او کسی نبود، جز پرفسور ویلیام چیتیک؛ عرفانپژوه (ابن عربیشناس) و متخصص در فلسفه اسلامی (بابا افضل کاشانی) که با فارسی شیوا و زیبایش در بیان مطالب فنی فلسفه و عرفان اسلامی مورد تحسین حاضران قرار گرفت. ویلیام چیتیک که هماکنون در دانشگاه ایالتی نیویورک، استاد گروه مطالعات تطبیقی ادیان است و با پژوهش در کتاب «نقدالنصوص فی شرح نقشالفصوص» عبدالرحمن جامی، دکترای خود را در مطالعات اسلامی دریافت کرده، روز چهارشنبه با موضوع «قلب فلسفه اسلامی، جستوجوی معرفت نفس و آموزههای بابا افضل کاشانی» به ایراد سخنرانی پرداخت.
او در این نشست، درباره دو کتاب اخیر خود؛ یعنی «جانشناسی و جهانشناسی» و «آموزههای بابا افضل کاشانی» که هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند، صحبت کرد. چیتیک در فحوای سخنانش از وضعیت مطالعات اسلامی در آمریکا و کانادا سخن گفت و اینکه امروزه نسبت به 50 سال پیش، بیش از 100 کرسی اسلامشناسی دایر شده است. او خود را استادی دانست که تنها برای دانشجویان کتابهایی را مینویسد و مخاطب وی فیلسوفان و نخبگان نیستند.
او از نسل جدید دانشجویانی نام برد که امروزه در آمریکا در جستوجوی فکرهای جدید برآمدهاند و در واقع از جهان جدید خسته شدهاند. در این میان، میتوان دانشجویان مسلمانی را دید که اکثراً از هند و پاکستان، برخلاف نسل گذشته، علاقه وافری به شناخت اسلام دارند.مطلب حاضر، گزارشی است کوتاه از سخنان چیتیک که از پی میخوانیم:
دکتر ویلیام چیتیک در آغاز پس از بیان مقدمهای از نحوه آشناییاش در 28 سال پیش با آثار و اندیشههای بابا افضل در دایرهالمعارف ایرانیکا، و نیز ذکر مختصری درباره ترجمه بیش از نیمی از مصنفات بابا افضل به زبان انگلیسی توسط خودش، به اهمیت بابا افضل در فلسفه اسلامی و اینکه چرا عنوان «قلب فلسفه اسلامی» را برای آن برگزیده اشاره کرد و گفت:« اگر فلسفه اسلامی از قبیل بوعلی و ملاصدرا را خوانده باشید، پی میبرید که بسیار دشوار است و وقت زیادی را باید برای فهم آن صرف کرد. تازه آخرش هم معلوم نیست که فهمیده شده باشد یا نه! اما بابا افضل آثار زیادی به فارسی دارد.
البته آثاری هم به عربی دارد. برخی از رسائل وی که به فارسی موجودند، ابتدا به عربی نوشته شده بود. بابا افضل در این آثار، هیچگاه فیلسوفان و نخبگان را در نظر ندارد. بوعلی که مینویسد برای فیلسوفان دیگر و یا طالبان خیلی جدی فلسفه مینویسد. بابا افضل برای طالبان معرفت مینویسد. برای کسانی که زمینه نسبتاً قوی در علوم دارند. این برای یک فیلسوف خیلی عجیب است. مثلا «جاودان نامه» وی را که به انگلیسی ترجمه کردهام، کتاب بسیار عجیبی است. از این حیث که این کتاب یک دوره فشرده و در عین حال آسان یاب در فلسفه اسلامی است. تمام هدف کتاب یاد شده بر چگونگی خودشناسی استوار شده است.
جالب اینجاست که 400سال پس از او ملاصدرا با دخل و تصرفاتی در این کتاب، آن را به عربی نوشت. اما چرا ملاصدرا آن را به عربی نوشت؟ به این دلیل که او (ملاصدرا) شاگردانی جدی برای آموختن فلسفه به فارسی نداشت. ازاینرو، به نظرم، باباافضل به خاطر همین چند شاگردی که طالب فلسفه به فارسی بودهاند، آثارش را به فارسی نگاشته است. تمام آثار باباافضل بر این نکته تاکید دارد که چرا، باید به دنبال خودشناسی، معرفت و حکمت رفت؟»
نویسنده کتاب «من و مولانا» با اشاره به این نکته که نثر فارسی آثار باباافضل، شیرینترین نثر موجود فلسفی به زبان فارسی است، افزود:«این نثر آنقدر شیرین و زیباست که خواندن آن به دل میچسبد. این مسئله سبب شده تا در ترجمه انگلیسی آثار وی شیوه خاصی را به کار بندم. به این معنا که هرجا، باباافضل واژه عربی به کار برده، اصطلاح یونانی و لاتین را گذاشتم و هر جا که واژههای فارسی استعمال کرده بود، واژههای انگلوساکسون را در برابر آنها قرار دادم. شیوه واژه گزینی باباافضل بسیار جالب است. مثلا او در برابر «عقل نظری»، اصطلاح «خردبینا» را به کار میبرد. با شنیدن اصطلاح «عقل نظری»، انسان به فکر عقلی میافتد که از فرط تنزه با دنیا هیچ ارتباطی ندارد، حال آنکه «خرد بینا»،خردی است که میبیند، نه خردی که استدلال میکند. البته استدلال هم دارد؛ اما استدلالش از روی بینش است. آثار باباافضل به گونهای است که انسان را به خود فرا میخواند؛ چرا که انسان از نظر وی باید دانا بشود، در حالی که فلاسفه دیگر کمتر به این نکته توجه داشتهاند.»
پرفسور چیتیک در ادامه با اشاره به این که چون کتاب را 8سال پیش نوشتهام، لذا در اینجا قادر نیستم جزئیات آن را را به یادآورم و تنها به شرح کتاب دیگری که اخیرا درباره باباافضل نوشتهام بسنده میکنم؛ اظهار داشت:«لازم به توضیح است که قبل از نگارش این کتاب، من بیشتر روی متون عرفانی از قبیل آثار ابنعربی، جامی و... کار کرده بودم. تنها اندکی فلسفه کار کرده بودم؛ اما خیلی قابل توجه نبود. از این رو، میدیدم که در بیشتر آثار فلسفی قال بیشتر است تا حال؛ اما با خواندن آثار باباافضل، متوجه درهم آمیختگی قال و حال میشویم؛ به ظاهر قال است؛ اما ضمن آن حال است.
از این حیث آثار باباافضل، نمونه است.اما درباره کتاب «science of the cosmos and science of the soul » که اخیرا نگاشتهام، باید توجه کنیم که در انگلیسی امروز، (science) علوم جدید را میگویند. از این رو، کلمه (science) در بخشی از عنوان کتاب ناظر به همین علم جدید است، اما مقصود از (science) در بخش دوم عنوان کتاب یعنی (science of the soul) ، علم امروزی نیست. علم با نفس(soul) کاری ندارد. به نظر میرسد که این عبارت(علم نفس) تناقض دارد. من هم عمدا میخواستم این تناقض در عنوان کتابم آشکار باشد.»
نویسنده کتاب «راه عرفانی عشق» درباره مفهوم علم در اندیشه باباافضل کاشانی چنین توضیح داد:«علم در اندیشه باباافضل کاشانی بدون علم به نفس داننده(علم)، معنا ندارد. از اینرو، علم در این دیدگاه دارای دو جنبه است: دانسته و داننده. این دو جنبه با یکدیگر درهم آمیختهاند. شناخت هریک منوط به دیگری است.
در این کتاب، بحثهای مختلفی وجود دارد، اما در اینجا به یک بحث آن اشاره میکنم تا هدف از علم را از دیدگاه بابا افضل نشان دهم. همه میدانیم که علوم از قدیم به معقول و منقول تقسیم میشدند.علوم نقلی، علومی است که سینهبهسینه نقل میشوند و راهی دیگر برای کسب آنها وجود ندارد. کتابهای مقدس تماماً از راه نقل بهدست آمدهاند، اما علوم معقول،علومیاند که از راه استدلال عقلی بهدست میآیند. در اندیشه باباافضل، هدف فلسفه (که جزو علوم عقلی است) شناخت نفس است. شناخت نفس هم تدریجی و دارای مراحل است.
در واقع به قول قدما، نفس عقل بالقوه است. به نظر باباافضل، نفس ماده عقل است، اما خود آن نیست. از این رو، نفس باید به کمال خودش که عقل بودن است برسد. در واقع نفس برای عقل شدن، تغییر ماهیت میدهد. پس، از نظر باباافضل عقل خود را میشناسد.بنابراین، هدف از علوم عقلی، رسیدن به چنین مرحلهای است.»
نویسنده کتاب «ابنعربی و مسئله اختلاف ادیان» با بیان اینکه الهیات، مرحله یقین نهایی است و از شناخت نفس و در واقع از خودش بهدست میآید، گفت: «هر یک از علوم نقلی و علوم عقلی روش خاص خود را دارد، روش رسیدن به علوم نقلی، تقلید است. انسان باید از راه دیگران تقلید کند. این هم در جای خود حسن است.
البته بحث اجتهاد در فقه وجود دارد که از تقلید بالاتر میرود. در مقابل، علوم عقلی، بر شیوه تحقیق استوارند. تحقیق، یعنی رسیدن به حقیقت. به بیان دیگر، در خود به حق رسیدن است. شاید بتوان گفت، در علوم عقلی هم تقلید در مرحله اول است؛ اما در پایان باید آن را کنار گذاشت و به تحقیق رو آورد. در علم نفس که به کیستی میپردازد، تقلید نمیتوان کرد. تنها راه شناخت خود، از راه خویشتن است.این شناخت از دیگران به دست نمیآید، اما خود شناخت، صفت نفس است؛ ولی در واقع صفت عقل است. به بیان دیگر؛ با عقل است که انسان خود را میشناسد. این خودشناسی مقدمهای برای خداشناسی است. خودشناسی از خداشناسی جدا نیست.»
ویلیام چیتیک در پاسخ به این پرسش که آن علمی که پایه تحقیق است و تقلیدی نیست و نیز برای هر مسلمانی باید روشن باشد، چیست؟گفت:«این علم توحید است. توحید از راه تقلید به دست نمیآید. توحید را باید بهخوبی فهم کرد. توحید مشترک در تمام ادیان است؛ حتی در آیینهایی که به ظاهر توحیدی نیستند؛ مثل آیین هندو. در قرآن بسیار به توحید تاکید شده است، توحید از نظر قرآن و اسلام، با فطرت پیوند دارد. در واقع توحید جزو همان اسمایی بود که خداوند به آدم(ع) آموخت. (البته این یک استدلال نقلی است) قرآن میگوید که هر پیامبری را که فرستادیم، این پیغام را همراه او بود که : هیچ خدایی جز من نیست، پس او را عبادت کنید.
بنابراین در تمام ادیان، بخش اول آنها توحید است و بخش دوم آنها؛ عبادت. عبادت راههای مختلفی دارد. با این حال، عبادت جزو علوم نقلی است. بنابراین، توحید یک علم تحقیقی است. البته توحید مراحلی دارد؛ توحید لفظی (یکی گفتن خداوند) اما این یکی گفتن کافی نیست. یکی دانستن و یکی شدن نیز الزامی است.
باباافضل به همه این موارد، اشاره دارد.» وی با این توضیح که علوم جدید برخلاف این ادعا که کاملاً عقلیاند؛ اما به واقع لااقل در وهله اول نقلیاند، اشاره کرد:«با این حال مسلم است که نمیتوان گفت علوم جدید به روش و معنای علوم قدیم تقلیدیاند. علوم جدید تقلیدیاند، به این معنا که هر چه امروزه مردم عادی و غیردانشمند از علوم جدیدی مثل فیزیک و شیمی میدانند، از راه نقل است، خودشان که تجربه نکردهاند. در واقع مردم عادی به اعتبار دانشمندان و علما، به این علوم اعتقاد پیدا میکنند، نه به واسطه تحقیق خودشان. بههرحال، علوم جدید هم مرجعیت دارند و مرجعیت خاص علوم قدیم نیست. مرجعیت علوم جدید، دانشمندان هستند.
در گذشته مردم به کشیشها اعتماد داشتند؛ اما امروزه به دانشمندان دارند.» متخصص درعرفان ابن عربی در ادامه به ارائه بحث دیگری از کتابش پرداخت و گفت: «علم اصلی تحقیق، توحید است. از طرف دیگر، اگر در وضعیت فعلی توحید پایه علوم نیست- که نیست- پس پایه علوم چیست؟ پایه علوم جدید، تکثیر است؛ حال آن که توحید یکی گفتن و وحدت است. تکثیر زیاد گفتن است. به همین دلیل، هدف علوم متفاوت است. فرق بزرگی که بین تمدن جدید و تمدن شرقی، بهویژه تمدن اسلامی وجود دارد، این است که بزرگان تمدن دینی (اسلامی) دیدی توحیدی به تمام علوم داشتهاند. آنها علوم را به یک اصل بازمیگرداندند؛ اما در علوم جدید، خدایان مختلفاند. هر علمی خدایی برای خودش ساخته است و طبق آن به پیش میرود. البته نقاط مشترکی هم مابین آنها وجود دارد. آنچه برای علوم جدید اهمیت دارد، پیشرفت و تکامل است اما واژههای پیشرفت و تکامل هم امروزه مناقشهبرانگیز شدهاند.
به هر حال، علوم جدید از اصل مشترکی پیروی نمیکنند. امروزه میبینیم که براساس اصل پیشرفت، جوامع متکاملتر و پیشرفتهتر میشوند. اما از لحاظ پیوندهای انسانی گسستهتر میشوند درواقع بهجایی میرسیم که هیچ اصول مشترکی را نمیتوان مابین انسانها سراغ گرفت. این مقدمات ما را کمک میکند تا بفهمیم که چرا علوم قدیم، علم جهان و علم نفس را در یک سطح دیدند؟ هدف از آموزش و تحقیق در علوم قدیم، رسیدن به خودآگاهی یا جان آگاهی و جهانشناسی بود .»