همشهری آنلاین_راحله عبدالحسینی: در گپوگفتی کوتاه از او خواستیم تا ما را با خود همراه کند و رگههای امید و شادی در اشعار پدر را نشانمان دهد تا از گرفتاری در سراشیبی یاس و افسردگی حاصل از روزهای جانکاه کرونایی، در امان بمانیم.
«من فقط ۱۴ سال داشتم که پدرم را در سال ۱۳۳۰ از دست دادم.» بانو بهار با این جمله خاطراتش از همنشینی با پدر در تابستانهای ییلاقی نیاوران را آغاز میکند و میگوید: «دردها و رنجهای سخت پدر را ندیدم. گویی که فرزند دوران آرامش بهار هستم.»
- قصیدهای برای صلح در خانه نیاوران
بانو بهار شیرین و شمرده صحبت میکند و در ادامه از آخرین قصیده پدر که یادآور پایان کینهتوزیها و گسترش صلح است اینطور میگوید: «از آنجا که پدر بعد از بازگشت از سوئیس به توصیه پزشکان به دلیل ابتلا به سل ریوی و استخوانی نباید در شهر میماند، به همراه مادرم که «بهار جون» صدایش میکردیم، به باغی در نیاوران رفتیم. وضعیت خانهها و باغهای نیاوران آن روزها خیلی با الان فرق داشت. نمیدانم از نظر جغرافیایی باغی که ما در آن ساکن بودیم، در نقشه فعلی تهران کجاست.
اما یادم هست به پیشنهاد یکی ازدوستان پدرم «ابوالحسنخان بختیار» به آن باغ رفتیم. دو اتاق و یک چشمه در باغ بود و ما کمتر از ۲ سال در آنجا بودیم تا شرایط جسمی و وضعیت بیماری پدر بدتر نشود. در جوار ما باغ بزرگ فیروز میرزا فرمانفرما بود.»
یکی از دلمشغولیهای بانو بهار نوجوان در آن روزها خواندن مقاله روزنامهها برای پدر بود: «روزهای سکونت ما در محله نیاوران با جنگ آمریکا و کره مصادف شده بود. پدر در نهایت بیماری و رنجوری اصرار داشت هر روز برایش مقاله روزنامهها را بخوانم. متأثر میشد و میگفت چرا آمریکا از آن سر دنیا به این سر دنیا حمله میکند و آرامش را از مردم میگیرد!؟ خانه ما همیشه محل رفتوآمد دوستان پدر و بزرگان بود. حتی با وجود اطلاع از بیماری پدر به خانه نیاوران هم میآمدند.
یادم هست زمان تشکیل انجمن صلح جهانی عدهای از دوستان به خانه ما آمدند. پدر با حالی نزار گفت نمیتواند ریاست انجمن را برعهده بگیرد اما دوستان اصرار داشتند که اسم تو باید در این انجمن باشد.
پدر قبول کرد و آخرین قصیدهاش به اسم جغد جنگ را که درباره صلح بود، سرود و در نهایت بیماری این قصیده را در جمع خواند و عشقش را بر ضد جنگ، دشمنی و کینه اعلام کرد. قصیده «جغد جنگ» با این مطلع شروع میشود که: «فغان ز جغد جنگ و مرغوای او/ که بریده باد تا ابد نای او» / و اینطور تمام میشود که: «بهار طبع من شکفته شد چو من/ مدیح صلح گفتم و ثنای او». باید این قصیده را بارها بخوانیم که بدانیم جنگ چه چیز بدی است. البته این روزها جنگ علیه این بیماری همهگیر است، اما لابهلای آن باز هم کینهها و خشمها دیده میشود. در حالی که ما باید دنبال آرامش، آزادی و صلح باشیم.»
- هر سنگ شود گوهر و هر زهر شود قند
روح لطیف و نگاه مهرورز و پر امید شعرا باعث میشود تا ابیات دلنشین بسرایند. درست مثل ملکالشعرا بهار که خواندن قصیدههایش آرامش و امید را در دل زنده میکند. بانو بهار در اینباره میگوید: «پدر در سالهای بعد از تبعید و زندان، اشعاری پر از امید و عشق میسرود:
شد کشور ایران چو یکی باغ شکفته
از ساحل جیحون همه تا ساحل اروند
مرغان سخن پارسی آغاز نهادند
از بندر شاهی همه تا باره دربند
گرفر کیان باز به ما روی نماید
بیرون رود از کشور ما خواری و آفند
آباد شود بار دگر کشور دارا
و آراسته گردند و باندام و خوشآیند
هر شهر شود کشور و هر قریه شود شهر
هر سنگ شود گوهر و هر زهر شود قند.»
- همت و صبر و امید
بانو بهار دستی به خاطراتش میکشد و از سال ۱۳۲۲ میگوید. روزگار بعد از رفتن پهلوی اول و انتشار دوباره روزنامه «نوبهار» از سوی ملکالشعرا. «گویی آن روزها همه رنجها را کنار گذاشته و از امید حرف زده. قصیدهای به اسم «ضیمران» به معنای شاخه گل نیلوفر سروده که سراسر امیدواری و شکوفایی است و در راه مبارزه با یاس و ناامیدی و پایداری در برابر مشکلات سروده شده: جنبش و صبر و لیاقت، همت و صبر و امید/ واتفاقی خوش که دستش عروهالوثقی گرفت/ ببینید در یک بیت چطور مخاطب را به امید دعوت میکند. الان دوران ناامیدی انسانهای سراسر گیتی است و باید همت کنیم و با عشق و علاقه و امید سعی کنیم تا پیروز شویم. درست مثل گل نیلوفر ناتوان و نازکی که همت کرد و در پرتو نور آفتاب سر پا ماند و خودش را بالا کشید.»
- روزهای خانهنشینی و کتابخوانی
من هم مثل دیگر هموطنانم، یکی از سختترین دوران زندگی را میگذرانم. ولی امیدمان را از دست نمیدهیم. ما فرزند امید هستیم. در خانه نشستم و میخوانم و مینویسم و جدول حل میکنم. سخت است. امیدوارم این بلا از روی کره زمین کنده شود و به چاه نیستی برسد و روزگار بهتری داشته باشیم. من ۸۴ سال دارم و نمیتوانم کار و فعالیت چندانی داشته باشم. شما جوانها در راه بهتر شدن وطن و شادی وطن تلاش کنید. بمانید و سعادت وطن را ببینید.
- آرامگاه ملک الشعرا بهار در ظهیرالدوله
ملکالشعرا بهار ۲۰ آذر ۱۲۶۵ در مشهد زاده شد. با اشعار او در کتابهای درسی آشنا شدیم و برخی از آنها را مثل قصیده رنج و گنج را هنوز به یاد داریم. ملکالشعرا اردیبهشت ۱۳۳۰ پس از تحمل سالهای بیماری رنجآور سل از دنیا رفت و در ظهیرالدوله به خاک سپردهشد. آرامگاه، معماری زیبا و سادهای دارد. بر بالای آن شعری از بهار نقش بسته: عمری گذراندیم به کام دگران/ ما در تشویش و خلق در خواب گران/ القصه وطن را به دو چشم نگران/ رفتیم و سپردیم به هنگامه گران.
بانو چهرزاد بهار میگوید: «سال ۱۳۳۵ دیوان اشعار بهار را مرحوم عبدالرحیم جعفری(بنیانگذار انتشارات امیرکبیر) منتشر کرد و حق التألیفش را به مادرم داد و با همان حقالتألیف، آرامگاه ساخته شد. مادرم، بهار جون، از فردی به نام مهندس دانا خواست تا نقشه این آرامگاه را طراحی کند.
بهار جون، هر روز از مرکز شهر میآمد و بر کار آنها نظارت میکرد. تا سال ۱۳۵۸ که زنده بود، زمستانها بر روی آرامگاه برزنت میکشید تا معماری بنا از سرمای شمیران در امان بماند.»او، یادی هم از ماجرای سیل تجریش میکند.
«وقتی خبر سیل تجریش را شنیدم به هر زحمتی بود خودم را به شمیران رساندم. تمام خیابان دربند از گل و لای پوشیده شدهبود. جلو مرا گرفتند که در این وضعیت کجا میروی؟ گفتم آمدم به آرامگاه پدرم سر بزنم، ببینم سالم هست یا نه. خودم را به ظهیرالدوله رساندم و دیدم خوشبختانه چون آرامگاه در بلندی ساخته شده، از هجوم سیل در امان ماندهاست.»