ساکنان بومی و محلی خیابان شهید «ساسان پژاند» و خیابانهای منتهی به این بوستان از جمله سپیده جنوبی، جلالی جنوبی و حیدری به خوبی به یاد دارند که محل کنونی بوستان لواسانی، فرهنگسرای خاتم(ص) و... در دهه۴۰ و ۵۰ بیابان مخوفی بود، بهطوری که کسی جرئت نداشت از نزدیک آن گذر کند.
فضای سبز و درختان سربه فلک کشیده چنار، سرو و کاج بوستان لواسانی چنان زیبا و باطراوت است که نمیگذارد تصویری از وضعیت گذشته آن به دستآوریم، اما «محمدحسن آقامحمدی» شهروند ۸۰ساله ساکن خیابان سپیده جنوبی با صحبتهایش ما را به حال و هوای دوران قدیم میبرد و میگوید: «۷۰سال پیش در محدوده امامزاده زید(ع) خانهای وجود نداشت. فقط در قسمت پایینتر چند ساختمان ویلایی بود که دراختیار خان و اقوام نزدیکش بود. ساختمان ناحیه۲ شهرداری منطقه قبل از انقلاب «باغ آقا بزرگ» بود که بعدها بخشی از زمینها و املاکش را به مردم فروخت و بخش دیگر را وقف امکانات موردنیاز اهالی کرد، مثل ساخت حسینیه حضرت علی اصغر(ع) و...» او به ویژگی زمینهای بایر محدوده پشت خط آهن تهرانـ اهواز که اکنون به فرهنگسرا و سایر امکانات فرهنگی و اجتماعی تبدیل شده، اشاره میکند و میگوید: «اهالی نام اینجا را محله «هزار سگ» گذاشته بودند و این نامگذاری بیعلت نبود. در دهه۴۰ که اینجا به شکل تپه خاکی و زمینهای ناهموار بود، محل زاد و ولد و زندگی حیوانات مختلف از جمله سگهای ولگرد شده بود. پس از چند سال تعداد سگها در این محدوده آنقدر زیاد شد که دیگر قابل کنترل نبود. وقتی برای یافتن آب و غذا بهصورت دستهای و گروهی در محله راه میافتادند، همه فرار میکردند تا مبادا به آنها حمله کنند. شبها محله هزارسگ ترسناکتر از دیگر اوقات بود چون کسی در خیابانها دیده نمیشد. روشنایی وجود نداشت و شنیدن زوزه سگها هر رهگذری را به هراس میانداخت.» این شهروند قدیمی شهرک ولیعصر(عج) میگوید: «آن وقتها والدین اگر میخواستند فرزندشان را از انجامکاری بترسانند و تنبیهشان کنند، میگفتند که در محله هزارسگ رهایشان میکنند و حتی داستانهایی از محله هزارسگ میساختند و برای بچهها میگفتند. این داستان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان ادامه داشت.»
- بازی کودکان در بیابان
با اینکه محله هزارسگ در روزگار قدیم به محلی ترسناک تبدیل شده بود، اما کمبود امکانات رفاهی و تفریحی باعث میشد که بچهها هرازگاهی سربه بیابان بزنند و اوقاتشان را آنجا سپری کنند. «محمد دانایی فر» از شهروندانی است که از محله هزارسگ خاطرات زیادی دارد. او به تپههای بلند و ناهموار اشاره میکند که تابستانها محل دوچرخهسواری و خوشگذرانی جوانها و زمستانها محل سرسره بازی کودکان و نوجوانان روی برف و یخ بوده است. او تعریف میکند: «آن زمان پارک، سینما، ورزشگاه و فرهنگسرا وجود نداشت. یادم میآید که در دوران کودکی از محله هزارسگ خیلی میترسیدم. هر بار برادر بزرگم میخواست برای دوچرخهسواری روی تپهها برود، من را با خودش میبرد. در یکی از روزها که با سرعت از تپه پایین میآمدیم، با دسته سگها مواجه شدیم و سمت خانهمان فرار کردیم. البته آن موقع کمی چاق بودم. برادر بزرگم من را بغل گرفته بود و با سرعت میدوید. آنقدر دویده بود که وسط حیاط خانه غش کرد و اهل خانه فهمیدند چه خطری از بیخ گوشمان گذشته است. در این بیابان سگهای هار و وحشی زیاد بود و اگر به آدم حمله میکردند خدا میداند چه اتفاقی میافتاد.» او ادامه میدهد: «بعدها مدرسه کوچکــــی در گوشهای از این بیابان ساخته شد که آنجا درس میخواندیم. وقتی مدرسه میرفتیم، یک لقمه اضافه بر میداشتیم تا اگر در مسیر با سگهای گرسنه برخورد کردیم، با پرتاب لقمه به سمتشان مشغولشان کنیم که به ما حمله نکنند.»
- محلهای که خاطره شد
یکی دیگر از ساکنان قدیمی شهرک ولیعصر(عج) تعریف میکند که بعد از پیروزی انقلاب، زمینهای محله هزارسگ به بوستان تبدیل شد. «اسدالله باقی» از کاسبان قدیمی محله در اینباره توضیح میدهد: «هنوز ساختمان شهرداری در منطقه وجود نداشت و این محدوده دراختیار شهرداری یکی از مناطق مرکزی بود. مسئولان گاهی به اینجا سر میزدند و نخستین خیابانها پس از سال۱۳۵۸ ایجاد شد. وقتی میخواستند محله هزارسگ را پاکسازی کنند، اهالی دور زمین جمع شده بودند. سگها را به جای دیگر منتقل کردند تا آسیبی به کسی نرسانند. بعد از این ماجرا اهالی احساس آرامش کردند و دیگر ماجرای حمله گله سگها به مردم و داستان محله هزارسگ به خاطرهها پیوست. سالهای بعد نیز امکانات این بوستان افزایش پیدا کرد. ابتدا فرهنگسرای نوجوان که چند سالی است به فرهنگسرای خاتم تغییر نام پیدا کرده است و سپس حمام، مسجد و... در این محله به وجود آمد.» «اسماعیل شاهی» نیز در فاصله کمی تا محله هزار سگ خانه و زندگی داشته است. وی ماجرای جالبی را نقل میکند و میگوید: «نخستین تکیه محله توسط نوجوانان و جوانان در اطراف این زمین بایر ساخته شده بود. آن زمان بچهها تیرکهای چوبی را داخل پیتهای حلبی میگذاشتند و با آجر و سیمان محکم میکردند تا با آن تکیه درست کنند و با پارچه سیاه بپوشانند. همیشه در ایام محرم عدهای بهعنوان نگهبان دور تا دور تکیه میایستادند تا مبادا سگها به این محدوده نزدیک شوند. چند سال که گذشت، یکی از خیّران محلی زمینی را برای ساخت حسینیه وقف کرد و دیگر همه سختیها تمام شد.»
- موشک به هدف نخورد
«سید محمد موسوی» نیز از جمله افرادی است که با دقت به حرف افراد بومی و قدیمی گوش میدهد. او نیز موضوعی را مطرح میکند. این شهروند از دوران دفاعمقدس و زمان حملات هوایی و موشکی رژیم سابق بعثی عراق صحبت میکند و میگوید: «وقتی صدای آژیر قرمز از رادیو و تلویزیون پخش میشد، اهالی سمت پناهگاهها میرفتند تا جانشان محفوظ بماند. یکی از این جاها زیرزمین خانه حاج داناییفر بود که سالن بزرگ و خوبی داشت و اهالی میتوانستند آنجا پناه بگیرند. یک شب صدای مهیب و وحشتناکی در محله پیچید. انگار چیز بزرگی از آسمان روی زمین افتاده بود. وقتی اوضاع آرام شد، با اهالی به محل حادثه رفتیم و متوجه شدیم یکی از موشکهای عراق داخل محوطه بوستان لواسانی افتاده است. البته به خواست خدا فقط گودال بزرگی در این بوستان به وجود آورده بود. ساعتی نگذشته بود که نیروهای کمیته با تجهیزات به محل آمدند و لاشه موشک را با احتیاط از زمین بیرون کشیدند و با خود بردند.»