابطهای دوسویه برقرار بود.در یکی از عبارات مقالات شمس که جناب آقای موحد (مصحح مقالات شمس) هم به درستی به آن اشاره کردهاند، آمده که شمس میگوید سالها پیش نیز من ولی خدا را میجستم اما گفتند که دستور نیست و هنوز باید صبر کنی. از سوی دیگر خود شمس میگوید من خمی هستم از شراب ربانی و اگر از این شراب الهی به کسی چیزی برسد به واسطه مولاناست.
شمس نیز بعد از دیدار مولاناست که به گفتن آمده و بسیاری از آنچه مولانا نیز میگوید از زبان شمس است؛ یعنی شمس با زبان مولانا با ما حرف زده است. نظیر آن را در فلسفه میبینیم که در پارهای از آثار افلاطون در حقیقت این سقراط است که با ما حرف میزند. پس میتوان گفت همچنان که میگویند مولانا بعد از دیدار شمس است که مولانا میشود، شمس نیز اگر مولانا نبود، عارفی گمنام در تاریخ بود که چیز زیادی از او نمیدانستیم. به عبارت دیگر هم مولاناست که شمس را ظاهر کرده و هم شمس است که جان مولانا را از نهانخانه به درآورده است.
- دیوان کبیر در مقایسه با مثنوی شریف حاصل وجد و شور عارفانه مولاناست که درمقابل مثنوی خوشهچینی معرفت از آن سختتر مینمایاند. به عبارت دیگر دیوان کبیر انگار شرح «حال» است و مثنوی وصف «مقام». این را مقدمه این پرسش قرار میدهم که چرا دیوان کبیر را محمل این پژوهش قرار دادهاید؟
اولا قطعا این تصور صحیح نیست که تمام دیوان شمس قبل از مثنوی سروده شده است؛ برای این که در دیوان شمس غزلیاتی وجود دارد که همزمان با مثنوی سروده شده است. از این نظر ما سندی نداریم که کل غزلیات را متعلق به دوره قبل از سرایش مثنوی بدانیم.
نکته دیگر این که، در خود مثنوی نیز ابیات پرشور و وجد که جنبه تعلیمی صرف ندارد، بسیار است. مثلا در نائیه که برخی معتقدند لب مثنوی همین 18 بیت است و باقی ابیات شرح این 18 بیت، اگر بخواهیم از نظر تعبیر شما آن را تفکیک کنیم آیا این 18 بیت تعلیمی است یا متنی پرشور و عرفانی؟
- تفکیک آن در این 18 بیت سخت است.
به نظر من کاملا روشن است. البته من توضیح خواهم داد که دیوان کبیر و مثنوی را از منظری یکی میدانم معنایی که در این 18 بیت سریان دارد یک معنای ذوقی و عرفانی است و اصولا زبان و بیان از آن فضای تعلیمی و آموزشی دور است. از طرف مقابل در خود دیوان شمس ابیات بسیاری است که تعالیم آن روشنتر از مثنوی است. البته باید گفت در کل مثنوی تعلیمیتر است که در برابر قالب غزل اصولا اقتضای قالب مثنوی نیز چنین است. نکته دیگر این که اصولا غزلیات شمس، سرشار از وجد و شور است و غیر از چند غزل حزنانگیز باقی غزلها طربانگیز است و سرشار از یک شادی معنوی روحی که در ملکوت سیر میکند. در این غزلها موضوع هم مهم نیست، مثلا مولانا غزلی برای مردن دارد که غزلی طربانگیز است و ریتم و وزن وجدانگیزی دارد:
چون جان تو میستانی، چون شکر است مردن
با تو زجان شیرین، شیرینتر است مردن
حال همین را با حافظ مقایسه کنید. حافظ در غزلی که میخواهد بگوید غم نخورید، یکی از حزنآورترین غزلهای خود را رقم میزند و انگار تمامی غمهای عالم را اینجا ریخته:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور...
- به نظر شما چرا دیوان کبیر تا چند سال قبل اینقدر نسبت به مثنوی مهجور بوده است؟
به چند علت، یکی طولانی بودن متن، دوم سخت بودن بعضی از مفاهیم و معانی. برای خواندن دیوان شمس به نظرم اطلاعات جانبی گوناگون بسیاری باید داشت، اعم از قرآن کریم احادیث و اصطلاحات ادبی حتی اصطلاحات مربوط به اساطیر و کتب مقدس قبل از اسلام که استخراج آنها تواناییهای علیحدهای را از یک مجموعه فرهنگی میطلبد. مجموعه معارف زمان مولانا در دیوان کبیر منعکس شده است و متاسفانه کتابهای زیادی نیز راجع به دیوان شمس نداریم. شکوه شمس خانم شیمل، تصویرگری در غزلیات شمس، داستان پیامبران در کلیات شمس و... ازکتابهای خوبی هستند که انگشت شمارند. البته ما هنوز به یک متن کاملا منقح از دیوان شمس نیز نرسیدهایم، دکتر شفیعی کدکنی در پایان کتاب گزیده غزلیات شمس نشان میدهد که بعضی از این غزلها از مولانا نیست و از شاعری دیگر است و آن شاعر هم مشخص است. بعضی از غزلها از لحاظ محتوایی نیز مشخص است که اثر مولانا نیست و اندیشههای غلوآمیز در آنها وجود دارد.
- مولانا از آیات قرآن در ابیات خود چگونه استفاده کرده؟
مولانا به گونههای مختلفی از آیات و اصطلاحات و مفاهیم قرآنی در دیوان شمس استفاده کرده است که به اختصار به آنها اشاره میکنم. ذکر کلمات آیات قرآنی عینا در ابیات، ذکر نام سورههای قرآن کریم، ذکر کلمات خاص قرآن کریم، ذکر ترجمه آیات، اشاره به مضمون یک یا چند آیه، اشاره به مفاهیم قرآنی، اشاره به اصطلاحات قرآنی بدون اشاره به آیه خاص و استفاده از تعابیر قرآنی برای مقاصد دیگر.
- از این انواع استفاده مولانا از قرآن، کدام نوع پرتاثیرترین بوده و بیشترین کاربرد را داشته است؟
نوعی که مولانا مفهوم آیه را به زبانی غیرمستقیم بیان کرده و متن آیه کمتر در آن به کار رفته پرکاربردترین است.
مثلا در این بیت:
در چاه شب غافل مشو، در دلو گردون دست زن
یوسف گرفت آن دلو را، از چاه سوی جاه شد
این بیت اشاره دارد به آن قسمت از داستان یوسف که، حضرت در چاه بود و وقتی کاروان مصری دلوی برای آب در چاه انداختند، یوسف با آن دلو از چاه بیرون آمد. این بیت میخواهد بگوید از آسمان شب یک دلوی به طبیعت میآید. آن دلو فرصت دعا و نماز شب است. ما در احادیث داریم که شبها خداوند ملایک را میفرستد تا دعاهای مردم را جمع کنند، پس انسان باید با دست زدن به ریسمان دعا و مناجات شبانه خود را از چاه ظلمانی فراق نجات دهد و به رهایی از وابستگیهای مادی و اجتماعی برسد.
- با این اوصاف این نوع پرکاربرد که به نوعی تنیدهشدن معارف اسلامی (آیات و روایات) با مضامین شعری است بیشتر در شرح آن توسط اهل فن است که رمزگشایی میشود؟
بله و البته مشکلات خاص خود را هم دارد اما به هر حال تأثیر قرآن کریم و احادیث و تعالیم دینی بر آثار مولانا بسیار جای کار و تلاش دارد.
- سامان پذیرفتن این کتاب چقدر زمان برد؟
من در مقدمه نوشتهام 3سال روی این اثر کار کردهام اما این 3سال به صورت منقطع بود. من از سال 78 روی این اثر کار کردهام منتها هرچند وقت یکبار وارد کار میشدم، مقداری انجام میدادم و وقتی به دشواریهای کار میرسیدم، صبر میکردم و بیشتر مطالعه میکردم و عجله به خرج نمیدادم. من بارها برای این کار تمام قرآن را خواندم، بارها غزلیات شمس را که 40هزار بیت است، مطالعه کردم تا این که سرانجام در سال گذشته طی فراغتی که دست داد توانستم کتاب را به سرانجام برسانم. البته یادداشتهای بسیار دیگری بود که من نخواستم حجم کار بیش از این شود.
- روش تحقیق شما در پژوهش این کتاب چگونه بود، مضاف بر اینکه در مواجهه شخصیام با روشمندی کتاب این سؤال برایم پیش آمد که آقای مختارپور ابتدا به ساکن به قرآن این قدر مسلط است یا به دیوان شمس؟
گزینه سوم دیگری را اضافه میکنم و میگویم به هیچ کدام، این تنها خوشبینی شماست اما من این را لطف خداوند میدانم. ما مسلمانیم و وظیفه دینی ما آشنایی با قرآن است. من در زندگیام از خواندن هیچ کتابی به اندازه قرآن لذت نبردهام. مثنوی و دیوان شمس را هم سالهای زیادی است که میخوانم و مرور میکنم اما روش کارم به این گونه بود که ابتدا سعی کردم ابیاتی که آیات به صورت خیلی روشن در آنها بود تفکیک شوند. بعد وارد مفاهیم شدم و دفترچههای مفصلی فراهم کردم که هر بیتی که کوچکترین اشارهای به آیهای را دارد در ذیل آن آیه و سوره بیاورم. شاید دو برابر این ابیات را من جمع آوری کردهام که نهایتا پس از بارها فکر کردن درباره آن به این نتیجه رسیدهام که فعلا آنها را نیاورم. سپس ابیاتی که صرفا نام پیامبران الهی در آن آمده اما هیچ مطلبی از مفاهیم قرآن در آن بیت نبوده، حذف شد.
- سختی پژوهش در کدام قسمتها بود؟
یکی از سختیهای کار این بودکه مولانا در ذهنش مفهومی بوده اما آنچه را که در بیت آورده چیز دیگری است مثلاً در بیت:
فرعون و نمرودی بده«انیانا الله» میزده
اشکسته گردن آمده دریارب و در ربنا
از نظر ظاهر کلمات تنها چند کلمه قرآنی در این ابیات است. فرعون و نمرود که حذف میشود چون گفته شد که به اسامی کاری نداریم. «انی انا الله» که در آیه 14 سوره طه آمده و «ربنا» نیز که در قرآن زیاد به کار رفته است؛ اما این ظاهربینی است. «انی اناالله» سوره طه از زبان خداست اما در اینجا از زبان فرعون و نمرود است که البته بعدها پشیمان شده و توبه کرده (اشکسته گردن آمده...) پس وقتی داستان فرعون را در سوره نازعات آیات 15 تا 25 میخوانیم، میبینیم او میگفته «اناربکم الاعلی» و ادعای خدایی میکرده. پس این مصرع را ذیل آیه 24 سوره نازعات قرار دادیم و مصرع بعدی را نیز با آیه 90 سوره یونس مناسب دیدیم که شرحش در مقدمه رفته است. دشواری دیگر این بود که برخی از داستانهای قرآن در چندین سوره قرآن ذکر شده است، مانند داستان حضرت موسی. من در مواجهه با این دشواری سعی کردهام ابیات را با کوچکترین اشاره نزدیکتر به آیهای، ذیل همان آیه بیاورم.
- ابیاتی را که هیچ اشاره مرجحی نداشته و حالتی علیالسویه به چندین آیه دارند چه؟
من قاعدهای گذاشتم که این دست از آیات را ذیل اولین موضع کاربردشان در قرآن بیاورم و این قاعده را در کل کار رعایت کردهام. مثلا عبارت «جنات تجری من تحتها الانهار» وقتی در ابیات آمده و قرینهای برای اشاره به آیهای خاص ندارد. من آن را ذیل اولین موضع آن در قرآن یعنی آیه 25 سوره بقره آوردهام. من در انتهای مقدمه نیز نه برحسب یک تعارف ادبی بلکه از صمیم جان نوشتهام که همه تلاش من را مخاطب یک پیشنهاد تلقی کند. پیشنهادی که میخواهد مخاطب در آن بیندیشد و آنچه را صواب میبیند، برگزیند. ادعای من در این کتاب این است که اگر آنچه تعالیم و مفاهیم و اشارات قرآنی است از دیوان شمس بگیرید، میشود گفت تقریبا هیچ چیزی نمیماند.
- غیر از این، کتاب چه ادعای دیگری دارد؟ و به عبارت دیگر چه هدفی را دنبال میکند؟
من خواستم دید برخی از مؤمنین که آثار مولانا را دور از تعالیم دینی میپندارند نسبت به مولانا اصلاح کنم و وابستگی عمیق مولانا را به معارف اسلامی به خصوص قرآن نشان بدهم. از طرف دیگر، دید کسانی که معتقدند مولانا اهل اباحهگری و بیقیدی به شریعت بوده را نیز رد کنم. مولانا کوچکترین اجازه تخلف از شریعت را نمیدهد و اگر از ابیات او چنین استنباطی را داشته باشیم، کژ فهمی است و زبان مولانا را نفهمیدهایم. وقتی بسیاری از بزرگان، مثنوی را تفسیر قرآن میدانند، ما باید بیشتر براندیشه مولانا تامل کنیم.
حرف آخر این که:
ای خدای پاک بیانباز و یار / دستگیر و جرم ما را درگذار
یاد ده ما را سخنهای دقیق / که تو را رحم آورد آن ای رفیق
گرخطا گفتیم اصلاحش توکن/مصلحی تو ای تو سلطان سخن