این اولین اثر سینمایی اوست که با کمک یک فیلمساز دیگر (دانلیا توماس) کارگردانی کرده است.
برخلاف فیلمهای قبلی سالس، این بار نقش اصلی را گائل گارسیا برنال بازی میکرد که معروفترین بازیگر اسپانیاییزبان قاره آمریکای لاتین است. پس از این فیلم، سالس «آب سیاه» را با بازی بازیگران انگلیسی زبان و در آمریکا کارگردانی میکند.
فیلم که دوبارهسازی یکی از کارهای ترسناک سینمای ژاپن بود، در گیشه نمایش شکست تجاری سختی خورد و باعث شد تا سالس برای ادامه فعالیت دوباره به کشور خودش برگردد.
«لینا دپاسه» قصه زندگی و فعالیتهای چهار برادر است که در سائوپائولوی امروزی سخت در تلاش هستند تا یک زندگی خوب برای خود فراهم کنند، اما چالشهای موجود در سطح جامعه چون سدی در برابر آنها قد علم میکند و این نکته زمینه خوبی را فراهم میکند تا فیلمساز به کمک آن، بخشی از واقعیتهای زندگی در برزیل را به تصویر بکشد.
با این حال، این واقعیتها را میتوان به بقیه کشورهای قاره آمریکای لاتین هم گسترش داد؛ کشورهایی که دارای زبان، فرهنگ و موقعیتهای مشابهی هستند.
سالس 52ساله در گفتوگوی زیر برخی از جنبههای فیلم تازهاش را به بحث و بررسی میگذارد. نکته آخر اینکه وی این روزها در تدارک کارگردانی فیلم تازهای به نام «در جاده» است؛ فیلمی که ترجیح میدهد فعلاً هیچ صحبتی دربارهاش نکند.
- قبل از هر چیز مثل اینکه باید به شما تبریک گفت که فیلم خود را خیلی سریع آماده نمایش کردید و حتی آن را به جشنواره کن هم رساندید.
خب، همه ما تلاش کردیم تا فیلم در زمان مقرر آماده نمایش شود. آخرین مرحله کارمان تهیه زیرنویسهای آن بود. اگر فیلم بدون زیرنویس نمایش داده شود، بیشتر حال و هوای یک کار تجربی را دارد. با وجود آنکه فیلم خیلی سریع آماده نمایش شد، ولی تمام تلاش خود را کردیم که کیفیت آن حفظ شود.
- به نکته خوبی اشاره کردید که میتوانست مشکلساز شود. فیلم شما یک کار تجربی نیست، ولی در همان زمان تکهای از زندگی در برزیل امروزی را به نمایش میگذارد.
فیلم ما اثری است که تلاش دارد به ریشههای اصیل و سنتی سینمای برزیل برگردد. خط اصلی قصه درباره چهار برادر است که تلاش دارند قید و بندها و محدودیتهای اجتماعی را به شیوههای خودشان (که سخت و متفاوت است) شکسته و کنار بزنند. هر چهار قصهای که فیلم تعریف میکند برگرفته از ماجراها و حوادث واقعی هستند. به همین دلیل، این قصهای بود که ما میخواستیم با خودجوشی واقعی آن را انجام دهیم. از همین روست که 98درصد بازیگران فیلم، با این فیلم اولین کار سینماییشان را ارائه میدهند. هدف ما این بود که فیلم با این حال و هوایی که دارد تازهنفسی، جوانی و ضروریات جوانانی را نشان دهد که در تلاش پیدا کردن راهی برای بیرون رفتن و رهایی از شرایط ناسازگار موجود هستند.
- ولی این نکته در آن شرایطی که شما مطرح میکنید خودش را آشکار نمیکند، همانطور که در فیلمهای دیگر هم آن را نمیبینیم.
خب، «لینا دپاسه» فیلمی نیست که بتوان آن را با دیگر محصولات سینمای برزیل – که با موضوعی مثل توزیع موادمخدر یا درگیریهای خیابانی پلیس با بچهها سر و کار دارند – مقایسه کرد یا در ارتباط با آنها دانست. اگر شما به برزیل نگاه کنید، متوجه وسوسه و میل عجیبی به خشونت و جنایت میشوید. علت اصلی این امر را هم باید در نرخ بالای بیکاری دانست. با این حال، یک درصد خیلی کوچکی از این جمعیت، آمادگی دست زدن به اقدامات خشن و جنایتکارانه را دارند. قصه فیلم ما هم همینها را بهتصویر کشیده است. ما میخواستیم فیلمی درباره بچههایی بسازیم که میخواهند خودشان را نجات دهند و در جهت رهایی خویش تلاش میکنند.
- پس میتوان گفت در فیلم نوعی عنصر آگاهی اجتماعی وجود دارد؟
کاری که فیلمی مثل «شهر خدا» انجام داده خیلی مهم است، زیرا یک درام پیچیده را به سطح آورد (و در سطحی عمومی به نمایش گذاشت) و با این کار باعث نوعی آگاهی و توجه عمومی نسبت به مشکلاتی شد که در آمریکای لاتین و برزیل وجود داشت. این چیزی بود که خیلیها در یک نگاه ساده نمیدیدند یا متوجه نمیشدند. اما اگر همه فیلمها شبیه «شهر خدا» باشند، شما متوجه این نکته میشوید که جامعهای که داریم دربارهاش بحث میکنیم، خیلی پیچیدهتر از آن چیزی هستند که فکرش را میکنیم. من خودم «شهر خدا» را خیلی دوست دارم. این فیلم یک واقعیت مسلم و زنده جامعه برزیل را منعکس میکرد و واقعیت دیگر این است که برزیل هر روز (و به سرعت) در حال تغییر است. ما کشور بسیار جوانی داریم و هنوز در حال ساخت و طراحی خودمان هستیم.
- فیلم قبلیتان «خاطرات موتورسیکلت» هم آمریکای لاتینی را به تصویر کشید که نوعی حس طراحی و ساخت و ساز تازه را داشت. حالا آمریکای لاتینیها آن دوره را چگونه نگاه میکنند و چه دیدگاهی دربارهاش دارند؟
«خاطرات موتورسیکلت» درباره قصهای بود که تاریخ را مطرح میکند و مقدم بر آن بود، اما موقعیت و وضعیتی که اکنون در آن قرار داریم، خیلی هم دور از واقعیت و موقعیت 50 سال قبل نیست. ما وقتی فیلم جدید را فیلمبرداری میکردیم، طوری کار را انجام میدادیم که انگار داریم در آن زمان بهسر میبریم. ما میتوانستیم صحنههایی را بگیریم که انگار در دهه 50میلادی به سر میبریم و این صحنهها مربوط به آن زمان و فیلمی از آن دوره است. ما مجبور نبودیم هیچچیزی را دوباره وضع کنیم. برزیل کشوری است که هنوز نیازمند کشف دوباره است. باید آن را کشف کنیم و در همان حال از فرصتها و امکانات سینمایی نهایت بهره را بگیریم.
- مثل فیلم «چه» ساخته استیون سودربرگ، ساخته قبلی و همین فیلم جدید شما هم در باره یک شخصیت مشترک است. نسبت به کالبدشکافی و نبش قبر این شخصیت چه احساسی دارید؟
استیون سودربرگ را نمیشناسم و فیلمهایش را ندیدهام، اما خیلی خوشحالم که او فیلمی درباره چهگوارا و به زبان اسپانیایی ساخته است. ارنستو چهگوارا برای استقلال فرهنگی مبارزه کرد و در این رابطه زبان نقش خیلی مهمی ایفا میکند. فیلمسازان کمی پیدا میشوند که جرأت کنند دست به چنین اقدام متهورانهای بزنند. مطمئن هستم دو فیلم اسپانیاییزبان او کارهایی جذاب و اغواگر خواهند بود و شخصیتی پیچیده مثل چهگوارا را بیشتر از گذشته در معرض دید و قضاوت عمومی قرار میدهند. درک کلی و عمومی از «چه» خیلی پیچیدهتر و مبهمتر از آن چیزی است که ما فکر میکنیم و هنوز آنقدر که شایسته اوست، به وی توجهی نشده است. کارها و اقدامات او چه موافق آن باشیم و چه نباشیم- حس و حال ویژهای در بین عموم مردم خلق کرده و او کارهایش را با اعتقاد کامل انجام داده است.
- وقتی به تاریخ و کارنامه کاریتان نگاه میکنید – و فیلمهای اولیهتان بهویژه « ایستگاه مرکزی» از این اتفاقاتی که در این سالها رخ داده تعجب میکنید؟
نکته جالب این است که وقتی« ایستگاه مرکزی» را میساختم، احساس میکردم دارم در ناکجاآباد کار میکنم. من و فرناندو مونتهنگرو به هم نگاه میکردیم و انگار که داریم از یکدیگر میپرسیم «آیا هیچکسی علاقهای به تماشای این فیلم دارد؟» امید اصلیمان این بود که حداقل خانوادههایمان آن را تماشا کنند. وقتی تأثیر عمیق و زیاد فیلم را روی عموم تماشاگران دیدیم، حقیقتاً لذت بردیم. این یک سورپرایز جذاب و زیبا بود. حس ما نسبت به «خاطرات موتورسوار» هم همین بود. من و گائل (گارسیا برنال که نقش جوانی چهگوارا رادر فیلم بازی کرد) در وسط صحرای شیلی به یکدیگر نگاه کردیم و گفتیم «خداکند، خانوادههایمان به دیدن فیلم بیایند.» سینما در ارتباط نزدیک و مستقیم با ریسک کردن و عدماطمینان است. این دو را به میل به کشف ناشناختهها اضافه کنید، تا ببینید ما فیلمسازان کارمان را چگونه انجام میدهیم.
- کمی بالاتر صحبت از هویت ملی کردید. هویت ملی آمریکای لاتینی چیست؟
فکر نمیکنم بتوانیم بگوییم هویت آمریکای لاتینی چیست؟ ولی تصورم این است که میتوانیم تلاش کنیم آن را پیدا کنیم. وظیفه ما جست و جوی آن و منعکس کردن آن است.
- کارنامه سینماییتان را چگونه ارزیابی میکنید؟
هیچ علاقهای به این ندارم که از کارنامه کاری صحبت کنم و اصلاً به این اصطلاح علاقهای ندارم. من بیشتر علاقهمند این هستیم که در تجربههای ویژه فیلمها زندگی کنم و به کسب این تجربهها بپردازم.
- واقعگرایی را چگونه در فیلمهایتان بهتصویر میکشید؟
هنگام فیلمسازی باید متوجه این موضوع باشید که تمام پنجرهها را باز نکنید و در همان حال با آزادی عمل کار کنید و از چیزهای پیشبینی شده استقبال کنید، مهمترین نکته این است که واقعیت را همانگونه که اتفاق میافتد ضبط کنید. این نوع شیوه کار را شما میتوانید در فیلمهای عباس کیارستمی ببینید.
منبع: آسوشیتدپرس