همشهری آنلاین_ مژگان محرابی: هاجر تکتاز، قهرمان است. نه به دلیل مدالهای زیادی که به دست آورده و موفقیتهایی که از آن خود کرده است، بلکه از این جهت که توانسته یک تنه به مصاف مشکلات زندگی برود و بیآنکه کسی کمکش کند بارها بر سکوی افتخار جاخوش کند. با خواندن جمله بالا، شاید در ذهن تک تک آدمها این ذهنیت پیش بیاید که از این دسته افراد در جامعه ما کم نیستند. کسانی که بدون حمایت دیگران مدارج علمی را طی کرده یا در جامعه فرهنگی و ورزشی از جایگاه بالایی برخوردار هستند. اما «هاجر تکتاز» کمی فرق دارد. چراکه قهرمان ملیپوش محله ابوذر از نعمت بینایی محروم است، با این وصف بارها در مسابقات کشوری، آسیایی و جهانی شرکت کرده و به مقام برتر دست یافته است. او حتی برای امرار معاش و برآورده کردن نیازهایش، خود را بر قامت فرتوت پدر تکیه نداده و با فروش ترشی و لباس درآمدزایی میکند. سبک زندگیاش میتواند برای خیلیها الگو باشد. صبح یک روز گرم تابستانی او را در باشگاه آفتاب انقلاب ملاقات و گفتوگو کردیم.
- ورود به فعالیتهای اجتماعی با ورزش
آرام دور زمین میدود. عینک دودی به چشم دارد و دست در دست دختر جوانی که همراه اوست، جلو میآید. صورتش خیس عرق و نفس زنان نزدیک میشود. سلام کرده و خودم را معرفی میکنم. او حواسش را به صدای من میدهد و میگوید: «خانم خبرنگار؟» با شنیدن بله، دست از دویدن میکشد و با چند نفس عمیق به سوی نیمکتی که کنار زمین است میرود. مسلط است به همه چیزهایی که در اینجا وجود دارد. انگار جانمایی آنها را در ذهنش ثبت کرده باشد. با طمأنینه بطری آبی را از کیفش بیرون آورده و گلوییتر میکند. بعد هم بیمقدمه می گوید: «سال ۵۵ متولد شدم. مادرم در زمان حمل من به بیماری سرخچه مبتلا شده بود و برای همین کمبینا به دنیا آمدم. بهرغم این امر، دختر پر شر و شوری بودم. در مدرسه دوران خوشی را با همکلاسیها داشتم. هیچ چیز نمیتوانست خنده را از روی لبهایم محو کند. تا اینکه در سن ۱۸ سالگی کلا نابینا شدم و همین باعث شد کمی گوشهگیر شوم. خوب قبولش کمی برام تلخ بود. معلم ورزشم از دیدن این وضعیت ناراحت بود و نمیتوانست سکوتم را ببیند برای همین به من که از ورزش کردن فراری بودم پیشنهاد داد عضو تیم دوومیدانی شوم. از خانوادهام هم خواست تا زمینه ورزش را برای من فراهم کنند.» او از «عاطفه حاجیزاده» به خوبی یاد میکند و میگوید معلمش سال گذشته از دنیا رفته است.
- مدالهای جورواجور حاصل ۲۴ سال تلاش بیوقفه
با پیشنهاد معلم ورزش، پدر و مادر هاجر برایش سنگ تمام گذاشتند. پدر هر روز او را به زمین ورزش میبرد تا هاجر ساعتی بدود و شاد باشد. تکتاز تعریف میکند: «مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه یک روز خانم حاجیزاده به من گفت یکی از بچههای تیم دوومیدانی بیمار شده و دکتر اجازه مسابقه به او نداده است. بعد هم از من خواست جای او در مسابقه شرکت کنم. شرکت در مسابقه همانا و ماندگار شدنم در دنیای ورزش هم همانا. دیگر نمیتوانستم از ورزش دل بکنم. چراکه ورزش به من آرامش میداد. آرامشی که پیشتر تجربه نکرده بودم. همین انگیزهای شد تا در سال ۷۷ در آزمون دانشگاه شرکت کنم و رشته روانشناسی قبول شوم.» حاصل ۲۴ سال ورزش کردن او، به دست آوردن ۳۴ مدال قهرمانی کشوری، ۲ مدال قهرمانی آسیایی، ۲ مدال نقره پارا آسیایی است. البته تکتاز موفقیتهای دیگری هم داشته که به آنها اشاره میکند: «سال ۸۲ که برای مسابقات جهانی به کانادا اعزام شدم در رشته دوومیدانی نخستین بانوی نابینایی بودم که مدال آوردم.»
- درآمدزایی با فروش لباس
تکتاز هر از چندگاهی به یکی از شهرهای عرضهکننده انواع لباسها سفر میکند. این کار را برای درآمدزایی انجام میدهد. او از آن شهر لباس میآورد و اینجا میفروشد. البته در این سفرها مادرش همراهیاش میکند. باقی ماجرا را از زبان خودش میشنویم: «در بازار قیمت لباسها و طیف رنگها را از فروشنده میپرسم. مثلاً می گویم از رنگ قرمز ۱۰ تا زرد ۵ تا به اینگونه خرید میکنم. مادرم مدل لباسها را برایم توصیف میکند و من با لمس آنها جنس لباس را تشخیص میدهم. ناگفته نماند در کنار فروش لباس همراه مادرم ترشی و سبزی خشک هم درست میکنم. خلاصه همه فن حریفم.» مشتریها برای خرید به خانهاش میآیند. رگال بزرگی در اتاقش است و لباسها را با لمس دست تشخیص میدهد. جالب اینکه همه قیمتها را میداند.
- مدال طلای پرتاب دیسک
دختری که همراهش میدوید قصد رفتن دارد، هاجر با او خداحافظی کرده و میگوید: «نامش مرجان فیاضی است. با هم تمرین میکنیم. او کمبیناست. از قوانین دو و میدانی نابینایان این است که ورزشکارانی که نابینای مطلق هستند باید هنگام دویدن یک نفر همراهیشان کند. خیلی وقتها هنگام آمدن به ورزشگاه با هم در ایستگاه مترو قرار میگذاریم.» این را میگوید و بعد ادامه میدهد: «سال ۸۵ سراغ پرتاب وزنه و دیسک رفتم. مربی اینطور از من خواست. میگفت جثهام درشت است و میتوانم در مسابقات پرتاب دیسک مقام بیاورم. حق با او بود. در مسابقات کشوری مدال طلا گرفتم. سال ۹۷ هم در مسابقات آسیایی جاکارتا چهارم شدم. صحبتهای او به پایان رسیده و برای رفتن آماده میشود. عصای سفیدش را به دست گرفته و راه مترو کلاهدوز را پیش می گیرد. میگوید: «تا وقتی باشگاه شهید کشوری در میرداماد میرفتم پدرم من را میبرد. بعد باشگاهم را عوض کردم و به یاس سفید در خیابان مولوی رفتم. دیگر پدرم نمیتوانست من را ببرد چون در محدوده طرح ترافیک قرار داشت. با خودم گفتم هاجر از امروز خودت میروی اگر موفق شدی که ورزش را ادامه میدهی اگر نه در خانه بمان. به خدا توکل کردم و از خانه بیرون آمدم. سوار مترو شدم. کمی نگران بودم اما بالاخره توانستم موفق شوم. از آن روز به بعد خودم رفتوآمد میکنم.»
- روی مسیر نابینایان نایستید!
وقتی به ایستگاه مترو نیرویهوایی میرسیدیم. هاجر تکتاز با احتیاط از قطار پیاده میشود و میگوید: «این ایستگاه خط مخصوص نابینایان ندارد و باید خیلی مراقب باشم. البته اغلب ایستگاههای مترو مسیر ویژه نابینایان را دارد اما دیگر مسافران روی آن میایستند وقتی اعتراض میکنم که اینجا مسیر تردد ماست و اگر شما ایستاده باشید امکان سقوط ما هست دلخور میشوند. میطلبد که مأموران مترو به این دسته افراد بیتوجه تذکر بدهند.»