همشهری آنلاین _ شقایق عرفینژاد: آن هم نه ماشین خودش و در پارکینگ خانهاش، بلکه در تعمیرگاه و بهعنوان یک مکانیک. پذیرفتنش شاید سخت باشد، اما «صدف عطایی» این کار را کرده است. او مدتها بهعنوان شاگرد تعلیم دیده، جلوبندیهای مختلف را پایین آورده و حالا استادکار است. شرحکاری که او کرده همین قدر مختصر و کوتاه است، اما واقعیت این است که یاد گرفتن کار به همین سادگیها هم نبوده است. او دشواریها و مرارتهایی را تحمل کرده تا امروز بتواند در یک تعمیرگاه مدرن در خیابان شریعتی مکانیک و تعمیرکار باشد و صاحبان ماشین خودروشان را با خیال راحت دست او بدهند. ماجرا از زبان او که نام «عطامکانیک» را برای خودش انتخاب کرده، جذابتر است.
شما را به اسم عطا مکانیک میشناسند. خودتان این اسم را سر زبان انداختید یا برایتان انتخاب شد؟
خودم این کار را کردم.
چرا؟
برای اینکه در محیط تعمیرگاه صدا کردنم با عنوان «خانم عطایی» همه را معذب میکرد. گاهی هم مردم رویشان نمیشد صدایم کنند. صنف مکانیکها خیلی خجالتیاند! این را زمانی که مکانیک شدم، فهمیدم. از طرفی، من هم دوست داشتم مثل بقیه مکانیکها که اسمشان را میگویند، صدایم کنند. خیلی هم زود جا افتاد. حتی اینجا هم که یکی دو هفته بیشتر نیست، کار میکنم، جا افتاده است.
قبل از این کجا بودید؟
من روزهای فرد روی خودروهای ایرانی کار میکنم و روزهای زوج در اینجا خودروهای خارجی را تعمیر میکنم. در واقع هم در حال یادگیری هستم و هم کار.
اصلاً مهندسی مکانیک خواندهاید؟
خیر. من فوقلیسانس مهندسی محیطزیست، گرایش ارزیابی آمایش سرزمین، دارم.
فکر میکردم رشتهتان مهندسی مکانیک است. چه شد که به اینجا رسید؟
داشتم اقدام میکردم دکترایم را در رشته مهندسی محیطزیست در نروژ بخوانم. چون اوضاع محیطزیست در همه جای دنیا بد است و در ایران بدتر. به همین دلیل میخواستم در این رشته فعال باشم. کارنامه محکمی هم در این رشته دارم.
چه کارهایی در این زمینه کردهاید؟
من کارشناس خطوط لوله گاز بینشهری بودم.
همه چیزهایی که میگویید، تعجبآور است. آدمها معمولاً از یک خانم انتظار انتخاب چنین مشاغلی را ندارند.
بله. یکی از کارهای من تهیه گزارش ارزیابی محیطزیست پروژههای بزرگ مثل نیروگاه سیکل ترکیبی پتروشیمی چابهار بود.
و احتمالاً در یک محیط مردانه!
خیر. در یک محیط کاملاً اداری. البته همیشه بازدید نیروگاه و خطوط لوله پیش از ساخت برعهده من بود. مثلاً یادم هست یکبار در مشهد و اسفراین خطوط را در مسیر طولانی در کوه پابهپای ۴ یا ۵ آقا بازدید کردم. چند مقاله و کتاب هم در زمینه محیطزیست منتشر کردهام.
چطور این رشته را رها کردید؟
تصمیم گرفتم از ایران برای تحصیلات بیشتر خارج شوم. همزمان نیاز مالی هم داشتم و شغلهای مختلفی را تجربه کردم.
یک دفعه گفتید مکانیک ماشین شوم!
نه. یک دفعه نبود. از دوران دبیرستان کلمه رسالت برایم حس عجیبی داشت. هر وقت میشنیدم یک نفر میگفت رسالت من این است، فکر میکردم پس رسالت من چیست؟ فکر میکردم رسالتم در همین حیطه محیطزیست است، چون آن را دوست داشتم. برای پول درآوردن شغلهایی مثل منشیگری بورس، فروش بیمه و مربی مهدکودک را امتحان کردم تا اینکه متوجه شدم کلاسی هست که میتواند به آدمها کمک کند، بفهمند برای چه شغلی خوبند و آن را دوست دارند. طی صحبتی که با مدیر مؤسسه داشتم و با تستهایی که دادم گفت: تو باید مکانیک شوی. اولش سخت بود. گفتم در این سن و بعد از این همه درس خواندن نمیتوانم گرایشم را عوض کنم. ولی زمانی که از در مؤسسه بیرون آمدم آسمان رنگ دیگری شده بود. انگار زندگی شکل دیگری گرفته و گمشدهام پیدا شده بود. هرچند خیلی ترس داشتم، ولی با خودم در یک صلح درونی بودم.
چطور کار را شروع کردید؟
صبح روز بعد حس کردم باید یککاری بکنم. به هیچکس هم، جز به یکیـ دو نفر از دوستانم، چیزی نگفتم. چون خودم هم نمیدانستم چه اتفاقی میافتد. تحقیق کردم که کجا میتوانم کلاس بروم و مدرک بگیرم.
کار را چطور یاد گرفتید؟
اول شروع کردم به تحقیق درباره کلاسهای آموزشی. هزینه این کلاسها خیلی سنگین بود. ضمن اینکه خیلی از آنها خانمها را قبول نمیکردند. بنابراین، سعی کردم با شاگردی شروع کنم. اول پیش مکانیک خودرو خودم رفتم. ولی گفت من نمیتوانم اینجا به شاگردی قبولت کنم. چند تا تعمیرگاه دیگر هم رفتم و وضعیت به همین شکل بود. در اینترنت جستوجو کردم که متوجه شوم اصلاً تعمیرکار خانم داریم یا نه.
داریم؟
داشتیم. ولی هرکدام به دلایلی، دیگر فعال نبودند. یک ماه طول کشید تا تیر سال ۹۸ جایی را برای یادگیری پیدا کردم.
چطوری پیدا کردید؟
وقتی ناامید شدم در مجموعه طلوع بینشانها با ۲ خانم آشنا شدم که این تجربه را داشتند. آنها من را به آقایی معرفی کردند که در تعمیرگاهش روی پاترول کار میکرد. من هدفم کار روی سواری بود. ولی به هرحال این تنها گزینهام بود. تعمیرگاه پایین پاسگاه نعمتآباد بود. صاحب تعمیرگاه، تعمیرگاه در واقع یک سوله بود، موتور یک پاترول را باز کرده بود و میخواست از صفر تا صد بازسازیاش کند. یک بلوک سیلندر جلو من گذاشت و گفت این را بشور. تا یک ماه اول به شستن قطعات گذشت. صاحب تعمیرگاه زبان انگلیسی را خوب میدانست و از من میخواست درباره موضوعات مختلف مربوط به ماشین مقاله انگلیسی پیدا کنم و برایش توضیح دهم.
لباستان را هم خودتان طراحی کردهاید؟
بله. به تدریج لباسهای مختلفی را امتحان کردم. مثل دوبنده و لباس کار و مانتو. ولی یکبار خودم، بر اساس نیازهای کار، این لباس را طراحی کردم که راحتتر کار کنم.
نخستین کسی که بهعنوان تعمیرکارش معرفی شدید، چه واکنشی داشت؟
اوایل یادم هست وقتی در چال روغن عوض میکردم، مردم بهخصوص مردهایی که سنهای بالاتری داشتند، میترسیدند. نمیتوانستند اعتماد کنند. من هم طبیعتاً هول میکردم. یکبار استادم جلو مشتری که از دیدن من تعجب کرده بود، گفت: این خانم اوستای من است. این حرف را که گفت هم حال من خوب شد، هم مشتری ماجرا را پذیرفت. همیشه هم گفتهام که این جمله برای من جادو کرد. بهتدریج صحبتها و انرژیهای منفی کمتر شد. همزمان فعالیتم در اینستاگرام هم بیشتر شد و ویدئوهای آموزشی گذاشتم.
رفتن به خارج از ایران چه شد؟
لغو شد. چون عشقم را پیدا کرده بودم.
چه تأثیری بر یک محیط مردانه گذاشتهاید؟
خیلی تلطیف شد. میگفتم برای خودتان ارزش قائل شوید. شما بیشترین وقت روز را در اینجا میگذرانید. سعی کنید مرتبتر باشید. اینها را که میشنیدند، رویشان تأثیر میگذاشت. لباس بهتر میپوشیدند و غذای بهتری میخوردند.
این تعمیرگاه در خیابان شریعتی را چطور پیدا کردید؟
از اینجا پیشنهاد کار داشتم. من پادکستی داشتم که در آن از خودم و از اهداف زندگیام حرف زده بودم. آقای خسروانی، مدیر اینجا، این پادکست را گوش داده بود و خواست با اینجا همکاری کنم. برایم خیلی جالب بود که مدیر یک تعمیرگاه پادکست گوش میکند. به همین دلیل، سریع خودم را رساندم و صحبت کردم و متوجه شدم اساس اینجا احترام به خانمهاست.
چه پیشنهادی برای خانمهایی دارید که این کار را دوست دارند؟
پیشنهاد میکنم دنبال شغلی که دوست دارند، بروند که البته سختیهای خودش را هم دارد و باید تلاش کنند. ضمن اینکه پیشنهاد میکنم تعمیرگاهها هم شرایط را برای کار خانمهای متخصص در این زمینه فراهم کنند. این کار باعث میشود افراد بیشتر به این محیطها اعتماد داشته باشند.
این که در کدام منطقه مشغول به کار باشید، در کارتان اثر میگذارد؟ کارتان در اینجا چه فرقی با تعمیرگاه در پاسگاه نعمتآباد دارد؟
اینجا نگاهها فرق میکند، حتی پذیرش مکانیکهای دیگر هم. آنجا دوـ سه ماه طول کشید که در محله جا بیفتم. حرفهای زیادی پشت سرم میشنیدم. ولی اینجا اینطور نیست. محله فرق میکند. مدل ماشینها و سطح معیشتی مردم هم فرق میکند.