تاریخ انتشار: ۸ خرداد ۱۳۸۷ - ۱۰:۵۱

چنگیز محمودزاده: تمام شعر، همین چهار خط است. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر.

سکوت
سکوتی عمیق تر
وقتی جیرجیرک ها
تردید می کنند *

وقتی شعر را تا پایان می‌خوانید انگار هیچ‌چیز غیراز سکوت در ذهن نمی‌ماند و باید یکبار دیگر از سکوت اول شروع کرد تا به تردید آخر رسید. لئونارد کوهن این شعر را سال‌ها پیش و زمانی که هنوز جوان بود سرود اما انگار همخوانی آن با زندگی امروز او، بسیار بیشتر از سال‌های گذشته است.

وقتی به آخرین آلبوم این ترانه‌سرا و آهنگساز گوش می‌کنید انگار باز هم زمزمه‌های همان سکوت را می‌شنوید. لئونارد کوهن حالا 74سال دارد و شاید به همین دلیل باید به او حق داد که قطعه‌هایی بسازد که بسیار آرام است و به لالایی‌های یک پدربزرگ برای نوه‌اش شباهت دارد. خاربن دوست‌داشتنی نام آخرین آلبوم این هنرمند است و حتی در متن ترانه‌ها نیز می‌توان حضور پیرمردی را احساس کرد که از گذشته و حال خود به آرامی سخن می‌گوید. اما به‌نظر می‌رسد پیرمرد هنوز قدرت آن را در خودش می‌بیند که یکبار دیگر به راه بیفتد و در گوشه و کنار دنیا به اجرای برنامه زنده بپردازد. آخرین‌باری که او به چنین کاری دست زد 15 سال پیش بود یعنی زمانی که 59 سال داشت و آلبوم‌های پر شوری منتشر می‌کرد.

بعد از آن سال، اتفاق‌های زیادی در زندگی او روی داد و حتی چند سالی از فرزندانش لورکا و آدام دور شد تا به زندگی در کنار یک راهب بودایی 88 ساله و تحت تعالیم او بپردازد. در معدود عکس‌هایی که از این دوران زندگی او برجامانده، می‌توان کوهن را با سری از ته تراشیده، عینکی بر چشم و کتابی دردست دید. 5 سال را به همان شیوه زندگی کرد تا دوباره به دنیایی برگشت که سالیان سال، ترانه‌های غمگین خود را برای آن سروده بود. اما خیلی چیزها در موسیقی و شعر کوهن تغییر کرده بود. انگار آرامشی که به‌دنبالش می‌گشت چنان در تار و پودش نفوذ کرده بود که ساختار موسیقی ویژه او را تغییر داد.

انگار صدایش از سال‌های قبل باز هم بم‌تر و عمیق‌تر شده بود و حالا با آن صدای جادویی می‌خواند:
بعضی‌ها می‌گویند
حقمان همین بود
به خاطر گناهانی که کردیم
به خاطر جنایت‌هایمان در جهان.
 اما من چیزی نمی‌دانم
من فقط این دژ را حفظ کرده‌ام
از همان روزی که
به نیویورک زخم زدند.
شاید چندان جای تعجب نبود اگر دیگر هم‌نسلان او مثل باب دیلان یا بروس اسپرینگ‌استین این ترانه را می‌سرودند؛چراکه آنها هم مانند او در سال‌های پیری به قصه‌گوهایی شبیه شده‌اند که با صدای غمگین و پرطنین خود، داستان‌های جن وپری تعریف می‌کنند.

اما کوهن یک دهه پیش از خواندن این ترانه در یکی از پرفروش‌ترین آلبوم‌های خود خوانده بود:
به 20 سال اندوه محکومم کردند
به خاطر تلاشم برای تغییر دنیا از درون
حالادوباره می‌آیم
می‌آیم تا پاداششان را بدهم.
اول منهتن را فتح می‌کنیم
بعد برلین را.

*******
سال‌ها وقت لازم بود تا لئونارد کوهن خواننده شود. هر چند مانند دیگر هم‌نسلانش از کودکی به یادگیری خودآموخته گیتار پرداخت اما درست برخلاف ستاره‌های دهه 1960، در جوانی هیچ جایی در دنیای موسیقی نداشت. دیگر هم‌نسلان او در 20 سالگی، موقعیت خود را به‌عنوان یک خواننده، ترانه‌سرا یا آهنگساز تثبیت کرده بودند. اما او در آن سنین، فقط مشغول نوشتن بود؛ یا داستان می‌نوشت یا اینکه شعرهایش را در قالب کتاب چاپ می‌کرد.

کوهن سال 1934 در خانواده‌ای متوسط از مهاجران مونترال به دنیا آمد. هر چند پدرش را که صاحب یک مغازه لباس فروشی بود در 9 سالگی از دست داد اما میراث پدر برای خانواده کوهن آنقدر بود که بتوانند زندگی خود را بدون سختی پشت سرگذارند. لئونارد کوهن از دوران دبیرستان سرودن اشعارش را آغاز کرد و سال 1951 به دانشکاه مک گیل وارد شد. در آن سال‌ها با خواندن آثار ویتمن و هنری میلر به شدت تحت‌تأثیر قرار گرفت. 5 سال بعد اولین مجموعه شعر خود را با نام بگذار اساطیرمان را مقایسه کنیم، منتشر کرد.

همین کتاب بود که راه او را به کشور یونان باز کرد. مجموعه شعر او برنده جایزه‌ای از دولت کانادا شد که سفر به دور اروپا بود. او که پیش از آن به‌دنبال راه نجاتی از سرمای همیشگی مونترال می‌گشت، راه اروپا را در پیش گرفت. در لندن هر چه صبر کرد چیزی غیراز باران و مه ندید تا اینکه به گفته خودش یک روز در خیابان‌های لندن مردی سبزه‌رو را دید و از او پرسید اهل کجاست. همین پرسش از یک مرد یونانی موجب شد شاعر جوان با قایق، خود را به سرزمین اسطوره‌ها و فیلسوفان کهن برساند. کوهن در آنجا خانه‌ای اجاره کرد و مدت‌ها ماندگار شد.

پس از آن باز هم فعالیت‌ خود را به‌عنوان یک شاعر ادامه داد و با دومین مجموعه شعرش در کانادا به شهرت بیشتری رسید. بازی‌های جذاب و گل‌هایی برای هیتلر مجموعه‌هایی بودند که در سال‌های 1963 و 1964 منتشر کرد و دو سال بعد هم نوبت به اولین رمانش رسید که زیبارویان بازنده نام داشت. کوهن با این آثار توانست چند جایزه ادبی را به دست بیاورد و خود را در میان ادیبان انگلیسی زبان معاصر مطرح کند.

در سال 1967 محل زندگی خود را تغییر داد و از کانادا به آمریکا رفت. هدف اصلی او از این کار، سرودن ترانه‌هایی برای موسیقی فولک بود. در این کار نیز موفقیت به سرعت به سراغ کوهن آمد و ترانه‌ سوزان که یکی از معروف‌ترین ترانه‌های او تا به امروز است مورد توجه قرار گرفت. اولین بار این ترانه توسط جودی کالینز اجرا شد. اما باز هم فرصت بیشتری لازم بود تا خود او به‌عنوان یک خواننده مطرح شود و ترانه‌هایش را خودش اجرا کند. شاید این اتفاق، زیاد هم عجیب نبود چون حتی حالا که کوهن برای خودش به‌عنوان خواننده‌ای صاحب نام و صاحب سبک مطرح شده، نمی‌توان به ترانه‌های قدیمی او گوش داد و از صدای زیر و تیز او تعجب نکرد. اجرای او در چند جشنواره موسیقی فولک در کنار کالینز، اولین تجربه‌هایش به‌عنوان یک خواننده بود. با همین اجراها، توجه کمپانی کلمبیا را به‌خود جلب کرد و اولین آلبومش را در سال 1967 با عنوان آهنگ‌های لئونارد کوهن به بازار موسیقی فرستاد.

جالب اینجاست که این آلبوم نه تنها در سرزمین اصلی موسیقی فولک بلکه حتی در انگلستان نیز مورد توجه قرار گرفت و به‌مدت یک سال در جدول آثار پرفروش باقی ماند. 2 سال بعد، آلبوم‌ آهنگ‌های یک اتاق را منتشر کرد که ترانه معروف پرنده‌ای روی یک سیم در آن بود و نام کوهن را در سراسر جهان بر سر زبان ها انداخت. آهنگ‌های عشق و نفرت (1971) و پوست جدید برای مراسم قدیمی (1974) آلبوم‌های بعدی او بودند. لئونارد کوهن در طول دهه اول حضور خود در دنیای موسیقی 5 آلبوم منتشر کرد اما این روند در سال‌های پس از آن، کندتر و کندتر شد به‌طوری که در طول 40 سالی که از انتشار اولین اثر او می‌گذرد، تنها 11 آلبوم استودیویی از خودش بر جا گذاشته است.

تا سال‌های پایانی دهه 1980 او به‌عنوان یک ترانه‌سرا و خواننده موسیقی فولک به فعالیت‌های خود ادامه می‌داد ؛ هر چند در آمریکا زندگی می‌کرد اما آثارش بیشتر در اروپا و کانادا طرفدار داشت. در سال 1988 چرخش مهمی در شیوه کار او روی داد. آلبوم من مرد تو هستم را منتشر کرد. آلبومی که در وهله اول با صدای او که به شدت بم‌تر از قبل شده بود از دیگر آثارش متمایز می‌شد.

موسیقی هم تغییر پیدا کرده بود و صدای سینتی‌سایزر در سراسر آلبوم به گوش می‌رسید. این تحولات نه تنها آسیبی به روند کاری او وارد نکرد بلکه موجب شهرت دوباره او شد و همین آلبوم به پرفروش‌ترین اثرش تا به امروز تبدیل شد. هر چند در اغلب آهنگ‌های من مرد تو هستم دیگر صدای گیتار کوهن شنیده نمی‌شد اما او در کنار استفاده از سازهای الکترونیک، نو آوری‌های دیگری انجام داد که عمق و جاذبه اثرش را افزایش داد. یکی از این خلاقیت‌ها در قطعه همه می‌دانند بود که استفاده از ساز عود در آن موجب شد موسیقی کوهن رنگ دیگری به‌خود بگیرد.

آثار کوهن در این آلبوم با تغییر دیگری نیز همراه بود که به مضمون ترانه‌های آن مربوط می‌شد. اولین ترانه آن اول منهتن را فتح می‌کنیم بود که در آن بیش از دیگر آثارش به موضوع‌های اجتماعی می‌پرداخت و همین تم در دیگر قطعه‌های آلبوم ادامه داشت.در 4 آلبومی که کوهن از سال 1988 تا امروز منتشر کرده، لحن آثارش تغییر چندانی غیراز آرام‌تر و حزن انگیزتر شدن پیدا نکرده است.

با گوش دادن به آخرین آثار او بیش از هر چیز به یاد این شعر دوران جوانی او می‌افتید که:
من گم شده بودم،
وقتی تو را در راه لاریسا دیدم.
- جاده‌ای که از سروی آغاز می‌شود،
و به سروی دیگر پایان می‌یابد-.
تو گمان کردی من مرد جاده‌ام،
عاشقم شدی.
اما من مرد جاده نیستم
وقتی تو را در راه لاریسا دیدم،
گم شده بودم من.*

*ترانه‌های ستاره‌دار از گزیده اشعار لئونارد کوهن با ترجمه پیام بهتاش برگرفته شده‌اند.