تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۸۷ - ۰۸:۰۳

سجاد نوروزی: گزاره«شهر خوب» واجد چه دلالت معنایی‌ای است؟ آیا صرف توسعه اکولوژیک و استاندارد بودن عمران شهری، می‌توان صفت خوب بودن را به یک شهر اعطا کرد؟

 یک خطای آشکار معرفت شناختی و «ظاهرا» جامعه شناختی همواره جامعه‌شناسی شهر را به سیر تطور وجه عمرانی شهرها توجه داده است؛یعنی در تئوری‌های آن، شهر خوب برحسب کار ویژ‌ه‌های کاملا خاص عمرانی مورد تحلیل قرار گرفته و فهم جامعه‌شناختی از آن نیز همواره در پی آن بوده است که «شهرخوب» را یک شهر توسعه یافته از لحاظ عمرانی معرفی کند. اما درک فلسفی و جامعه‌شناسی رئالیستی و نقاد از هستی اجتماعی شهر، به مقولات دیگری توجه می‌کند و در نهایت بطلان این انگاره عام را آشکار می‌کند.

جامعه شناسی شهری رئالیستی و نقاد که از فلسفی اندیشی اعراض نمی‌کند، در تحلیل «عمران شهری» نگاهش معطوف به هستی‌های اجتماعی-تاریخی است که موجد این عمران است و به پشتیبانی عرصه عمومی و ذهنیت عمومی از این امر نظر دارد. از این منظر تا عمران شهری پشتوانه اجتماعی‌ای برای خود نیابد، محکوم به خنثی و بلا اثر بودن است. در این نوشتار به بحث و فحص فلسفی و جامعه‌شناختی همین امر خواهیم پرداخت.

جامعه شناسی شهری رئالیستی و نقاد با طرح مفهوم «دیالکتیک شهروندی» در واقع می‌کوشدفضای تئوریک جدیدی را در باب رویکردهای جامعه‌شناختی به «شهر» بگشاید. در این رویکرد جدید، تلازمی ناگسستنی میان شهروند و شهر نمود می‌یابد. بدین‌سان که شهر تا در عرصه عمومی خود شاهد کنش‌های شهروندی خاص و عام نباشد و تا نظم معنایی و ساحت اجتماعی خود را آکنده از مبانی هویتی لایتغیر و در عین حال پویا نبیند، توسعه یافته محسوب نخواهد شد.

این رویکرد نظری اگرچه از توسعه در سطح عمرانی-مادی غافل نیست، اما در پی انکشاف هستی‌اجتماعی‌ای است که از آن حراست می‌کند چه آنکه در فقدان این هستی اجتماعی و نظم معنایی مترتب بر آن اصولا سخن گفتن از «توسعه پایدار» خطای واضحی به شمار می‌آید.

بگذارید برای بسط این مفهوم و عیان شدن مختصات نظری آن، به طرح پرسشی بنیادین دست یازیم؛ شهر چگونه«شهر» خوانده می‌شود؟ آیا هدف تفاوت عمرانی و فیزیکی یا گستره جمعیتی‌اش با روستا باعث انفکاک مفهومی آن خواهد شد؟ پاسخ مثبت به این پرسش در واقع راه را بر درک صوری‌گرا از شهر که متضمن تئوری‌پردازی خشک و غیرقابل انعطافی است می‌گشاید.

در این وادی نظری، «شهر» از آنجا شهر است که جمعیت بیشتری نسبت به روستا دارد، از بوروکر‌اسی بهره می‌‌برد، نهاد حاکمیتی دارد و از عمران متفاوتی بهره می‌برد. اما این پاسخ «خیر» است که دریچه‌های نظری فراوانی را بر ما می‌گشایدکه توفیقی در آنهاجز با مددگرفتن از اصول محتواگرایانه رئالیسم انتقادی و تعالی‌گرا میسر نیست.

تئوری «دیالکتیک شهروندی» که منبعث از تئوری عام«رئالیسم انتقادی» است می‌گوید که هویت اجتماعی جدیدی نضج گرفت که باعث رخ عیان کردن شهرها در متن زیست‌اجتماعی شد و به مرور زمان این هویت اجتماعی جدید بود که برای شکل و نمای عمرانی شهرتعیین تکلیف می‌کرد.

در عین حال وجه ممیزی کلی شهر از روستا نیز طرح مفهوم شهروندی و حق و حقوق و تکالیفی است که یک انسان شهری بر ذمه خویش دارد. در اینجا مراد از شهروند شکل کشوری و ملی این مفهوم نیست بلکه صنعتی است که ما به «انسان شهری» اطلاق می‌کنیم.

بنابراین این هویت اجتماعی شهر است که می‌گوید عمران شهری چه صورتی را کسب کند و در چه شکل خاص اکولوژیکی رخ بنمایاند. با این وصف، سوگیری نظری ما کاملا مشخص است؛ ما می‌خواهیم بدانیم که «عمران شهری» چگونه با این هویت اجتماعی ربط عمل گرایانه می‌یابد و چگونه می‌توان با توجه به این ربط نظری و عمل گرایانه از «شهر خوب» یا شهر توسعه یافته سخن راند.

آنچه در این باب موضوعیت تام دارد، لزوم پشتیبانی اجتماعی از عمران شهری است، بدین معنا که در یک سطح خاص، وجه عمرانی شهر باید برآمده از یک «نیازاجتماعی» باشد و منطبق با سیر حرکتی جامعه شهری نمود یابد. روابط اجتماعی و نقش پذیر اجتماعی برآمده از هویت‌مندی ساختار جامعه،‌باید آنقدر«توسعه کیفی» بیابد که برای سهل‌تر شدن امتداد معنایی و معنوی خود به توسعه عمرانی محتاج باشد.

در اینجا «توسعه کیفی» روابط‌اجتماعی،‌یعنی قواعد نظم‌پذیری جامعه براساس یک مبنای هویتی مشخص. در اینجا مراد از توسعه رفتار اجتماعی به هیچ روی گستره تعامل و داد وستد اجتماعی و وجه «کمی» آن نیست، مهم کیفیت این مقولات براساس معیار قراردادن نظم معنایی و هستی اجتماعی-تاریخی یک شهر است و اینکه این روابط تا چه حد منطبق با ارجاعات آن نظم معنایی است.

هنگامی که روابط اجتماعی و نقش‌پذیری و روند جامعه‌پذیری در یک جامعه با مطمح نظر قرار دادن ساحت معنایی و نظم معنایی «قاعده مند» و بهنجار محسوب شود، آنگاه می‌توان گفت که «توسعه عمرانی» یک نیاز محسوب می‌شود و پشتیبانی اجتماعی خود را به دست آورده است. یک مثال ملموس راه را بر فهم این مدعیات تئوریک می‌گشاید؛ فرض کنید از لحاظ فرهنگ و نظم معنایی یک شهر، حق و حقوق متقابل شهروندان امری است که باید محترم باشد و فراتر از امر و نهی قانونی، از لحاظ اجتماعی و اخلاق عام شهری،‌ شهروندان باید مثلا در مترو و ایستگاه‌های اتوبوس حق دیگران و تقدم آنها را به رسمیت بشناسند.

این امر حکم اخلاقی است که یک نظم معنایی و فرهنگی عام صادر کرده است. بنابراین اگر این حکم اخلاقی در عرصه عمومی شهر به نحوی عملی میان شهروندان به رسمیت شناخته شود و به‌آن عمل شود، گسترش خطوط قطار شهری و افزودن اتوبوس‌ها به ناوگان حمل و نقل شهری امری است اجتناب‌ناپذیر؛چرا که «نیازی است که از حیث توسعه کیفی روابط اجتماعی حادث شده است»، اما اگر غیر از این باشد و شهرنشینان اساسا نه تکالیف خود را درک کنند و نه «حق دیگری» را به رسمیت بشناسند، یقینا افزودن تمام اتوبوس‌های دنیا و گسترش صددرصدی خطوط مترو  نیز دردی را دوا نخواهد کرد! بنابراین صدق مدعای نظری ما آشکار است و غیر قابل ابطال به نظر می‌آید.

اگر در یک شهر قاعده‌مندی روابط اجتماعی و جامعه‌پذیری براساس یک مبنای هویتی واحد و غیر قابل خدشه رخ ننمایاند، وجه عمرانی شهری جز زائده‌ای دست و پاگیر چیز دیگری نیست. در امور دیگر شهری نیز اوضاع به همین منوال است؛ باید اقتضائات عملی، نظم معنایی یک شهرو نحوه تکوین دادوستد اجتماعی در شهر سامان ‌یابد و آنگاه به طرح نقشه عمرانی شهر دست یازید. کیفیت روابط اجتماعی شهری و وضعیت عرصه عمومی آن حدود وثغور مستحکمی را برای توسعه یافتگی یا عدم توسعه‌یافتگی یک شهر ایفا می‌کند. از این حیث، موضوع را می‌توان از منظر دیگری نیز بررسی کرد؛ آیا غیر از آن است که وظیفه حراست از وجه عمرانی شهر در مرتبه اول برعهده شهرنشینان است؟ در یک نظم اجتماعی پویا هر شهروند عطف به حق و حقوقی که میان او و جامعه برقرار است، مکلف است به رعایت قواعدی و پاره مهمی از این قواعد حراست از وجه عمرانی شهر است.

حال واضح است که اگر در یک شهر، شهرنشین از حق و حقوق اجتماعی خود بهره‌ای نبرده باشد، طبعا تکلیفی را هم بر ذمه خویش احساس نمی‌کند. ما پیش‌تر گفتیم‌که میان حق و تکلیف شهروندی، یک رابطه دوسویه و دیالکتیکی برقرار است و به عبارتی این دو امر تلازم عمیق معرفتی و عملی با یکدیگر دارند، با این وصف اگر شهرنشین به واسطه عدم بهره‌بردن از حقوق عام و خاص شهروندی، خود را در پیوند جامعه‌شهری نبیند، نوعی بی‌عملی در سطح رفتار فردی و آنومی اجتماعی در سطح کلان نتیجه طبیعی این معضل خواهد بود.

لب و لباب مدعیات تئوریک این نوشتار مجمل، به میان‌آوردن درکی دیگر از مفهوم «توسعه شهری» بود. هر شهر قاعدتا بی‌بهره از یک نظم معنایی و مبانی معرفتی و فرهنگی نیست. بنابراین منطبق با سوگیری‌های نظری جامعه‌شناسی شهری رئالیست،‌نمی‌توان انتظار داشت که مفاهیم آن در عرصه جامعه صبغه عملی نیابد. بر همین اساس است که می‌توان از گزاره «شهر خوب» تاویلی دیگر داشت؛ می‌توان گفت که شهری بسامان و خوب است که ساکنان آن عامل به نظم معنایی و فرهنگ خود باشند و قواعد هنجاری آن را به نیکی محترم بشمارند. شهر خوب در این قرائت رئالیستی، فقط مطلوبیت مادی و ابزاری ندارد، بلکه همواره خود را در سیطره براهین معرفتی و احکام اخلاقی‌ای می‌داند که نباید از آن عدول شود. به دیگر سخن، شهر خوب، «شهری اخلاقی» است که در آن ثنویتی میان فرد و جامعه و حقوق فردی و حقوق جمعی دیده نمی‌شود.

در چنین شهری است که «عمران شهری» و توسعه عمرانی به کار می‌آید؛ چه آنکه، کیفیت روابط اجتماعی می‌طلبد که کیفیت عمرانی شهر توسعه یابد. این کیفیت عمرانی هم فقط محصور در سنخ‌‌خاص عمومی مانند پل‌ها، اتوبان‌ها و... نمی شودبلکه از سطوح خرد تا این سطح کلان را دربرمی‌گیرد. با این وصف،  نمی‌توان بی‌توجه به این مقولات «بخشنامه» و «دستور» صادر کرد که در فلان جا،‌پارک یا اتوبان یا پیاده‌رو یا ایستگاه اتوبوس دایر شود ونمی شود که مدیریت شهری با توجه به مختصات نظم معنایی و ارزش جامعه و بدون مدنظر داشتن اقتضائات آن توسعه عمرانی را سر لوحه قرار دهد.