به این معنا که ما همواره سنت را به چیزی در دسترس فروکاستهایم تا از آن بهرهای و یا نسخهای برای حل برخی از معضلات خود برگیریم. ازاینرو شایسته است تا در سنت تعمق کنیم و ذهنمان را از پیشفرضها رها و آزاد سازیم و این یعنی خوشامدگویی به تفکر.
در آستانه روز بزرگداشت ملاصدرا، پای سخنان فردی نشستیم که به گفته خودش، انبانی 40ساله از تدریس فلسفه بر شانه دارد و همواره کوشیده تا شوق اندیشیدن را در دانشجویان و دیگران برانگیزد. با دکتر مجتهدی در گروه غربشناسی - که خود ریاست آن را برعهده دارد- پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دیدار کردیم و با او درباره امکان بازسازی و – به تعبیر خودش – فعلیت یافتن تفکر صدرا در ایران معاصر گفتوگو کردیم.
دکتر مجتهدی ما را به تعمق بیشتر و بیشتر در سنت و از آنجمله فلسفه صدرا فراخواند، امری که به گفته وی میتواند ما را درگیر یک نسبت منطقی با صدرا بکند. با این حال او متواضعانه و فیلسوفوار نظراتش را در این باب بیان کرد و از دادن حکمهای نهایی و نسخهپیچیهای معمول خودداری کرد. امری که امروزه – بهتعبیر وی – حاصل هراس ما از اندیشیدن است.لازم به یادآوری است که از دکتر مجتهدی تاکنون کتابهای «فلسفه و منطق از نظرگاه هگل»، «فلسفه و تجدد»، «افکار کانت» و اخیرا «داستایفسکی» و نیز بیش از 40 مقاله به فارسی و فرانسه به چاپ رسیده است.
- اجازه بدهید، در ابتدا آن چنان که معمول اندیشه فلسفی است، با چون و چرا در هر آنچه که درباره ملاصدرا بدیهی انگاشته شده، آغاز کنیم. بسیاری از پژوهشگران، ملاصدرا را آخرین فیلسوف اسلامی دانستهاند و حتی گروهی در یک مفهوم کلانتر، از پایان یک دوره (سنت) در ایران با ظهور وی و درمقابل شروع دوره جدیدی با ظهور دکارت سخن گفتهاند (صدرا و دکارت همزمان بودهاند).
بر همین اساس، نیز گفته شده، آنچه که پس از صدرا بیان و نوشته شده، جز حاشیهای بر فلسفه صدرایی نبوده است. از سوی دیگر، فلسفه صدرا، جامع حکمت مشاء، حکمت اشراق، عرفان و درمجموع (جامع) همه آن معارف و اندیشههایی بوده که در قلمرو تمدن ایرانی – اسلامی در جریان بوده است. آیا شما با این برداشتها موافقید؟
پیش از پاسخ به سؤال شما ترجیح میدهم، برخی از مسائل کاذب را که در این زمینه وجود دارد توضیح دهم. یکی از این مسائل، مقایسهای است که بعضا میان فیلسوفان غربی با برخی از فیلسوفان اسلامی صورت میگیرد. از لحاظ تاریخی صدرا تا حدودی همزمان با دکارت است. دکارت حدودا 15 سالی از وی جوانتر است. به هر حال، فیلسوفان جدید غرب مثل دکارت، تا حدودی اسپینوزا، کانت، لاک و هیوم و... را نمیتوان بهنحو درستی با فیلسوفان ایرانی – اسلامی مقایسه کرد. اینگونه مقایسهها از نظرگاه کاذبی ناشی شده است که همدور ه بودن را همفکر بودن تلقی کردهاند. درحالیکه فیلسوفان جدید غرب تا حدودی، نظر اصلیشان به علوم جدید است.
اصلا فلسفه جدید در غرب تأملی است درباره علوم جدید. کتابی از دکارت بهنام «قواعد» به زبان لاتین وجود دارد که در زمان حیاتش به چاپ نرسید. اگر اصطلاحات لاتین این کتاب را با کتابهای لاتینی فرانسیس بیکن مقایسه کنید، مشابهتهای زیادی مابین آنها از نظر زبانی میبینید. این نشان میدهد که دکارت همان اندازه که آثار «سوارز»؛ متکلم مسیحی را خوانده، آثار «فرانسیس بیکن» را نیز خوانده است. فلسفه «بیکن» به یک معنا؛ همان علوم و روش جدید است. نیز کتاب دیگر دکارت ، یعنی «گفتار در روش درست بهکار بردن عقل در تحقیقات علمی»که 10 سال پس از کتاب یاد شده به چاپ رسید نشانگر همین توجه وی به علوم جدید است.
بنابراین، فیلسوفان جدید غرب، از بیکن گرفته تا دکارت، در درجه اول میخواهند امکانات تفکر را باتوجه به علوم جدید رشد دهند. منظور این نیست که میخواستند تسلیم علوم جدید بشوند، حتی گاهیوقتها هم با آن مقابله میکنند؛ ولی در هر صورت به عامل علوم جدید توجه دارند؛ فرانسیس بیکن به علوم تجربی و دکارت به علوم ریاضی. دکارت از این حیث عمیقتر از بیکن است؛ چراکه وی درپی عقلانیت علوم جدید است. با این حال، نتیجه کار همه آنها یکی است؛ یعنی استخدام طبیعت. فرانسیس بیکن میگوید عالم (فیلسوف) باید در برابر طبیعت سر تعظیم فرود آورد تا بتواند بر آن مسلط شود.
- این همان خرد ابزاری است که بعدا به تکنولوژی منجر میشود.
بله! با این وصف، اگر به جوانب گوناگون تفکر صدرا بپردازیم – بدون اینکه بخواهیم کوچکترین خدشهای بر کار وی وارد سازیم و تفکر وی را فاقد ارزش بدانیم – مشاهده میکنیم که وی فلسفهاش را از هرگونه کاربرد روزمره این جهانی جدا میکند، حتی میخواهد خود را از آن مصون نگهدارد. درواقع صدرا میخواهد بهنحوی ارزشهای روحی و معنوی (اسلامی) را به اثبات برساند و گونهای ارتقای اخلاقی – دینی را ترویج کند.
- آیا این جنبه بنیادین تفکر ملاصدرا برخاسته از تعلق خاطر وی به معارف دینی (اسلامی) است؟
فقط این نیست. آنچه که شما در آغاز پرسشتان مطرح کردید؛ مبنی بر اینکه صدرا جامع تمام تلاشهای فکری و معنوی ایرانیان در طول تاریخ بوده، کاملا درست است. به این معنا که صدرا در عین حال بین معارف نظری و تأملات فلسفی، پیوند برقرار میکند، منهای علوم تجربی و کاربردی. بهنظرم، صدرا بهنوعی، وحدت فرهنگی، نظری و روحی ما ایرانیان را نشان میدهد. از این لحاظ، فلسفهای تألیف میکند که بسیار استادانه است و در آن حکمت مشاء، حکمت اشراق، کلام اشعری، کلام معتزلی و بیشتر کلام شیعی و از سویی دیگر، فقه، تفسیر و عرفان را در مجموعهای وحدتبخش، همگون و نه التقاطی گرد هم میآورد. کار صدرا مقارنهسازی نیست؛ بلکه نوعی تألیف جدید است.
اگر بتوان در این مورد اصطلاح کانتی را به کار برد، صدرا با این کار نوعی تألیف ماتقدم میکند. بنا بر این، صدرا از جامعیتی تام برخوردار است. تا حدودی نمونه چنین کاری در پیش از صدرا هم وجود داشت؛ که البته منحصراً بر جنبههای روحی تأکید نداشتهاند؛ بلکه توجه به علوم را سرلوحه کار خود قرار میداد. عالیترین نمونه آن را میتوان در خواجهنصیرالدین طوسی یافت. خواجهنصیر دو قرن قبل از ملاصدرا زندگی میکرده است. اما عطف به بخشی دیگر از پرسش شما مبنی بر این که برخی صدرا را آخرین فیلسوف اسلامی دانستهاند، باید اشاره کنم که من نمیتوانم به چنین نظری پایبند باشم.
شخصاً عقیده دارم که آن اندازه که ما به ملاصدرا توجه میکنیم، کمتر به میرداماد و میرفندرسکی که پیشینیان و استادان وی بودند، توجه داریم. بهنظرم میرداماد یک متفکر نوافلاطونی متأخر است. او دارای جنبههایی است که باید از نو بازیافته شود.
- مطرح کردید، توجه ما به میرداماد بسیار کمتر از ملاصدرا بوده، شاید بتوان از جمله دلایل این امر را، به زبان حال بودن فلسفه صدرا و از سویی تأثیرگذاری آن بر انتظام فکری و فرهنگی ایران آن دوران و دورانهای بعد دانست. در همین زمینه میتوان این نکته را افزود که فلسفه صدرا هنگامی پدیدار میشود که ایران از پس فراز و نشیبهای تاریخی فراوان، در دوران صفوی به یک ثبات نسبی میرسد و هویت ایرانی و اسلامی – تا حدی- قوام مشخصی پیدا میکند. شاید آن جامعیتی که در فلسفه صدراست - بدون آنکه بخواهیم قائل به تقلیل آن باشیم- بهنوعی بازتابگر همین ثبات اجتماعی و سیاسی باشد. امری که دوران قاجاریه که هنگامه ورود جامعه ایرانی به دوران معاصر است، جهتگیری بخشی از تفکر فلسفی را در ایران تعیین میکند و اتفاقاً مکتب فلسفی تهران که چهرههای نامآشنایی چون ملاعلی زنوزی در آن به چشم میخورند، حاصل نوعی کاوشهای جدید فکری در این مکتب (صدرا) برای مطابقت با اوضاع و احوال زمانه است.
آنهایی که با تفکر ملاصدرا آشنا هستند، همه بر این نکته وقوف دارند که ملاصدرا متفکری بوده که بیشتر دوران شکوفایی فکریاش را در گوشهنشینی گذرانده بود. او در آثارش مکرر از افراد ناباب و قلتشنهای حکومتی سخن گفته است. اینطور نبوده که حکومت و جامعه آن دوران پیرو کامل آرای وی بوده باشند. شاید میرداماد تا حدی در این دوران موردتوجه بیشتر جامعه بوده باشد.
میتوان گفت که صدرا از تشتت آرای فلسفی آن دوران آگاهی داشت و کوشید تا نظام فلسفی منسجمی پدید آورد. از این رو، کار مهم صدرا هماهنگ کردن، عناصر متفاوت فرهنگی بود. شاید این کار سترگ صدرا را بتوان با آن تحول اجتماعی و تاریخیای که به آن اشاره کردید، سنجید، اما درباره آن بخش از پرسشتان که به انتقال تفکر صدرایی در آغاز مشروطه و شکلگیری مکتب فلسفی تهران مربوط میشود، باید گفت که مکتب فلسفی تهران و بهطور کل فیلسوفان و شارحانی که پیرو صدرا بودند، ارتباط مشخصی با تحولات جدید (مشروطه) ایران نداشتند. در مقابل اینها که به معنایی در جامعه ما قدما یا پیرو سنتهای قدما بهشمار میآیند، متجددان و منورالفکرانی نظیر ملکمخان قرار دارند. این دسته از افراد، نه به علم که به فنون و صنایع توجه داشتند.
- یکی از مواجهههای مهم آرای صدرا (در مکتب تهران) پرسشهایی (مأخوذ از فلسفه دکارت) بود که از ملا علی زنوزی، از جمله پرورشدیدگان مکتب صدرا میشود. آیا بهنظر شما پاسخهای ملاعلی زنوزی که در واقع نماینده این سنت بود، توانست در برابر مسایل و موضوعات فلسفه مدرن مستدل ظاهر شود. آیا در آن پرسش و پاسخها میتوان اثری از فعلیت یافتن و کارآمدی فلسفه صدرایی را یافت؟
این پرسش و پاسخها در کتاب «بدایعالحکم» توسط یکی از شاهزادگان دانشمند قاجار فراهم آمده است. اگر به این 7 سؤالی که از زنوزی میشود و سپس پاسخهای وی دقت کنید، متوجه یک سوءتفاهم میشوید.
ملاعلی زنوزی بیآنکه به جنبه جدید پرسشها توجه کند، به آنها پاسخ میدهد. البته سؤالات درباره مسایل مختلفی از قبیل تناهی ابعاد یا عدمتناهی جهان است. در واقع پرسشها نجومی – ریاضی و فلسفیاند و تنها از زاویه فلسفی طرح نشدهاند. زنوزی این پرسشها را به سبک خودش تعبیر میکند و مشایی پاسخ میدهد. به این معنا که سؤالها مبتنی بر علوم جدیداند، حال آنکه پاسخها ناظر بر یک سنت دیگر هستند. در واقع زنوزی به آن جنبه بدیع سؤال توجه ندارد. زنوزی در محدوده مفاهیم سنتی میاندیشد.
- اینجاست که مواجهه جهان سنت و جهان مدرن به آشکارترین وجهش نمودار میشود. آیا این مسئله نشاندهنده فعلیت نیافتن و در واقع ایستایی تفکر صدرا در عصر جدید جامعه ایرانی نیست؟
نه! من به این معتقد نیستم. آن سؤالاتی که از زنوزی میشود، در واقع پرسشهایی از علوم است، نه از فلسفه. آنها پرسشهای سنتی فلسفه نبودند. چه بسا امروزه هم بتوان پرسشهای سنتی فلسفه را مطرح کرد و همان جوابها را هم داد.
- جنابعالی چه برداشتی از فعلیت یافتن و پویایی تفکر صدرایی دارید؟
مقصود از فعلیت یافتن فلسفه صدرا این نیست که مسایل فیزیک، شیمی و اقتصاد را حل کند و یا برای فنون جدید راهحل ارائه دهد، (مقصود) این است که صدرا و امثال وی نشانههایی از سنت های فرهنگی ما در روزگار امروز هستند.اگر رشد و بالندگیای بخواهد باشد، باید از ریشه صورت گیرد. بیتردید، منظور این نیست که از ریشه جواب بدهیم ولی با بیریشه شدن، تجددی صورت نخواهد گرفت و مسایل حل نخواهد شد؛ بلکه با بیریشه شدن، بر حجم آنها (مسایل) افزوده خواهد شد. صریح بگویم؛ با کنار گذاشتن سنت، بالندگی نخواهد بود. به همین دلیل، هم سنت کاذب داریم و هم تجدد کاذب. به بیان دقیقتر؛ افراد متجددی داریم که کاذباند و افراد سنتیای هم داریم که کاذباند. برای احتراز از این مسایل، باید قادر باشیم تا سنتهای کاذب را از سنتهای اصیل و تجدد واقعی را از تجدد کاذب تمایز و تفکیک کنیم.
- معیار برای این تمایز و تفکیک چیست؟ این معیار از کجا میآید؛ از تجدد؛ یعنی عقل انتقادی یا از سنت؟
هیچ فرمول مشخصی نداریم. معیار خود من تنها کاوش است. معیار من برگشتن به فلسفه به معنای فعل پژوهش است. فلسفه همان جستوجو و یافتن راه است. ما راهی جز جستوجو نداریم.ما باید به تفکر بازگردیم. باید فکر کنیم که چهکار کنیم. با امور پیشساخته نمیتوان کاری از پیش برد. باید نشان داد که به این آسانی نمیتوان به این تمایز رسید. باید تعمق کرد. با یک عبارت تعبدی نمیتوان افراد را به تفکر واداشت.
من بهعنوان یک معلم فلسفه، تنها کاری که در این جهت میتوانم انجام دهم این است که انگیزه اندیشیدن را در دانشجویان و افراد تقویت کنم.از این جهت با صراحت، شهامت و غرور میگویم که فلسفه از لحاظ آموزش حرف اول را میزند. نه اینکه از فردا بیاییم چند عبارت فلسفی حفظ کنیم و آنگاه مدعی شویم که فلسفه میدانیم، این طور نیست.اگر جوان ما تأمل کند و بیندیشد، به پیش خواهیم رفت. لحظهای که نیاز به تأمل را احساس کنیم، به سمت شکوفایی خواهیم شتافت. این نیاز واقعی ماست، به تعبیر هگل نیاز مقدس. این نیاز مقدس، در پی پاسخ آن نیست، همواره جواب را دور از دسترس خود نگه میدارد تا نیاز به تعمق، بیشتر احساس شود.
- ما عموماً با یک پیشفرض یا پیشفرضهایی، به سراغ سنت میرویم و بیتردید هرآنچه را که میخواهیم از آن برمیگیریم. این مواجههای اصیل با سنت نیست.
ما در هنگامه بحران سنت به سر میبریم. سنت را از دست دادهایم، بیآنکه تجدد را بهدست آورده باشیم؛ درواقع نوعی گسست و بیهویتی را تجربه میکنیم. در این زمینه، باید 2 امر را درنظر گرفت؛ یکی هویت و دیگر شخصیت. هویت را میتوان حافظه و شخصیت را اراده درنظر گرفت. اگر صرفاً هویت کاذبی برای انسان ساخته شود و درگذشته محبوس شود، از او هر نوع شخصیتی سلب میشود و نیز هرگونه اراده از وی گرفته میشود؛ نظیر همان مسخ کافکایی، اما اگر بتوان بین هویت و شخصیت یا همان حافظه و اراده تعادلی برقرار کرد؛ یعنی در عینحالی که اندیشه داریم، اراده تحقیق و تجلی بالایی هم داشته باشیم، میتوان بر بحران سنت فائق آمد؛ اما اکنون ما نه هویت داریم و نه شخصیت.
معضل آنجاست که ما دفعتاً با جهان مدرن مواجه شدیم و هنوز ازپس ضربهای که از این برخورد، بر ما وارد شده، خود را بازنیافتهایم. کسانی هم که خواستند ما را با این وضعیت جدید آشنا بکنند، اکثراً افرادی مثل ملکمخان بودند که چیزی بهنام وطن برای آنها معنا نداشت. بهنظرم، نه باید بدبین بود و نه خوشبین، باید صبورانه حرکت کرد و از مسایل خود آگاه بود. اصلاً میخواهید خیلی ساده بدانید که راهحل چیست؟ واقعبینی. هر اندازه که نسبت به خودمان، گذشته، حال و آینده واقعبینتر باشیم، امید بیشتری برای حرکت روبهجلو خواهیم داشت.
- با همه اینها، آیا بهنظر شما فلسفه صدرا، واپسین تلاش فکری ایرانیان بوده است؟ اگر اینگونه نیست، پس چرا پس از صدرا ما دچار حاشیهنویسی و تکرار شدیم؟ آیا بهنظر شما نوآوری در فلسفه صدرایی وجود داشته؟ به بیان دیگر؛ آیا فلسفه صدرایی توانسته یا میتواند همگام با عصر جدید پیش رود؟
بهنظرم، فلسفه صدرا، آخرین تلاش فلسفی ما نیست. البته تا حدی منکر حاشیهنویسیهای مکرر بر فلسفه صدرا نیستم؛ اما در این حاشیهنویسیها نکتههای جدیدی هم یافت میشود. فلسفه کلاً جستوجوی امکانات تفکر است. اگر بخواهیم امکانات جدیدی بهدست آوریم، باید به امکانات گذشته برگردیم و آنها را مرور کنیم.
- آیا تلاشهای فکری شاگردان و پیروان صدرا تا عصر حاضر به امکانات تازهای در عرصه تفکر راه داده است؟ آنها کدامند؟
این دیگر وظیفه ماست که درصدد جستوجو برآییم و ببینیم که امکاناتی که در فلسفه صدرا وجود دارد، چه ظهور و بروزی دارد.
- منظورم این است که بهطور مشخص به این امکانات اشاره کنید؛ مثلاً این که در برابر این همه ترجمههای پراکنده، نادرست و آشفته از فلسفههای جدید، فلسفه صدرایی چه نمودی در جامعه فکری ما داشته است؟ نمایندگان برجسته آن در حالحاضر کدامند. آیا آنها، توانستهاند بسط شایستهای به آن بدهند؟
بگذارید با کمال خوشبختی بگویم که باید خیلی خوشحال باشیم که کسی یا کسانی وجود ندارند که بهطور سطحی این کار را بکنند تا کل فلسفه صدرا را از دست بدهیم. مثل این که کسی تختجمشید را رنگ کند. او درواقع با اینکار، تخت جمشید را نابود میکند. بنابراین، باید از این که این امکانات تاکنون دست افراد نااهل نیفتاده استقبال کنیم و از آن شادمان باشیم. اتفاقاً اگر امیدی در این زمینه باشد، نباید به آن تظاهر جاهلانه کرد. بگذاریم که خودش، خود را نشان دهد.
- اگر فلسفه صدرایی پویایی و کارآمدی داشت، میتوانست با موج فلسفههای جدید گونهای تعاطی و گفتوگو برقرار سازد و در نهایت از این وضعیت برآیندی حاصل شود. آیا چنین چیزی حاصل شده است؟
اگر در آینده فلسفههای مقایسهای توسط افراد متخصص شکل بگیرد، احتمال دارد که این وضعیت پدید آید و متفکرانی از دل آن بیرون آیند. مسئله دیگری که وجود دارد، این است که فلسفه در کوتاهمدت ارزیابی نمیشود. شاید 200 سال دیگر، محققان برجستهای وضعیت موجود را مطالعه کنند و دست به نوآوریهایی بزنند.
- براین اساس، آیا شما - مانند برخی از اندیشمندان- دوران پس از ملاصدرا تا به امروز را، دوران امتناع تفکر در ایران تعبیر میکنید؟
تا این حد خیر! ولی در دوران معاصر، اگر نگوییم امتناع تفکر، بیتردید هراس از تفکر وجود دارد. جامعه ما از تعمق میترسد. در واقع جامعه ایرانی به نوعی پراگماتیسم یا [وسواس به] پیشبرد عملی کار دچار شده است، درست مثل دوران سوفسطاییان. جامعه ایرانی معاصر به شدت عمل زده است. تفکری که در آن عمل نباشد، ارزشمند نیست؛ اما عمل بدون علم چه معنایی دارد؟
- به نظر شما چرا ما به این ورطه درافتادهایم؟
این بحث دیگری است. البته ورطهای هم نیست. همین که در این زمینه طرح پرسش میکنیم و از وضعیت خودمان آگاهیم، نشان میدهد که خیلی ورطهای نیست.
- جناب دکتر مجتهدی، امروزه در ایران عدهای از پژوهشگران از گفتمان نوصدرایی سخن میگویند و نمایندگان برجسته آن را مرحوم آیتالله طباطبایی و شهید مطهری میدانند. آیا به نظر شما چنین گفتمانی در ایران معاصر وجود دارد؟ در صورتی که وجود دارد، چگونه میتوان رگههای تحولسازی را در درون تفکر صدرا نشان داد که به این گفتمان (نوصدرایی) انجامیده است؟
عدهای چنین ادعایی دارند. اما به نظرم، اگر بتوان در تعریف فلسفه، چیزی گفت، این است که فلسفه، ادامه فلسفه است. فلسفه استمرار تفکر است. نه اینکه بگوییم تفکر تعطیل و یا تمام شده اگر تفکر استمرار داشته باشد، فلسفه هم وجود دارد. بیتردید، در آثار افرادی که نام بردید، کوششهایی بوده است. اگر این کوشش مستمر باشد- نه آن که تقلید از آثار آیتالله طباطبایی و شهید مطهری باشد- شاید به مرحلهای برسیم که بتوان نام آن را احیا یا بالندگی تفکر نهاد. این کار نشده، اما در آینده امکان شدنش وجود دارد.
- رگههای قوی فکریای که در فلسفه صدرا وجود دارد و میتوان به امکان تحول و بالندگی آن اندیشید، کدامند؟
مهمترین آن رگهها در فلسفه صدرا نظریه حرکت جوهری است. این نظریه خیلی امروزی است. حرکت جوهری، اشاره به تغییر و تحول و در واقع استکمال دارد. به نظرم روی این نظریه میتوان کار کرد. این نظریه نشان میدهد که فرهنگ و شناسایی، تحول ذاتی ایجاد میکند. این مسئله، وجوب تفکر را به اثبات میرساند. براساس آنچه که صدرا درباره حرکت جوهری میگوید، میتوانیم به تحول ذاتی فرهنگ بر پایه ریشههایش امیدوار باشیم.