کوتیار در این گفتوگوی کوتاه از علایقش میگوید. گفتوگویی از میان مصاحبههای مختلف او با نشریاتی چون فیگارو، پاری مچ و پرومیه گزینش شده است. نکته قابل ذکر اینکه واژه پیاف که در این گفتوگو به آن اشاره شده، به معنای گنجشک است.
- بعد از موفقیت سری فیلمهای تاکسی، میخواستید کار در این حرفه را متوقفسازید. چرا؟
خودم را در تنگنا حس میکردم، درحالی که همیشه رویاهای بزرگی داشتم. شاید میترسیدم آنگونه که دوست داشتم پیش نرود. بعد در یک آن ترجیح دادم که مسیرم را کاملا عوض کنم ورؤیای بچگیام را پی بگیرم.
- همیشه میخواستید بازیگر شوید؟
بله، در زندگی آرزوهای بسیاری داشتهام و بازیگر بودن اجازه آن را به من میدهد. بهنظرم وجه ماجراجویانه این شغل بزرگ و زیباست که باعث میشود در آن چیزهای قوی وعالی پیدا کنیم.
- پیش از فیلمبرداری کودکی به زیارتگاه ترز مقدس در لیزیو رفتید که پیاف به او اعتقاد داشته است...
ترز مقدس حقیقتاً قسمتی از پیاف محسوب میشود، اما نه من. پیاف قبل از شروع هر کار بزرگی به لیزیو میرفت. اعتراف میکنم که رابطه خاصی با تزر مقدس داشتم. از او کمک خواستم و مرا یاری داد.
- قبل از فیلم دلهرهای از پذیرش این نقش داشتید؟
ترس، نه. اما برای لحظاتی سرگیجه داشتم. بعضی صحنههای فیلمنامه را که میخواندم میخواستم سریع ورق بزنم و به جلو بروم. بهخود گفتم: نه خوب اینها را نگاه کن، باید با آن یکی بشوی. به این ماجرا اعتماد داشتم. میدانستم که روح پیاف مرا همراهی خواهد کرد، احساس میکردم که مرا تنها نخواهد گذاشت.
- چه زمانی به نقش رسیدید؟
زمانی که از قضاوت کردن در مورد او دست کشیدم. آن روز دوباره به سمت کودکی او رفتم.
- و همزمان به سمت کودکی خودتان؟
ترسهای کودکانه پیاف و هراسش از انزوا درهای شناخت شخصیت را به رویم باز کردند و کلید آنرا به دست سپردند. فهمیدم که با ترس از تنهایی به هرکاری دست میزده تا هرگز به آن دچار نشود. من خودم احتیاج ندارم دور و برم شلوغ باشد. در پی آن نیستم که مرتب در جمع دوستان زندگی کنم.تنهایی را خیلی دوست دارم. روشی که اختیار کرده بودم هیچ تضمینی نمیداد.
درواقع انتخابم این بود که تکرار نکنم و بدون هیچ سؤالی خودم را دراین کار بیندازم. در واقع هیچ وقت از خودم نپرسیدم چگونه این نقش را بازی خواهم کرد. تنها میخواستم به نقش برسم و آن را درک کنم.
- قبلا نیز در فیلم «چیزهای زیبا »آواز خوانده اید. این کار را دوست دارید ؟
همیشه آواز خواندن را دوست داشتم. شیوهای برای بیان خویشتن که بهنظرم بسیار رهایی بخش میآمد. چرا که میتوانیم هر چیزی را هرزمانی بخوانیم ،درحالی که اگر هر جایی بازی کنم مرا میگیرند و میبرند به تیمارستان!(می خندد)
- در بعضی صحنههای آوازی، صدای شماست که میشنویم. چالش بزرگی بود؟
من میتوانم درست آواز بخوانم، ولی جنس صدای استثنایی ندارم. اما این کار را دوست دارم. در المپیا ( سالن بسیار معروف نمایش و آوازدرپاریس ) جایی که مشغول گرفتن یک صحنه بسیار مهم بودیم، احساس کردم که میتوانم مثل پیاف بخوانم. پیشبینی شده موسیقی شروع شود و خیلی زود تصویر قطع شود.
لب زدن را بلد هستم. اما متن آواز نه، هیچ افسوسی ندارم که کامل یاد گرفتم. سپس وسط برداشت خراب کردم. مطمئن بودم که مهم نیست چرا که این صحنه به نمایش در نخواهد آمد. همان موقع یک نفر که اسمش را بگذاریم ادیت، آستین مرا گرفت و تا آخر آهنگ کشاند.
- بعد از پایان فیلمبرداری، پیاف را چگونه میبینید؟
فکر میکردم با پایان فیلمبرداری شخصیت آن از ذهن من پاک خواهد شد اما نه... پس بهخودم گفتم که همه چیز به آرامی صورت خواهد گرفت. اما هنوز پیاف اینجاست، سخت بتوانم از آن خلاص شوم. متوجه شدم که نمیخواهم بگذارم برود و از تنها رها کردن او میترسم.
- زندگی کردن با پیاف شما را نمیترساند ؟
چند ماه فراموش نشدنی را با پیاف گذراندم. او تبدیل شد به یک آشنای قدیمی. وقتی صدای او را از رادیو میشنوم، احساس میکنم که یک دوست قدیمی را باز یافته ام. من تنها بازیگری نیستم که چنین احساسی دارد. برای مثال ژولیت بینوش حتما یک رابطه شخصی با ژرژ ساند را حفظ کرده است.
درتمام زندگی ام با او در ارتباط خواهم بود و این موجب خشنودی ام است. این یک وزنه نیست. یعنی از آن زمان درکاردیگری شرکت نکرده ام. خودم را آماده کارکردن نمیبینم. خیلی مایل هستم دست به یک تجربه کاملاً متفاوت بزنم. حتما تئاتر کارخواهم کرد؛ بیتردید بازی دریک تراژدی از فدر که او را خیلی دوست دارم.
- شما تاکنون با تیم برتون و ریدلی اسکات کار کرده اید. تصور میکنید که روزی یک کارنامه کاری واقعی درهالیوود شکل بدهید ؟
من همیشه رویاهایی داشتم که اجباراً به حد و اندازه اش فکر نکرده ام. به لطف پیاف چیزهایی بسیاری برایم در حال اتفاق افتادن است. اولین چیزی که آرزویش را داشته ام، داشتن نقشهای بزرگ بوده است مثل همین نقش؛ نقشی بزرگ و اولین ایفای نقش من که شایسته این کلمه است. داستانها، شخصیتها وکارگردان های بسیاری که امروز مرا وسوسه میکنند آمریکایی هستند.
- آیا این هراس وجود دارد که در 32 سالگی این نقش تبدیل به نقش زندگی تان شود و شما را دیگر رها نکند؟
این چنین نقشهایی بسیار نادر هستند، اما هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارم و خودم را ابتدای راه احساس میکنم.