اول اینکه بچههای کلاس هشتم بیجا کردهاند که میگویند این گروه، امسال تشکیل شده که مدرسه و معلمهایش را فیتیلهپیچ کند؛ اصلاً! باید اعتراف کنم که ما عاشق درس و مشق هستیم و حالا گاهی برای تلطیف فضای کلاس، با حفظ دستورهای بهداشتی و با هماهنگی هم، چیزهایی در فضای کلاس میپراکنیم؛ همین! این یادداشتها، روزنگاریهای من از ماجراهای مدرسه وگروه مافیاست که در دفتر خاطراتم مینویسم.
دوشنبه، نوزده خرداد
بدیهای کرونا، جای خود؛ اما نمیدانم چرا کسی به خوبیهای این ویروس ناقلا اشاره نمیکند. دفتر عزیزم! دوست دارم امشب، کمی از نیمهی پر لیوان کرونا را برای تو بگویم:
اول: آلودگی با همهی هیکل و بزرگی و ویرانگریاش، خیلی هنرکرد در این سالها تنها دوسه روز از سال تحصیلی را به تعطیلی کشاند؛ اما این ویروس ناقلا، با همهی لاغری و کوچکیاش، سهچهار ماه از سال تحصیلی قبل و کلاسهای الکی تابستان را منهدم کرد. تازه از همین حالا، سال تحصیلی بعد را هم نشانه گرفته!
دوم: قیافهی امتحانها، همیشه ترسناک و خشن بود، اما کرونا، با تبدیل آزمونهای پایان سال حضوری به امتحانهای غیرحضوری و آنلاین، روی جذاب امتحانها را هم به ما نشان داد و ثابت کرد که همیشه هم امتحان، مساوی با اضطراب و نگرانی نیست!
سوم: بارها به پدر و مادر عزیزم گیر داده بودم که ای هوار! من نوجوان، باید گوشی تلفن همراه داشته باشم! از من اصرار و از آنها انکار که این شیء بیمصرف، به کار تو نمیآید و تو که هر روز روی ماه دوستانت را میبینی و اخبار و اطلاعات بهروز را از مدرسه بهدست میآوری و چه و چه و چه! اما ویروسجان و برگزاری کلاسهای آنلاین، آنها را مجاب کرد تا دست در جیب مبارکشان کنند و یک گوشی تلفنهمراه درخور (البته برای شرکت در کلاسهای آنلاین)، با دوربینی توپ (البته برای عکسگرفتن از برگهی تکالیف و اوراق امتحانی) و اینترنتی چابک (البته برای ارسال سریع تصاویر به معلمها) سهچهار سال زودتر از موعد مقرر، تهیه کنند.
دفترکم! از این دست مزایا، فراوان است. البته خبر خوب برای تو هم این است که اینروزها، دیگر کمتر مزاحم تو میشوم. نه اینکه ننویسم؛ نه! مینویسم، اما بیشتر در شبکههای اجتماعی! منصف باش! از دلنوشتههایم در دل تو، فقط من و تو خُرزوخان خبردار میشدیم، اما به برکت کرونا، حالا اندیشههای یک نوجوان کلاس هشتمی را، آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان هم مطالعه و گاهی لایک میکند! تا باد چنین بادا!
سومین آزمون برخط!
از همان اسفند، در یکی از همین شبکههای اجتماعی، با اعضای مافیا، گروه تشکیل دادیم. حالا خدایی، از روزهای درس و مدرسه هم بیشتر از هم خبر داشتیم. مثلاً متینجان، همینکه در نیمههای شب، به فریزر خانه دستبرد میزند، عکس بستنی نیمخوردهاش را در گروه به اشتراک میگذاشت و محمدرضاجان، ما را از تعداد نخودهای آش شب قبل خبردار میکرد.
اوضاع در آزمونهای آنلاین ماهانه هم بدک نبود. تقسیم وظایف کرده و همه در کارنامهی کلاسی، سربلند شده بودیم. امتحان کلاسی ریاضی را من حل میکردم و جوابها را به سرعت، در گروهمان به اشتراک میگذاشتم، و یاور، مسئول امتحان زبان بود و محمدرضا، مسئول درسهای حفظی و...
آقای رضایی، ناظم تیز و بز مدرسه هم بو نبرد. آخر، هماهنگ کردیم و به قید قرعه، یک نفر دو غلط، دو نفر یک غلط و مابقی، بیغلط در هر آزمون ظاهر میشدیم و نمرههایمان از ۱۸ تا ۲۰! من تنها نمرهی ۲۰ زبان انگلیسی تحصیلم را در همین آزمونها گرفتم و محمدرضا، تنها ۱۸ ریاضیاش را!
خلاصه همهچیز به خوبی پیش میرفت. تازه، از طرف بچههای کلاس هم کلی درخواست عضویت در گروه داشتیم که تا دم امتحانهای پایان سال، مقاومت کردیم. دفترجان! طمع را ببین که چه بیداد میکند. پیشنهادهای بچهها خیلی وسوسهانگیز شد، تا جایی که دوام نیاوردیم و پنجنفر دیگر هم به گروه مافیا اضافه کردیم؛ و همین شد که گند خورد به همهچیز.
در همان اولین آزمون آنلاین، آقای رضایی عزیز که نه؛ خودمان، خودمان را لو دادیم. جواب سؤال ریاضی را در گروه مافیا گذاشتم. قرعهی نمرهی ۱۸ به من و سه نفر دیگر افتاد. قبول کردیم، اما من نتوانستم با خودم کنار بیایم. خودم به خودم گفتم: «اردلانجان! این حق توئه! تو همهی جوابهای درست رو در گروه گذاشتی، حالا باید بقیه نمرهی کامل بگیرند و تو ۱۸؟ آخر این منصفانه است؟ کسی چه میفهمد. بهروی خودت نیاور و تو هم همهی جوابهای صحیح را برای معلم، در زمان مقرر، بفرست.»
انگار بقیهی اعضای نامرد گروه هم همینطوری با خودشان مشورت کرده بودند و هر ۱۰ نفر، ۲۰ شدیم. روز دوم هم همین اتفاق افتاد. یعنی از شانس بد یاور، قرعهی نمرهی ۱۸ به اسم او و چند نفر دیگر افتاد، اما باز، همه ۲۰ شدند. در امتحان سوم گند کار در آمد و پیامی تهدیدآمیز از طرف فردیناشناس، برای هر ۱۰نفرمان رسید: «دانشآموز عزیز، لطفاً در طول زمان امتحان پایانی، به هیچ عنوان از گوشی تلفنهمراه استفاده نکنید!»
کار وقتی بیخ پیدا کرد که همین پیام، برای اولیای محترممان هم رسید!
نهنگ خانگی!
قرنطینه، مفهوم شیک و مجلسی همان واژهی منحوس «زندان» است؛
و یکی از نتایج این زندان، سهبرابر شدن حجم ماست! همین امروز چند بار میخواستم با فرزاد، ارتباطی تصویری برقرار کنم. دُم به تله نمیداد و به بهانههای الکی، مرا میپیچاند. تا اینکه بالأخره غافلگیرش کردم. فقط از گردن به بالا رونمایی کرد. اول فکر کردم شاید لباس توی خانهاش، سوراخی، حفرهای، غاری، چیزی دارد! اما اشتباه میکردم. من با یک بشکه طرف بودم، با یک فیل، یک نهنگ خانگی!
البته خدا فرزاد را همینجوری هم سه ایکس لارج آفریده بود، اما حالا فریسایز شده! خودش اعتراف میکرد که دیگر حتی بهسختی میتواند از در اتاقش، وارد حال یا پذیرایی شود و ظرف غذا و میوهاش را جلو در اتاقش میگذارند و تنها برای رفع حاجت! مجبور است سلول انفرادیاش را ترک کند. وقتی مکالمهی تصویریام با فرزاد تمام شد، بدو بدو رفتم سر ترازو!
دفترجان! خیلی سر بسته بگویم که میتوانم دوسهوزن بالاتر از سه ماه قبل، در مسابقات کشتی المپیک شرکت کنم! البته رقبایم شانس آوردهاند که امسال، المپیک هم برگزار نمیشود. من حالا نگران روزهایی هستم که رستورانها و فستفودها باز میشوند!