همشهری آنلاین_شقایق عرفینژاد: در ادامه چند پروژه مسکونی و تجاری را بازسازی میکند تا آنکه در چند سال اخیر مسیر کاریش با مرمت، بازسازی و احیای بناهای قدیمی همقصه میشود که از این میان میتوان به ساختمان کندوان (آرتیست رزیدنسی بنیاد پژمان)، مرحله اول کارخانه آرگو، ساختمان کوچه مینو پلاک ۶، بازگشایی تئاتر نصر و ۲ پروژه در کوچه لولاگر اشاره کرد. شاکری میگوید علاقه و رویکرد او به بازسازی ساختمانها و خانههای قدیمی ریشه در خانه مادربزرگیاش دارد؛ خانهای که همواره پر از مهمان و قصه بوده است. از طرفی بزرگ شدن او در خانوادهای فرهنگی و سینمایی و همچنین تجربه تحصیل و زندگی او در کشور ایتالیا که بخش مهمی از کالبد شهری و جذابیتهای توریستی آن با تاریخ و قصههایش گره خورده است، نقش مهمی در شکلگیری رویکرد امروزیش داشته است. رویکردی که در آن قبل از مواجه با کالبد به جنبههای معنایی و قصههای بنا میپردازد و مسیر طراحی را برخاسته از شناخت و مطالعه همان جنبه معنایی میداند.
کاری که در مورد خانههای تاریخی و قدیمیتهران انجام میدهید، دقیقاً چیست؟ با چه رویکردی سراغ این خانهها میروید؟
رویکرد و روند من در مواجهه با بناهای قدیمی از شناخت و روایت قصههای بنا شروع میشود و در نهایت طراحی و مرمت کالبدی نیز بر پایه همین شناخت در مرتبه معنایی شکل میگیرد. از زمانی که مسیر کارم با مرمت و احیای ساختمانهای قدیمی گره خورد انگار آن دغدغه و چیزی که در ناخودآگاه من وجود داشت، فرصتی برای بروز پیدا کرد. نخستین پروژهام بازسازی خانه قدیمی آرتیست رزیدنسی کندوان در خیابان غزالی در شمال سفارت روسیه، سر کوچه کندوان بود. یک خانه ۸۰ ساله که در ۳ طبقه ساخته شده بود. در آن پروژه و با توجه به زمان بسیار فشرده تنها فرصت شد تا به روایتلایههای کالبدی بنا بپردازم. یا نمایان کردن اینلایهها حسی دوستداشتنی و شناخت و تجربهای متفاوت برای مخاطب در مواجه با بناهای قدیمی ایجاد شد.
این کار در مرمتها معمولاً اتفاق نمیافتد. با بازسازیهایی به این شکل مواجه نشدهایم.
بله. عموماً یا همه چیز عین به عین مرمت میشود یا با کارهای مدرنی برخاسته از ذهن و سلیقه شخصی معماران و بدون در نظر گرفتن قصهها و هویت بنا مرمت و بازسازی میشوند. در پروژه کندوان سعی و نگاه من این بود تالایههای کالبدی بنا را در روند مرمت نمایان کنم؛ لایههایی که جدا از حس نوستالژیک به ایجاد شناخت در مخاطب از روش معماری قدیم نیز کمک میکرد و برای او جذابیت داشت.
کار بعدی شما چه بود؟
بعد از آن مرحله اول کارخانه آرگو را برای بنیاد پژمان انجام دادم. در آن پروژه تلاش کردم کالبد آرگو بهعنوان یک المان شهری که از نظر من پیرمرد بلند قامت و راوی سرگذشت و حال و احوال این شهر بود، با اهالی شهرش سخن بگوید و قصه سرگذشت آنها را روایت کند؛ روزگاری که بناهایی چون او را میساختند، از امروزی که بناهایی چون او را از بین بردهاند یا متروکه و مخروبه رها کردهاند و از آینده، آیندهای که در آن چراغ معدود بناهای همقصه با او را نوبت به نوبت روشن خواهند کرد.
با همین دغدغه و رویکرد بود که در جایی برای کمر خمیده این پیرمرد روایتگر قوزبند بستم، جایی برایش آتلی ساختم و زخمهایش را با ورق آهن هاشور زدم تا قصه شهر و مردمانش را روایت کند،
البته بعد از قطع همکاری من با بنیاد پژمان بهرغم آنکه از نگاه بسیاری از صاحبنظران اتفاقی که در آرگو افتاده بود نقطه عطفی در مرمت و مواجه با بناهای تاریخی و میراث صنعتی به شمار میآمد.
درباره «پروژه مینو» توضیح دهید.
بعد از آرگو پروژه مینو پلاک ۶ را در حوالی خیابان نوفللوشاتو شروع کردم. قبل از بازسازی از کارفرما فرصتی گرفتم تا با هزینه خود قصه خانهای را که هیچ شناختی از آن و مالکانش نداشتیم، از لابهلای تکه کاغذها و اشیای به جامانده روخوانی و بازنویسی کنیم و در نهایت پس از ۴ ماه مطالعه، پرفورمنس و چیدمانی از قصههای این خانه در ۴ طبقه این ساختمان به اجرا گذاشتیم و قصه ساکنان قدیم آن خانه را برای اهالی شهر روایت کردیم.
استقبال از این کار چطور بود؟
بسیار فراتر از انتظار ما! واقعیت این است که ما هیچگونه تبلیغ و یا اطلاعرسانی برای پروژه خود نکرده بودیم و بهرغم سرمای زمستان و ظرفیت محدودمان در هر تور، طی ۱۷ روز نزدیک به ۲ هزار بازدیدکننده داشتیم و شاید باورتان نشود که هنوز هم بعد از گذشت نزدیک به ۳ سال پیغامهایی با درخواست بازدید از این خانه دریافت میکنیم.
بازدید مخاطبان طی تورهای ۳۰ دقیقهای شکل میگرفت که طی آن قصه اهالی قدیم خانه را روایت میکردیم. در این تورها برخی با شنیدن قصهها گریه میکردند، خیلیها یاد خانههای مادربزرگیشان میافتادند، خیلیها به این فکر میکردند که چقدر حیف شد قصهها و خانههای قدیمیشان را از بین بردهاند و عدهای هم با دیدن این خانه و تجربه این رویداد از اینکه خانه قدیمیشان را بفروشند، منصرف میشدند.
چه چیزهایی را در یک خانه حفظ میکنید؟
از نظر من هر چیز حتماً بخشی از یک قصه است و هرگز چیزی به خودی خود و در یک آن به وجود نمیآید و حتی یک پیچ قدیمی هم میتواند روایتگر باشد. به همین دلیل حتی از تارعنکبوتهایی که در خانه بود، عکس گرفتیم و هیچ چیز را دور نریختیم و در چیدمان نهایی هر شیء جایی برای خود و روایت قصههایش پیدا کرد.
پروژه دیگری هم به نام «شهرنامه» دارید، در مورد آن هم توضیح میدهید؟
همزمان با پروژه مینو پروژه شهرنامه را شروع کردیم. شهرنامه در واقع اپلیکیشنی است برای بازنویسی قصههای شهر. در این اپلیکیشن نقشه تهران و خانهها مشخص شده و هرکسی میتواند روی هر مکانی یادداشت، عکس، فایل صوتی و یا تصویری بگذارد و قصهای از آن را بازگو کند. بیش از ۳ سال است که روی نقشههای آن و برنامهنویسی آن کار میکنیم و تا پایان امسال در دسترس عموم قرار خواهد گرفت. به باور ما آدمهای این شهر آنقدر از داستانهایشان فاصله گرفتهاند که انگار در شهرشان گم شدهاند. همانطور که این آدمها گم شدهاند، قصههایشان هم گم شده است. بازنویسی این قصهها به دست یک نفر و حتی هزار نفر نمیتواند اتفاق بیفتد. مهم این است که تک تک ما قصههایی را که در گنجههایمان نگهداری کردهایم، کنار هم بچینیم تا به کمک هم حافظه تاریخی شهرمان را ترمیم کنیم و با شناخت عمیقتری با شهرمان مواجه شویم و برای آیندهاش قدم برداریم.
درباره بازسازی تئاتر نصر بگویید.
بعد از پروژه مینو بازسازی ۲ خانه در کوچه لولاگر و بازگشایی تئاتر نصر را شروع کردم. در نصر دغدغه اصلی من این بود تا که قبل از اینکه کسی آن را بازسازی کند، مردم را به دیدن شرح حال امروزش دعوت کنم تا ببیند با تئاتری با این قدمت و ارزش چه کردهاند. در این بنا میشد ابهت گذشتهای پرشور و طبعاً افول و سرگشتگی امروز را دید. طی این پروژه بازدیدکنندهها بر روی فرش قرمزی که در لالهزار برایشان پهن کرده بودیم تا در ضیافت و روایت تماشاخانه شهرشان حضور پیدا کنند، میایستادند تا در زمان مشخص بلیت خود را از باجه و از دست یکی از بزرگان و هنرمندان شهر تهیه کنند. سپس به سالن انتظار آینهکاری شده و متروکهای هدایت میشدند که نشانهها و قصههای زیادی در خود داشت. بعد از حضور همه مخاطبان درهای سالن اصلی باز میشد و مردم با کلاههای ایمنی سفیدشان وارد سالن تاریک تماشاخانه میشدند تا قصه ۲۰۰ ساله لالهزار و تئاتر قدیمی شهرشان را بشنوند. بعد از پرفورمنس با جمله: از گذشته غافل نمانیم، به تاریکی دشنام ندهیم، چراغی بیفروزیم، سالن با ابهت و متروکه نصر روشن میشد و هرکسی قصه و خاطرهای از آن داشت بیان میکرد. سپس فرصت بود تا از بخشهای دیگر تماشاخانه بازدید کنند و در بالکن بزرگ سالن شمعی نمادین برای آیندهای بهتر روشن کنند.
چطور از داستانهای خانهها و بناها در بازسازی استفاده میکنید؟
برای من هر بنایی جدا از کالبد و جنبههای ظاهری و کاربردیاش یک مرتبه مهم معنایی نیز دارد که ریشه در قصههایش دارد. بهعنوان مثال یک کلاه بعد از مرتبه ظاهری یک مرتبه کاربردی دارد که شامل این میشود که کلاه زمستانی است یا تابستانی و چطور روی سر قرار میگیرد. ولی همین کلاه میتواند در مرتبه معنایی هم جایگاهی داشته باشد. مثل کلاه پدربزرگی که دیگر نیست. این جنبه معنایی ارزشی دارد که فارغ از آنکه آن کلاه زیبا هست یا نیست، خوب کار میکرده یا نه میتواند به دیوار خانه یا در یک قاب نصب شود و قصه پدربزرگ را در آن خانه برای همیشه زنده نگه دارد.
امروز همه ما در جستوجوی حال و هوای بهتر سراغ خانههای قدیمی میرویم. چون احساس میکنیم درون این خانهها چیزی هست که حالش خوب است. ولی امروز در بیشتر اوقات در مرتبه ظاهری و کاربردی سراغ این خانهها میرویم و عموماً با یکسری ایدههای شخصی یا اینستاگرامی اشیایی را در این خانهها انتخاب میکنیم و یکسری ایدههای شخصی هم به آن اضافه میکنیم و آن را به اصطلاح «مرمت» میکنیم. در صورتی که در مرتبه معنایی جزءبهجزء کالبد این خانهها میتواند ارزش داشته باشد. به همین خاطر است که معتقدم معمار باید با ذهن خالی سراغ بناهای قدیمی برود، به احترام قصههایش زمان زیادی بگذارد، تک تک اشیا را بررسی کند و تمام قصههای خانه را مطالعه کند. اگر با این رویکرد و با توجه به داستان هر خانه آن را مرمت و بازسازی کنیم، قطعاً هیچ خانهای در دنیا مثل دیگری مرمت نخواهد شد. چون هرکدام قصههای ارزشمند و منحصربهفرد خود را دارند.
چه تعداد از این خانهها و بناهای قدیمی در تهران وجود دارد؟
باید اول مشخص کنیم بنای تاریخی چیست. از نظر من بناهای ارزشمند که باید با یک رویکرد درست سراغشان برویم، بناهایی هستند که قصه دارند. قصه ۲ تا ۳ نسل آدم. این بناها حرف برای گفتن دارند. به همین دلیل تمام بناهای پهلوی دوم هم شاید بنای تاریخی هستند و قطعاً هرقدر عقب برویم این اتفاق پررنگتر میشود چون نسلهای بیشتری در آن زندگی کردهاند. تعداد زیادی خانه هستند که میشود به آنها پرداخت و اگر درست سراغشان برویم و از مرتبه معنایی شروع به بازسازی آنها کنیم، میتواند به اینکه حال آدمهای شهر با هم بهتر باشد، کمک کند. همه ما بارها خانه عوض کردهایم و از محلهای به محله دیگر رفتهایم. ساکنان شهری شدهایم که خانههایش عمر و قصههایی کوتاه دارند. از خانه بچگی و اهالی محلهاش هم خبری نیست، چون همه را فروخته و در هم کوبیدهایم و به جای دیگری کوچ کردهایم، نمیدانم، شاید «ناکجاآباد» که میگویند همین «آبادیهای» چند دهه اخیر باشد. تهران سالهاست شهر کوچنشینانی شده است که از گذشته و قصهها و ریشههایشان به ناکجا آبادها کوچ کردهاند و امروز در جستوجوی به جا آوردن یکدیگر دلشان قصه میخواهد، عکس خانههای قدیمی شهرشان را میجویند و تمنای شهری بهتر را دارند.
چه بناهایی را برای این نوع بازسازی انتخاب میکنید؟
تا امروز انتخاب چندان با من نبوده است. کارفرماهایی هستند که سفارش کار میدهند. برای من هر خانه قدیمی که شرایطش را داشته باشد که بتوانم روی آن کار کنم، یک فرصت است که نسبت به آن احساس وظیفه میکنم. از نظر من یکی از منحصربهفردترین بناها که شاید در دنیا نظیر نداشته باشد، کارخانه سیمان ری است. این کارخانه در جای عجیبی قرار دارد. وقتی که آنجا میایستید کنارتان شهر مدفون ری باستان با قدمتی ۷ هزار ساله وجود دارد. از طرفی کوههای بیبی شهربانو و شاه حمزه و بخش باقیمانده دژ رشکان را میبینید. زمینهای زراعی هم تا پای کارخانه وجود دارند و بخشی از سند کارخانه هستند. آن سوی کارخانه هم کل تهران را تا پای کوههای شمال تهران میبینید که با ساختار آشفتهای وسعت پیدا کرده است. انگار در این نقطه همه چیز به هم رسیده است.
آیا شهرداری در این بازسازیها کمکی به شما میکند؟
من در روند کارم تجربههایی با ارگانهای مختلف شهرداری داشتهام کهگاه سعی کردهاند تا در روند کارمان تسهیلگر باشند چون میدانستند که دغدغه حفظ، نگهداری و احیای این بناها را داریم وگاه این اتفاق نیفتاده است. ولی امروز کم نیستند جوانانی که با انگیزه و دغدغه و بدون هیچ پشتوانه مالی دارند برای حال و آینده این شهر تلاش میکنند و اگر حمایت درستی از ایدهها و توانمندیهای آنها شود قطعاً روند مرمت حافظه و هویت این شهر با سرعت و کیفیت بهتری به نتیجه خواهد رسید.