اما اگر کمی به این وضعیت که هرساله تکرار میشود بنگریم، کاملا برحق هستیم که این پرسش را مطرح سازیم که چه حاصل از این «بزرگداشت»ها؟ بیگمان، مقصود آن نیست که ملاصدرا شایسته بزرگداشت، یادبود یا نکوداشت نیست که البته هست؛ اما وقتی بزرگداشتها به انبوهی از اطلاعات جسته و گریخته فلسفی مبدل میشود، بیآنکه به مناسبت و نحوه تاثیرگذاری آنها توجه شود، آیا قدر بزرگان گذارده شده است؟
سهم جامعه در این میان چیست؟ آیا توانستهایم اندکی فرهنگ عمومی را به جانب آرای این بزرگان سوق دهیم؟ آیا این کار شدنی است؟ آیا توانستهایم یا خواستهایم معضلات جامعه خود را بر «بزرگان» گذشته عرضه داریم؟ به نظر میرسد که پاسخ به این پرسشها بسیار دشوار باشد؛ چراکه هم نیاز به شناخت دقیقی از مسائل اجتماعی و فکری حال حاضر دارد و هم «بزرگان» را فراتر از رسم معهودی که درباره ایشان پی گرفتهایم، مینشاند؛ امری که بسیار کم در بزرگداشتهایی از این دست، به چشم میآید.
در مطلبی که در آستانه بزرگداشت این حکیم مسلمان فراهم آمده تلاش شده تا از چنین منظری به او نگریسته شود. از این رو به سراغ 2 تن از پژوهشگران فلسفه اسلامی که البته دستی هم در حکمت صدرایی داشتهاند، رفتیم و در نظرخواهی از آنها 3پرسش زیر را مطرح کردیم:
1- ارزیابی شما از جایگاه فلسفی ملاصدرا در تاریخ فلسفه اسلامی چیست؟ 2- ارزیابی شما از فلسفه صدرایی در مواجهه با معضلات کنونی جامعه ما چیست؟ 3- آیا میتوان از تداوم فلسفه صدرایی در جامعه فعلی ما سخن گفت، آنگونه که عدهای از گفتمان نوصدرایی صحبت کردهاند؟
پاسخهای دکتر سیدیحیی یثربی و دکتر نجفقلی حبیبی را به این پرسشها میخوانید:
قرآن، برهان، عرفان
دکتر نجفقلی حبیبی: تقریبا از قرن11 به بعد فلسفه ملاصدرا لااقل در شرق جهان اسلام که ایران مرکز آن است، به عنوان یک فلسفه غالب شناختهشده و میتوان گفت دیگر فلسفهها در برابر آن نمود روشنی نداشتهاند. درست است که فلسفه مشاء همواره خوانده و درباره آن پژوهش میشده است ولی به هر روی این فلسفه نیز در حکمت متعالیه صدرا هضم شده است؛ همینطور حکمت اشراق.
به بیان بهتر، مجموعه فلسفه اسلامی در حکمت صدرایی متجلی شده است که البته علاوه بر مکتبهای فلسفی مشاء و اشراق، عرفان هم همین وضعیت را در آن یافته است؛ به این معنا که صدرا با مهارت فوقالعادهای فلسفه مشاء، فلسفه اشراق و عرفان را بر محور قرآنمجید در حکمت متعالیه خود گنجانده است. به عبارت دیگر، عرفان، برهان و قرآن 3 شاکله اصلی حکمت متعالیه را میسازند.از این حیث، به نظر میرسد که حکمت متعالیه با ظرفیتهایی که از اشراق، مشاء و قرآن برگرفته، این ظرفیت را داشته باشد که به نیازهای فلسفی روز پاسخ دهد؛ منتها متولیان قدرتمندی لازم است تا با استفاده از آن مبانی به نیازهای عصر پاسخ گویند.
برای نمونه مرحوم استاد علامه طباطبایی و شاگرد مبرز وی، شهید مطهری با تسلط بر حکمت متعالیه صدرایی و با آگاهی نسبت به مسائل فلسفی زمانه موفق شدند تا حدودی به نیازهای زمانه پاسخ دهند که تبلور آن را میتوان در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» و پانوشتهای شهید مطهری بر آن مشاهده کرد.
دکتر سید یحیی یثربی: باید توجه داشت که وظیفه ما دربرابر بزرگان این نیست که آنها را با روشهای سطحی بزرگ کنیم و از آنها تجلیل بهعمل آوریم بلکه باید هرچه بیشتر آنها را زیر ذرهبین قرار دهیم و به نقد و تحلیل آنها روی آوریم. مثلاً یکی از استادان غربی فلسفه زمانی نقل میکرد که در آنجا (غرب) یک استاد معروف را در 60سالگی با چاپ یک یادنامه به زیر نقد میبرند و قویترین نقدها را بر او وارد میسازند تا در فرصتی که دارد پاسخ دهد یا موضع خودش را عوض کند؛ اما در جامعه ما بهجای این نقدها هرکه را دوست داشته باشیم به تجلیل و بزرگداشت وی میپردازیم، به نامش تمبر چاپ کرده و همایش برگزار میکنیم و... ولی یک نفر پیدا نمیشود که بگوید این فرد چه کرده است؟ من چون نظرم این است که بهجای تجلیل باید بزرگانمان را زیر ذرهبین بگذاریم، تلاش میکنم در اینجا کمی روشنتر صحبت کنم.
ایران بعداز اسلام را باید ایران اسلامی نامید. خوشبختانه ایران اسلامی با یک آموزه آسمانی عقلانی روبهرو شد که برخلاف بیشتر مکتبها و دینهای موجود آن روزگار، تکیه خود را بر عقل نهاده بود؛ این سعادتی است برای ایران اسلامی و لذا نخستین گروههای فکری در جهان اسلام یا ایران اسلامی، گروههای عقلگرا مانند شیعه و معتزله بودند. فلسفه اسلامی دنباله کار معتزله و شیعه بود ولی چون از نظر سیاسی تعداد شیعیان در اقلیت بود، نام معتزله بیشتر مطرح بود تا شیعه. اما وقتی شیعه اسماعیلیه رواج یافت، آنها هم به نوبه خود مروج فلسفه شدند. با اینحال آغاز فلسفه در جهان اسلام با «کندی» بود.
او نیمه فیلسوف و نیمهمعتزلی بود. درواقع با کندی، مکتب اعتزال به فلسفه استحاله مییابد. از این پس، 2مکتب رقیب پیدا شدند که بر عقل تأکید نداشتند: 1- تصوف 2- اشعریت.
از همان آغاز پیدایی این 2 مکتب، عقلگرایان نگران شدند. ابنسینا نگرانی خود را در اواخر کتاب سفسطهاش مطرح میکند اما این نگرانی بیجا هم نبود چون با گذشت حدود یک قرن از مرگ ابنسینا، اشعریت و تصوف با پرچمداری غزالی، مکتب غالب جامعهمان شد. پس از این بابت، باید درگیری عقلانیت با این 2مکتب را مطالعه کرد. در این مطالعه «ابنرشد» در کنار عقلگرایان و سهروردی و ملاصدرا در رده آنهایی قرار میگیرند که تقریباً تصوف را بیشتر در جامعه ترویج کردهاند تا عقلانیت.
وقتی کنگره سیاست از نظر ملاصدرا را در قم برگزار میکردند، با من مصاحبهای شد و در آنجا این سؤال را از من پرسیدند آیا آرای ملاصدرا پاسخگوی مسائل امروز ما هست یا نه؟ من در پاسخ گفتم: شما سیاست را در کنار پزشکی بگذارید. اندیشه ابنسینا بهعنوان نمونه در این زمینه بررسی شود.
ابنسینا شاید هزاربرابر سیاست، درباره پزشکی گفته و نوشته دارد، با این حال، راجع به مسائل امروز پزشکی- نه در آمریکا و غرب- در بیمارستانهای خودمان، چه اندازه از ابنسینا بهره میگیریم؟ یک استاد فلسفه و عاشق ابنسینا اگر قلبش ناراحت شود، چقدر به طب جدید رو میکند و چه اندازه به پزشکی ابنسینا؟ اگر به این مسئله دقت شود، پاسخ پرسش بهدست خواهد آمد.
ما امروزه پزشکی جدید را به جای پزشکی قدیم نشاندهایم و هیچ تعارفی هم نداریم اما در مورد فلسفه نمیتوانیم بهدرستی روشن سازیم که آیا فلسفه ابنسینا و ملاصدرا به مسائل امروز ما پاسخی دارند یا نه؟ به نظرم، دلیل اصلی امر این است که عدهای در این جامعه بهدنبال کار و کاسبی هستند و طوری حرف نمیزنند که خدای ناکرده چیزی از خودشان کم شود. آنها قاطعانه میگویند که پاسخ تمام مسائل را در ملاصدرا یافتهاند و تازه از این بیشتر هم ادعا میکنند. از طرف دیگر برخی دیگر که با کمی ملاحظات سیاسی وارد بحث میشوند، اظهارات دوپهلو میکنند؛مثلاً آیا سیاست به فلسفه ربطی دارد یا نه؟ و از قضاوت طفره میروند.
این حداکثرش است اما به نظرم ما عین پزشکی باید مسئلههای امروزمان را نیز بشناسیم که نمیشناسیم و آنها را به ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا عرضه کنیم، سپس ببینیم که آنها چقدر میتوانند جوابگوی آنها باشند؟ برای نمونه بحث کنترل قدرت و انتقال آن را که یکی از بحثهای مهم سیاسی است به ابنسینا و ملاصدرا عرضه داریم و ببینیم که چقدر به آن جواب میدهند و آیا ما با جواب آنها زندگی میکنیم یا براساس آموزههای متفکران جدید غرب؟ همینطور مسائل دیگرمان را مثل شناخت جهان، پیدایی جهان، آفریدگار جهان تا برسد به مشکلات معرفتشناختی، تربیتی و معضلات روابط بینالملل.
از این رو، باید مشکلات خود را دستهبندی کنیم و بعد ببینیم که چقدر میتوانیم از گذشتهمان پاسخ بگیریم؟ در اینجا پاسخ این سؤال روشن میشود که گذشته، امروزه چقدر بهکارمان میآید.
باید توجه داشت که همانقدر که فیزیک و پزشکی دگرگون شدهاند، مسائل فلسفی هم تحول یافتهاند اما دریغا که ما هنوز متوجه این امر خطیر نیستیم.
اینکه عدهای امروزه از گفتمان نو صدرایی سخن میگویند، باید عرض کنم که در برابر این حرفها نباید کلیگویی کرد. باز باید به مسائلمان برگردیم؛ مثلاً اگر تعبیر نوپزشکی سینوی را بهکار میبریم، باید گفته شود که در مورد فلان مسئله پزشکی این نوپزشکی، چه پیشنهادی دارد؟ بنابراین با طرح مسائل امروز باید دید که آیا کسانی که مدعی گفتمان نوصدرایی هستند، حرف جدیدی دارند یا فقط میخواهند نامی را درست کنند؟
زمانی یکی از روحانیون برجسته قم میگفت؛ استاد مرحوم طباطبایی یا شیخ محمدحسین کمپانی یا حاج ملاهادی سبزواری، همه در چارچوب صدرا کارکردهاند و هیچ جنبه جدیدی که بتوان نام برد، در کارشان وجود ندارد، گرچه زبان و بیان جدیدی بهکار بردهاند. فیزیک جدید آن نیست که از فیزیک ارسطو تقریر تازهای ارائه کند یا حاشیه جدیدی بر آن بزند بلکه فیزیک جدید آن است که اگر ارسطو را زنده کنند، از آن (فیزیک جدید) سردرنمیآورد. بنابراین جدیدبودن یک امر تعارفی نیست.
جدید چیزی است که از گذشته عبور کرده و افقهای تازهای گشوده باشد.کاش در دانشگاههای ما چنین حرفهایی زده میشد. آیتالله بروجردی یک فقیه نوآور بود اما در چارچوب فقه شیخ طوسی بود. بنابراین با تعلیقه، حاشیهنویسی و شرحنویسی تفکر جدید و تولید علم تحقق نمییابد.
تولید علم و تفکر جدید آنجایی است که بنیادهای جدید و افقهای جدیدی بتوان آغاز کرد و ساختارهای گذشته را تغییر داد. اگر کاری کردهایم آن را مطرح کنیم ولی کلیگویی نکنیم. اگر حتی در منطق یک قدم کوتاه برداشتهایم، اعلام کنیم. با کلیگویی فقط به بزرگداشت این و آن نپردازیم بلکه عملکردها را زیر ذرهبین بنهیم تا ببینیم چه کسی چه اندازه کارکرده است؟ نیز روشن سازیم که هر کس بهخاطر چه چیزی باید بزرگ شمرده شود؟
در واقع علامه طباطبایی با طرح باب «اعتباریات» راهی نو در مسیر حکمت متعالیه گشود. بنابراین مشکل، نبود انسانهای مسلط به حکمت صدرایی است.
تا آنجا که مربوط به آن دو بزرگوار میشد، حوزه برخورد آنها با مسائل فلسفیای بود که در حوزه تفکر مارکسیسم یا حتی برخی فلسفههای دیگر مثل هگل نمود داشت. آنها توانستند با فهمی که از حکمت متعالیه به دست آورده بودند، نیازهای روزگار خود را در حد توانشان رفع کنند؛ با این حال امروزه در فلسفه غرب مسائل معرفتشناسی، فلسفه زبان و موضوعات فلسفی دیگری مطرح است؛ حال آنکه در فلسفه صدرایی مسائلی دیگر طرح شدهاند که مورد توجه فلسفههای امروز غرب نیستند.
فلسفه ملاصدرا از مسائلی چون معاد، انسان، ادراکات انسانی، نبوت و سیاست سخن میگوید. البته جامعه ما با این دست مسائل بیگانه نیست. از این نظر، فکر نمیکنم که فلسفه صدرایی جایی در هندسه فکری جامعه ما نداشته باشد؛ چرا که در تعارض با عقاید اسلامی جامعه نیست. در واقع، فلسفه صدرا عقاید اسلامی را برای اهل فکر توجیه عقلانی میکند. این فلسفه به آنها کمک میکند تا مبانی تفکر اسلامی را مستدل سازند و در برخی جاها هم آن را با ذوق عرفانی همراه میکند.
از همین جا به پرسش سوم (آیا هماکنون میتوان از گفتمان نوصدرایی سخن گفت؟) میرسیم. این اصطلاح (گفتمان نوصدرایی) خیلی رایج نیست؛ نیز برای آن نمیتوان یک تاریخ معین در نظر آورد؛ از این سبب که پس از آنکه بزرگانی چون ملاعلی نوری، فلسفه ملاصدرا را از قرن یازدهم به بعد مطرح کردند، دائما افرادی که در حوزه حکمت متعالیه رشد کردهاند، بر غنای آن افزودهاند.
ممکن است کسانی در طول 200 یا300 سال گذشته نقدهایی را برحکمت متعالیه وارد ساخته باشند و حتی در مواردی بر آن افزوده باشند، مثل حاج ملاهادی سبزواری، علامه طباطبایی، شهید مطهری و حتی امامخمینی(ره) ولی همه این کوششها در حلقه حکمت متعالیه قرار میگیرد.
امروزه هم افرادی چون آیتالله جوادی آملی و آیتالله مصباحیزدی در این حوزه قرار دارند و با تقریرهای تازهای که از حکمت صدرایی میکنند، تلاش دارند تا مسائل عصر را به نحوی وارد آن سازند و از آن منظر به آنها پاسخ گویند. با این حال، نمیدانم تا چه اندازه میتوان بر این تلاشها نام «نوصدرایی» را نهاد ولی یک نکته واضح است و آن، اینکه حکمت متعالیه در جامعه ما در حال حرکت و پویایی است و امیدواریم این پویایی توسط آیندگان تداوم یابد.