آرتور کانن دویل، خالق شرلوک هلمز و هری هودینی، شعبده‌باز بزرگ برای اولین بار سال ۱۹۲۰ ملاقات کردند و بهانه این دیدار علاقه مشترکشان بود: ارتباط با ارواح. شاید گمان ‌کنید خالق شرلوک هلمز مخالف ایده ارتباط با ارواح بود و شعبده‌باز بزرگ موافق آن اما این مساله با آنچه فکر می‌کنید متفاوت است.

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از لیت‌هاب، دوستی کانن دویل و هری هودینی، چندان دوام نیاورد. از همان ابتدا تناقض‌های آشکاری در ارتباط آن دو وجود داشت. خالق شرلوک هلمز، آن کارآگاه تجربی منطق‌گرا، به پدیده‌های مربوط به عالم ارواح باور داشت، در حالی که هودینی، بزرگترین تردست آن دوران، اطمینان داشت که اسپیریتوالیسم، روح‌گرایی یا مسائل پیرامون احضار ارواح، تردستی و حیله‌گری است.

کانن ‌دویل معتقد بود هودینی فقط یک شعبده‌باز چیره‌دست و ماهر نیست، بلکه او دارای قدرتی جادویی است و در این باور او تنها نبود. تناقض این جا بود که هودینی اتفاقا در تلاش بود تا ثابت کند انواع مختلف جادو، تنها نیرنگ‌هایی ماهرانه است، و چنین باوری به خصوص از سوی آرتور کانن دویل که بسیار برایش قابل احترام بود، اصلا خوشایند مرد شعبده‌باز نبود. ناتوانی هودینی برای متقاعد کردن دویل در اینکه قدرتی جادویی ندارد، به ارتباطشان آسیب زد و البته اختلاف نظر در بسیاری موارد دیگر از این دست، اوضاع را خراب‌تر کرد.

اسپریتوالیسم بر این ایده استوار بود که انسان از دو جزء تشکیل شده است، یکی جنبه جسمانی‌ یا همان بدنش و دیگری روح اوست که بعد از مرگ جسمانی زنده می‌ماند و عمری طولانی بعد از مرگ آدمی دارد. اسپریتوالیست‌ها سعی در برقراری ارتباط با ارواح مردگان داشتند تا به اخباری درباره زندگی پس از مرگ و احوالات آینده به دست آورند. آن‌ها همچنین سعی داشتند از ارواح برای انجام کارهایی کمک بگیرند که بدون کمک آن‌ها غیر ممکن هستند.

همه ارواح، ارواح درگذشتگان نبودند، بعضی از آن‌ها روح یک مکان یا نیروهایی انتزاعی‌تر بودند. آن‌ها باور داشتند که ارواح بد می‌توانند در کالبد آدم‌های زنده ساکن و موجب بیماری‌های روحی و روانی شوند. اسپریتوالیسم به عنوان یک جنبش در دهه ۱۸۴۰ در سواحل شرقی امریکا پا گرفت، زمانی که بسیاری از مردم درباره باورهای رایج مذهبی دچار تردید شده بودند. کانن دویل در دهه ۱۸۸۰ به این مکتب علاقمند شد و این علاقه در طول یک یا دو دهه بعد کاهش یافت. سپس در دوران جنگ جهانی اول، که شمار بسیار مردگان عده زیادی را به جستجو درباره ارواح درگذشتگان کشاند، دوباره به آن مکتب و باورها روی آورد.

کانن دویل عضو انجمن ارواح و جامعه پژوهش‌های سایکیک و فراحسی بود که هر دو هنوز هم وجود دارند. دومی، خود را اولین جامعه‌ای توصیف می‌کند که توانسته با تحقیقات و پژوهش‌های سازمان‌یافته درباره تجربیات بشری، مدل‌های علمی معاصر را به چالش بکشد. از سایر اعضای این جامعه، می‌توان به چارلز دیکنز، دبلیو بی ییتس، زیگفرید ساسون، چهره‌های ادبی، آلفرد راسل والاس طبیعی‌دان و آرتور بلفور سیاست‌مدار بریتانیایی اشاره کرد.

برادران داونپورت، آیرا و ویلیام، شعبده‌بازان مشهور اواخر قرن نوزدهم، مدعی بودند که برای آنچه روی صحنه ارائه می‌دهند، از ارواح کمک می‌گیرند و این تجارتی پرسود برای آن‌ها بود. آن‌ها برای اولین بار در سال ۱۸۵۴ نمایش شعبده خود را روی صحنه بردند، در نخستین روزهای شکل‌گیری اسپریتوالیسم. آن‌ها ابتدا به شهرهای مختلف زادگاهشان ایالت نیویورک  و بعد به بسیاری نقاط دیگر از جمله بریتانیا سفر کردند.

مشهورترین نمایش برادران داونپورت، شامل یک اتاقک ماهون بزرگ بود که آن را اتاقک روح می‌نامیدند که در آن دو مرد با طناب‌های مختلف بسته شده بودند. در این اتاقک همچنین زنگوله، دایره زنگی، گیتار و ویولن قرار داده شده بود و به محض اینکه درها بسته می‌شد، سازها شروع به نواختن می‌کردند. آن‌ها نمایش‌هایی از این دست ارائه می‌دادند و مدعی بودند کارشان شعبده نیست، بلکه در اجرا از ارواح کمک می‌گیرند و همین هم سود کلانی نصیبشان کرد. این احتمال وجود دارد که پدر آن‌ها که مدتی در شهر بوفالو پلیس بود و بعدا مدیر برنامه‌های برادران داونپورت شد، مراسم مشهور به چادر لرزان را که در میان مردم آلگونکوئن زبان در شمال امریکا رایج بوده، دیده و از آن برای نمایش الهام گرفته است.

هودینی در سال ۱۹۱۰ در میویل نیویورک با آیرا، برادر بازمانده داونپورت‌ها ملاقات کرد (ویلیام در سال ۱۸۷۷ در جوانی درگذشت). آیرا برای هودینی فاش کرد که چطور در حالی که در اتاقک بودند، می‌توانستند گره‌ها را باز کنند و دوباره ببندند. هودینی در سال ۱۹۲۴ کتابی با نام «A Magician among the Spirits» نوشت و در آن درباره واسطه‌های ارواح و کارهایی که در جلساتشان می‌کردند، افشاگری کرد.

موقعیت هودینی پیچیده و جالب بود. بزرگترین تردست قرن گذشته به افشاگر حقه‌ها تبدیل شده بود. هودینی مشتاقانه بر مهارت جسمی و قدرتی که اساس کارهای او را تشکیل می‌داد، تاکید می‌کرد و در مقابل، حقه‌های کسانی را رو می‌کرد که بسیاریشان مدعی بودند که شیاد نیستند و حقه‌ای ندارند. هودینی خود به سوژه اسطوره‌سازی بدل شد، و عده‌ای عقیده داشتند که او دارای قدرت شمنی است (در مکتب شمنیسم، شمن دارای قدرت جادویی است و می‌تواند با نیروی موثر بر طبیعت، ارتباط برقرار کند). کانن دویل تنها کسی نبود که هودینی را جادوگر می‌دانست و او این دیدگاه را در کتاب مجموعه مقالاتش «The Edge of the Unknown» در سال ۱۹۳۰ بیان کرده است.

کتاب دوجلدی کانن دویل با عنوان تاریخ اسپریتوالیسم «The History of Spiritualism» که سال ۱۹۲۶ نوشت، تلاشی بود برای اثبات صحت و اعتبار جنبش اسپریتوالیسم و در میان مثال‌های دیگر، کانن‌ دویل اتاق روح برادران دوانپورت را هم به عنوان مثالی از احضار ارواح ذکر کرد. اختلافات مهمی میان هودینی و کانن دویل وجود داشت. ابتدا بحث بر سر این بود که افراد مختلف با دیدگاه‌های متفاوت در برابر وقایع مشابه مثل اتاق ارواح برادران دوانپورت چه عقیده‌ای دارند.

خالق کارآگاه منطق‌دان شرلوک هلمز به زودباوری مشهور بود، در حالی که هودینی برای متقاعد شدن درباره پدیده‌ها به شواهد و دلایل زیادی نیاز داشت. آن‌ دو البته درباره موضوعات عمیق‌تری هم بحث می‌کردند؛ درباره ماهیت حقیقی آدمی و اینکه آیا واقعا به جسم و روح تقسیم می‌شود و روح بعد از مرگ جسم، به حیات خود ادامه می‌دهد یا نه. همچنین شک و تردید درباره زندگی پس از مرگ و جنبه جاودانه آدمی نیز از موضوعات مورد بحث بود.

علاوه بر این، اگر ارواح وجود داشته باشند، باید در قلمرویی زندگی کنند که فراتر از واقعیت روزمره ماست و این به آن معنی است که مجموعه‌ای دنیاهای موازی وجود دارند که در شرایطی خاص امکان ارتباط بین آن‌ها وجود دارد. دنیایی که ما هر روز می‌شنویم، می‌بینیم، می‌بوییم و احساس می‌کنیم، بخشی از واقعیت است نه کل آن. به علاوه ممکن است کسانی که در سایر قلمروها زندگی می‌کنند، شناخت و دانشی از دنیای ما داشته باشند که ما فاقد آن هستیم: ارواح ممکن است بتوانند آینده را ببینند یا بینشی عمیق‌تر از علل وقایع داشته باشند که انسان فانی درکش نکند.

مفهوم قلمروهای پنهان در دو حوزه اهمیت یافت: یکی روانشناسی جدید، از منظر ایده ناخودآگاه فروید و دیگری مکانیک کوانتوم که تصویری متفاوت درباره واقعیت نسبت به آنچه در آن زندگی می‌کنیم ارائه می‌دهد.

فروید که خود با اسپریتوالیسم و جادوگری درگیر بود، به تدریج درباره طیفی از پدیده‌ها از جمله وجود ارواح و امکان تله‌پاتی کمتر تردید داشت. در سال ۱۹۰۹ فروید را می‌بینیم که به دیدار یک واسطه ارواح می‌رود و این برخورد سوالاتی به وجود می‌آورد که او نمی‌تواند به راحتی کنارشان بگذارد. در سال ۱۹۱۰ او مقاله‌ای درباره اسپریتوالیسم به انجمن روانکاوی وین ارائه داد و در یک جلسه انجمن، یک واسطه ارواح حاضر شد، گرچه عموما اعضای جلسه نسبت به قدرت تله‌پاتی آن فرد قانع نشدند.

سال ۱۹۱۱، فروید به انجمن تحقیقات سایکیک انگلیس پیوست و این بار در یک جلسه، بیشتر تحت تاثیر قرار گرفت و بعدها حتی خودش نقش یک واسطه را بازی کرد. در دهه ۱۹۲۰ او به طور جدی مشغول بررسی امکان تله‌پاتی در رویا و یا در بیداری بود، هر چند آن دوران دوستانش اصرار داشتند که او در گفته‌ها و نوشته‌هایش کمتر درباره پدیده‌های سایکیک اظهار نظر مثبت کند.

به طور کلی رابطه بین روانکاوی و اسپریتوالیسم یک رابطه پیچیده است. نکته فراگیر فروید-درباره اینکه آنچه فرد انجام می‌دهد کمتر منطقی است و بیشتر با انگیزش‌های مختلف و سرکوب آن‌ها دست به گریبان است- شاید الهام‌گرفته از جهان اسپریتوالیسم باشد یا پژواک آن‌ را بتوان در آن فضا سراغ گرفت. روانشناسی، در شکل فرویدی‌اش یا انواع دیگر، فضای جادو در غرب را تغییر داد، چرا که در جستجوی مفاهیم عمیق‌تر پنهان در سطح ظاهری بود.

این نوشته برگرفته از کتاب (Magic: A History: From Alchemy to Witchcraft, from the Ice Age to the Present) نوشته (Chris Gosden) است.

برچسب‌ها