همشهری آنلاین_مرضیه موسوی: ماجرا مربوط به ۷۰ سال پیش است که حاج محمدشاه ابوالفتحی، کرکره قدیمیترین بقالی خیابان مقدس اردبیلی را بالا برد و چراغ این مغازه را روشن کرد.
آن زمان محمودیه محلهای خلوت با خانه باغهای یک طبقه بود. زمینهای خاکی محله هنوز دستخوش ساختوساز قرار نگرفته بودند و بسیاری از کسب و کارها مثل شعبه نفت و داروخانه و خرازی و... هنوز در این محله شکل نگرفته بود. اهالی قدیمی محمودیه غروبها و شبهایی را به خاطر دارند که حاج محمدشاه بعد از خرید از مغازه، آنها را تا بخشی از مسیر برگشت به خانه بدرقه میکرد تا از حمله سگهای ولگرد در امان باشند.
بعدها که محله کمکم جان گرفت بقالی حاج ابوالفتحی همچنان نقطه امنی برای اهل محله بود. گرههای زیادی از مشکلات محله در همین مغازه به دست معتمدان باز شد. حاج محمدشاه هم که فوت کرد چراغ مغازه به دست پسرش همچنان، روشن و دفتر حساب و کتابهای نسیه این مغازه همچنان باز ماند.
زمینهای کشاورزی و صیفی اطراف بقالی حاج ابوالفتحی به آپارتمانها و برجهای تجاری تبدیل شدهاند. بقالی یک طبقه هم بعد از تعریض خیابان و گسترش ساختوسازها از داخل یکی از همین پاساژها سر در آورد. اما حاج ابوالفتحی و مرام و مسلک کاسبیاش در محله محمودیه همان است که از ۷۰ سال پیش بنای آن گذاشته شد. «عباسابوالفتحی» این روزها مغازه را با همان اصول و آدابی که پدرش حاج محمدشاه به او یاد داده بود میچرخاند؛ احترام به مشتری و حق همسایگی در اینجا به هر چیزی اولویت دارد.
او میگوید: «زمانی که پدرم این مغازه را در محمودیه افتتاح کرد اینجا حتی نانوایی هم نبود. نان از تجریش میخریدیم و به محله میآوردیم تا بهخصوص در روزهای سرد زمستان، مردم بدون داشتن وسیله نقلیه راهشان را تا تجریش دراز نکنند. تا قبل از باز شدن داروخانه، اهالی محله داروی خود را هم از ما تهیه میکردند. همینطور نفت و خیلی چیزهای دیگر را. به مرور کسب و کارهای مختلف هم در محله راه افتاد و هر صنفی که به اینجا میآمد ما دیگر فروش آن کالا را به همان کاسب میسپردیم. خیلی وقتها حتی تهیه این مواد و محصولات برای خود ماکاری دشوار میشد. اما برای اینکه جنسمان جور باشد و همه چیز در محله در دسترس باشد، پدرم زحمتش را به جان میخرید.»
- اعتبار محله
حساب دفتری اهل محله از روز اول در آن مغازه باز بوده و هنوز هم رسم آنور نیفتاده. نسیه هنوز در مغازه حاج ابوالفتحی نفس میکشد و نمرده است. عباس ابوالفتحی که این روزها یکی از معتمدان و خیّران محله محمودیه است میگوید: «از وقتی یادم میآید اهالی این محله دستی در کار خیر داشتند. پدرم اگر میدید مشتری وضع مالی خوبی ندارد پولی از او نمیگرفت و حسابش را هم در دفتر نمینوشت. بعدها که کمی محله رونق گرفت، خانه باغهای زیادی اینجا ساخته شد. افراد سرشناسی مثل آقای آزمایش، صاحب کارخانه آزمایش در این محله ساکن بودند که هم به کمک به مستمندان اعتقاد داشتند و هم به آبادانی محله اهمیت میدادند.
همین مسجد طالقانی به دست اهالی مردم همین محله ساخته شد. یادم است آقای آزمایش گفته بود هزینه خرید تیرآهنهای مسجد را پرداخت میکند؛ از یک تا صد هزار تومان، هرقدر که هزینه داشته باشد حاضر است پرداخت کند و این کار را کرد.»
همسایههای زیادی از گذشته تا امروز محمودیه را ترک کرده و افراد جدیدی به محله پا گذاشتهاند. با این حال کاسبان قدیمی محله هنوز روش سالهای گذشته خود را برای اعتماد به اهل محله تغییر ندادهاند. ابوالفتحی میگوید: «از زمانی که در خاطر دارم اهالی این محله همه به هم اعتماد داشتند. همین اعتماد بزرگترین اعتبار اهل محل برای انجام کارهای بزرگ بود. وقتی قرار میشد مسجدی ساخته شود یا برای هر کار خیر دیگری آستین بالا بزنیم، برای هرکاری یک نفر مسئول میشد و بقیه برحسب اعتمادی که به او داشتند کارها را به او میسپردند. حتی خیریهای که با مشارکت اهالی محله راه افتاده است هم براساس همین اعتماد شکل گرفته. طی سالهای گذشته خیلی از اهالی قدیمی از این محله رفتهاند و آپارتمانهایی که اینجا ساخته شده جمعیت زیادی را اینجا ساکن کرده است. اما روش ما در همسایهداری هیچ فرقی نکرده است. هنوز هم اعتماد، اینجا حرف اول را میزند.»
- دزد آمده سهم خودش را بردارد
عباس ابوالفتحی را بهعنوان یکی از خیّران محله محمودیه میشناسند؛ فردی که هر ماه وقتی بار به مغازهاش میآید سهم خانوادههای نیازمند را جدا میکند و به خیریه محله میسپارد تا به خانوادههای تحت پوشش خیریه برسانند. یا اگر بداند خیری از اهل محل کالایی را برای کمک به کسی از او خریده است حتماً در بخشی از این کمک شریک میشود.
«سید سعید جوزدانی» از خیّران و اهالی قدیمی محله محمودیه میگوید: «از محمودیه تا تجریش، همه قدیمیهای این محله آقای ابوالفتحی را میشناختند که روح بزرگی داشت. معروف بود که کسی از مغازه او دست خالی بیرون نمیرفت. بعد از فوت ایشان هم فرزندش، عباس ابوالفتحی اداره مغازه را به دست گرفت و سنت پدرش را در همینجا ادامه داد و خیلی زود، خودش هم به یکی از معتمدان محله تبدیل شد.»
حتی دزدها هم از کاسبی او و پدرش در این محله سهم میگرفتند و حاج ابوالفتحی شکایتی از این موضوع نداشت. عباس ابوالفتحی میگوید: «تا ۵۰ سال پیش دور و بر مغازه زمین خالی بود و مغازه سقف شیروانی داشت. شبهای زیادی پیش میآمد که دزد گوشهای از حلبی شیروانی را میبرید و به قفسههای مغازه میزد. صبح به مغازه میآمدیم و میدیدیم قفل سر جایش است اما سقف، بریده و از قفسهها مقداری سیگار و کمی جنس برداشته شده. پدرم میگفت هرکه بوده آمده سهمش را برداشته و رفته. جالب این است که دزد هم چیز خیلی زیادی نمیبرد. مغازه را جارو نمیکرد و به نظر میرسید چیزهایی را که بیشتر لازم داشته برداشته و رفته است. تا زمان ساخته شدن تمام خانههای محله، اینجا شبهای تاریک و ناامنی داشت.
اگر زنها و بچههای محله در تاریکی برای خرید به مغازه میآمدند پدرم آنها را بدرقه میکرد و چند متری همراهشان میرفت تا سگهای ولگرد به آنها حمله نکند. او به ما یاد داد که اهل محله را چطور مثل خانواده خودمان دوست داشته باشیم.»