فیلم که با تحسین منتقدان داخلی و بینالمللی روبهرو شده، در چند جشنواره بینالمللی جوایزی دریافت کرده است. مدتی قبل مراسم اهدای جوایز «جنی» (اسکار کانادایی) هم هفت جایزه اصلی خود – و ازجمله بهترین فیلم، کارگردان، فیلمنامه و بازیگران مرد و زن نقش اول – را به این فیلم داد. پولی 29 ساله که دوستداران هنر در کانادا علاقه زیادی به او و بازیهایش دارند، بعد از چند کار کوتاه و تلویزیونی «دور از خانه» اولین فیلم بلند سینمایی خود را در مقام کارگردانی ارائه داده است.
در قصه فیلم جولی کریستی نقش زن میانسالی را بازی میکند که به بیماری آلزایمر دچار میشود. همسر او (با بازی گوردون پینسنت) که علاقه بسیار زیادی به همسرش دارد، او را به یک مرکز درمانی منتقل میکند. زن که شوهر خود را نمیشناسد، توجهی به او نمیکند و شوهر باید خودش را با شرایط دشواری که پیشرو دارد وفق بدهد.
- خیلی وقت بود که میخواستید فیلمساز شوید؟
از خیلی وقت پیش فیلمهای کوتاه میساختم و از این کار لذت خاصی میبردم. وقتی بیست ساله شدم به خودم گفتم میتوانم فیلمهای کوتاه خوبی بسازم، ولی حتی آن زمان بهطور مشخص در این فکر نبودم که بخواهم کارگردان شوم و این کار را بهصورت جدی ادامه بدهم.
خیلی ساده، فقط درگیر پروسه تولید فیلمهای کوتاه بودم. در همان زمان متوجه این مسئله شده بودم که فیلمسازی سختترین و در عین حال یکی از جذابترین و دشوارترین کارهایی بوده که تا به حال انجام دادهام. احساس کردم باید برای چند سال فیلمهای کوتاه بسازم و همین باعث شد تا به مدرسه فیلم بروم. در همین ایام بود که قصه فیلم «دور از خانه» را در جایی خواندم و به خودم گفتم باید آنرا بهصورت یک فیلم بلند بسازم.
- بیشترین خوشحالیتان در حرکت از کارگردانی فیلمهای کوتاه به سمت ساخت فیلمهای بلند چه بود؟
درگیر شدن و تحمل سختیهای آن. هیچکس نمیتواند شما را برای یک کار سخت ششهفتهای – که استراحت و خوابی هم در کار نیست – آماده کند. برای کارگردانی یک فیلم بلند باید از یک سال و نیم قبل آماده شوید و طی این مدت آرامش و خورد و خوراک ندارید. این وضعیت تا پس از پایان فیلمبرداری ادامه دارد. نکته مثبت کار این است که دوروبرتان آدمهایی را دارید که از شما حمایت میکنند و همراهتان هستند. وقتی میخواهید یک فیلم بلند بسازید حامیان خوبی را در کنار خود میبینید. هنگام کار خیلی زود متوجه میشوید کسانی هستند که مراقب و نگران شما هستند.
- کارگردانی فیلم بلند دقیقا به همان اندازهای که فکر میکردید استرسآور بود؟
خب، وقت فیلمبرداری استرس زیادی داشتم. فکر نمیکنم کسی پیدا شود که بتواند به درونیات شما نفوذ کند و از میزان این استرس بکاهد. هر روز با ترس و دلهره سر کار میرفتم. هیچکس نمیتواند این موضوع را به شما توضیح بدهد و برای رفع آن کمکی به شما بکند. میدانید، سر صحنه فیلمبرداری شما با تعداد زیادی آدم مختلف کار میکنید که دنیا و روحیات خاص خودشان را دارند.
- خیلیها از موضوعی که برای فیلمتان انتخاب کردید دچار حیرت شدند؛ موضوعی که اختصاص به آدمهای مسن دارد.
بله، همینطور است. برای خیلیها جالب توجه بود که بدانند چرا آدمی به سن و سال من علاقهمند به ساخت فیلمی درباره آدمهایی در آن سن و سال است. شاید برایتان عجیب باشد ولی دوست دارم درباره آدمهای مسن فیلم بسازم، زیرا برای کسی در سن و سال من مسائل اینجور آدمها جالب توجه است.
خیلی دوست داشتم بدانم وقتی که مدت زمان زیادی از یک زندگی مشترک میگذرد، عشق و محبت چه معنیای میدهد و یک زوج سالخورده چگونه به این موضوع نگاه میکنند. فکر میکنم این مسئله برای جوانان هم اهمیت خیلی زیادی دارد و خوب است که به تماشای چنین تجربهای بنشینند، زیرا آنها هم قرار است عاشق شده و یک زندگی مشترک را شروع کنند.
- با قصه فیلم چگونه آشنا شدید؟
مقالهای مربوط به آن را در یک روزنامه خواندم. زمان مطالعه آن به حدود هفت سال قبل برمیگردد. بلافاصله پس از خواندن آن مقاله مطمئن شدم که میخواهم آن را تبدیل به فیلمی سینمایی کنم، اما همان زمان کمی میترسیدم؛ ترسم از این بود که نتوانم اقتباس سینمایی خوبی از آن درآورم ولی جذابیت موضوع بهقدری بود که توفانی در من ایجاد کرد و نتوانستم خودم را برهانم.
- تا قبل از ساخت فیلم هیچ شناختی از بیماری آلزایمر داشتید و در رابطه با آن برخورد و ارتباط شخصیای را تجربه کرده بودید؟
خب، یکی از عموهایم همان بیماری کاراکتر اصلی فیلم را داشت، مشکلی که میتوان از آن بهعنوان نوعی جنون اسم برد. مادر بزرگم هم در یکی از آن خانههای سالمندان زندگی میکرد. همین باعث شد مدت زمانی طولانی را در یکی از این مراکز سر کنم. این نکته باعث شد تا چیزهای بیشتری درباره کسانی که به بیماری آلزایمر دچار میشوند بفهمم.
- یکی از نکات قابلتوجه در کارنامه هنری شما این است که همیشه نقشهای غیرهالیوودی بازی کردهاید و باز با این وجود، یک بازیگر بسیار مشهور هستید. کار کردن در خارج از سیستم هالیوودی چگونه است و چه لذتی دارد؟
بهطور کلی کار در سیستم سینمای غیرمتعارف را دوست دارم.در این سیستم، فیلمسازان آزادی عمل بیشتری دارند و همین مسئله شرایط کاری بهتری را برای بازیگر فراهم میکند. در این وضعیت قوه تخیل بازیگر به کار میافتد و میتواند بازی مقبولتری ارائه دهد. در اینجا مجبور نیست مثل یک ماشین عمل کند. میدانید، بخش اعظم فیلمهایی که دوست دارم جزو کارهایی هستند که خارج از سیستم هالیوودی ساخته شدهاند.
- سر و کله جولی کریستی برای بازی در نقش اصلی فیلم چگونه پیدا شد؟
بازی او در فیلم چیزی بود که از همان ابتدای کار به آن فکر میکردم. همان زمانی که آن قصه کوتاه آلیس مونرو را در روزنامه خواندم، صورت او جلوی چشمم ظاهر شد و با اطمینان بهخودم گفتم این نقش مال اوست. اصلاً یکی از دلایل مهمی که باعث شد تصمیم بگیرم فیلم را بسازم این نکته بود که او را در این نقش روی پرده سینما ببینم، اما ابتدای کار متقاعد کردن جولی برای بازی در این نقش کمی سخت بود. اینطور نبود که وقتی فیلمنامه را خواند، بلافاصله پاسخ مثبت بدهد. یکی از دلایلش (که هیچ ربطی به فیلم من نداشت) این بود که میگفت دیگر دوست ندارد بازی کند. هشت ماه طول کشید تا او را متقاعد و راضی کنم که پاسخ مثبت بدهد.
- حرفه کارگردانی چه چیزی را درباره بازیگری به شما آموخت؟
قبل از اینکه خودم کارگردان شوم هم، میدانستم وظیفه یک فیلمساز چقدر مشکل است و او انجام چه کار سختی را بهعهده گرفته است. برای همین همیشه احترام ویژهای برای عموم کارگردانان قائل بودهام. اوست که همه چیز را سر صحنه تحت کنترل و نظارت خود دارد. حالا که کارگردانی را تجربه کردهام، به این نتیجه رسیدهام که هنگام بازی در یک فیلم باید برای کارگردان حکم یک بازیگر همراه و همدل را داشته باشم و بیشتر از گذشته با او همکاری کنم. منظورم این نیست که تا قبل از این همکاری خوبی با آنها نمیکردم، ولی یاد گرفتم بیشتر هوای آنها را داشته باشم و کمتر با آنها جر و بحث کنم. مهم این است که سرصحنه تلاش کنم دید او را در مورد نوع ایفای نقش رعایت کنم. من در فیلم خودم از همکاری بازیگران مورداحترام و همراهی بهره گرفتم که باعث شد خودم را آماده کارگردانی فیلم دیگری کنم.
- خاطرات و حافظه، لایههای زیادی در فیلمهای شما دارد. هنگام نگارش فیلمنامه «دور از خانه» چقدر از این خاطرات و حافظه کمک گرفتید؟
خود قصه لایههای زیرین زیادی داشت و این نکته مرهون خلاقیت آلیس مونرو است. من فقط بخش کمی از خاطرات شخصیام را به قصه اضافه کردم، چیزهایی مثل ارتباط کاراکتر اصلی با جنگ و یادآوری خاطرات جنگ ویتنام. برایم خیلی اهمیت داشت که این موضوع را به داخل قصه فیلم تزریق کنم. علتش این بود که احساس میکردم در این حالت، قصه فیلم از یک روایت شخصی و معمولی دور شده و بعد وسیعتری را دربر میگیرد. بعضی وقتها مضمون سیاسی یک فیلم باعث پایداری بیشتر آنها میشود.
- کمی قبلتر درباره جولی کریستی صحبت کردیم. انتخاب او برای نقش اصلی، انتخابی خوب و زیرکانه بود. تماشاگران سالهاست که او را روی پرده سینما دیده و با نقشهای او زندگی کردهاند و او را مثل یک دوست صمیمی یا عضوی از خانواده میبینند. این احساسی قوی و پرقدرت است که کمک میکند فیلم مقبولتر بهنظر برسد. ارتباط شما با آدمی مثل او چگونه بود؟
اولین بار او را سر صحنه یکی از فیلمهای هال هارتلی در هشت سال قبل ملاقات کردم. سخت مجذوب او شدم. او یکی از آن آدمهایی است که حتی اگر ده بار هم در باره موضوعی صحبت کنیم، باز هم در باره آن سؤالاتی تازه میپرسد. او یک غول به تمام معنی است. در زندگی من، او همیشه جایگاه ویژهای داشته است. زمانی که بالاخره بازی در فیلم را قبول کرد، تمام هم و غمش را روی نقش و فیلم گذاشت. او خودش را وقف نقش میکند و سر صحنه، بسیار همراه و یار بود.
- شما با فیلمسازان بزرگ زیادی کار کردهاید. در ارتباط با آن بحث تأثیرپذیری، آیا فکر میکنید از هیچیک از آنها تأثیر گرفتهاید یا اینکه بیشتر تحتتأثیر ایدههای درونی خود بودهاید؟
فکر میکنم از کسانی که با آنها کار کردهام تأثیر پذیرفتهام، اما مطمئن نیستم که چگونه بوده است. این نکته بیشتر یک پروسه ناآگاهانه بوده است.
ولی خب، آتوم آگویان کسی است که بیشترین تأثیر را روی من داشته است. به همین دلیل بهعنوان یک بازیگر همیشه میخواستم با او کار کنم و اصلاً یکی از دلایلی که دلم میخواست بازیگر شوم همین بود که در فیلمهای او بازی کنم. فیلمسازان موردعلاقهام ترنس مالیک، اینگمار برگمن و کریشتف کیشلوفسکی هستند. نمیدانم آنها چطور روی من تأثیر گذاشتهاند، ولی میدانم که تحتتأثیر آنها هستم.
moviefore.com
30 آوریل 2008