در معرفی اسدالله امرایی، پرکارترین مترجم ایران، همین بس که به معرفی نویسندگان ناشناختهای در ایران از جمله «دوان کلاریج»، «مایکل اونداته»، «جوزف هنسن»، « بن لوری» و «طاهر بین جلون» به قلم او اشاره کنیم. امرایی بیش از ۳دهه است که زندگی و مشغله و ذهن خود را وقف ادبیات و ترجمه کرده است. وی معتقد است که برای ترویج کتاب و کتابخوانی در ایران باید به کتابخانهها بها داد و چنین نباشد که مدیری کتابی را که مورد پسند شخصیاش نیست از کتابخانه حذف کند و کتاب سفارشی دیگری را جایگزین آن کند. او البته معتقد است اگر همه مردم آمریکا کتاب میخواندند به ترامپ رأی نمیدادند! گپ و گفتی خودمانی با او زدهایم.
- آخرین کاری که مشغول ترجمهاش هستید از کدام نویسنده است؟
کتابی است به نام «آخر داستان» از نویسندهای به نام لیدیا دیویس. لیدیا دیویس نیز از جمله نویسندگانی است که نخستین بار خودم آن را معرفی کردم. در مجله «گلستانه». بعدها با او مصاحبه کردم و در نشریات دیگر هم آثاری از او ترجمه و منتشر کردم. مجموعهای هم از این نویسنده ۲ سال پیش ترجمه کردم به نام «نمیتوانم و نمیخواهم». این مجموعه را با خرید کپیرایت، نشر افق، منتشر کرد. البته آثار دیگر این داستاننویس را هم با کپیرایت ترجمه کردهام.
- سالها پیش سوار مترو شدم و کتابی از شما در مترو یافتم. طرح ناقص کتاب مترو آن سالها نیمنگاهی هم به آثار و ترجمههای شما داشت. در قیاس با دیگر کشورهای توسعهیافته دنیا، چنین طرحهای مشابهی چقدر میتواند در بالابردن سرانه مطالعه در کلانشهر تهران و دیگر شهرهای ما مؤثر باشد؟
طرحی که شما دیدید متوقف نشد. آن مجله «داستان» همشهری بود که بعدها گسترش یافت و تبدیل به ماهنامه «داستان» همشهری شد که هماکنون هم منتشر میشود. اما طرح اولیهاش این بود که ما در هر شماره روزنامه، یک جزوه داستانی قرار دهیم. دوستانی که آن طرح را تعریف کردند، تا جایی که اطلاع دارم، زندهیاد محسن سلیمانی و سیدعبدالجواد موسوی بودند. آنها این طرح را دادند و کار را هم شروع کردند. محل کار هم ساختمانی در خیابان کریمخان بود. البته این طرح در وهله اول، در ضمیمه روزنامه از مسیر اصلی خود منحرف شد چون سلسلهای از حضرات دیدند میشود کتابی را در قالب مثلاً ۴۰، ۵۰ صفحه منتشر کرد و در مترو هم رایگان در اختیار مردم قرار بگیرد، پس چرا ما این کار را خودمان انجام ندهیم و از مزایایش استفاده نکنیم!
در نتیجه سلسلهای کتابهای ادعیه و کارهایی را که دیگران داشتند، تکهتکه میکردند و به شکل کتاب درمیآوردند که پس از مدتی آن هم متوقف شد. اما نهایتاً مجله «داستان» همشهری شکل گرفت. آن را هم شما در جریانش هستید. هر بار به شکلی مدیری آمده زده زیر صندلی بقیه و صندلی را از برای خودش حفظ کرده است. بخش جالب توجهی از مدیریت اتوبوسی همین است. هر مدیری که تا به امروز آمده لشکری بیکار و طالب کار را با خودش آورده و عذر کسانی را که زحمت کشیدهاند و کار را به جایی رساندهاند، خواسته است.
- شنیدهام که در متروی مسکو با اسپیکرهای قوی شعر پخش میکنند یا در فرانسه دستگاهی وجود دارد که مسافران حملونقل عمومی در وقت انتظاری که میخواهند تلف کنند، داستان کوتاه مینیمال میخوانند. اینگونه کارها اصلاً در تهران شدنی است؟
بهطور دقیق نمیدانم که در متروی مسکو شعر پخش میکنند یا نه، اما واقعیت این است که چه در مسکو و چه در پاریس، درست مثل کشور خودمان، همه مردم کتاب نمیخوانند. کتابخوان و روزنامهخوان زیاد است. یعنی کسانی که حتی وقت آزاد و حتی مرده خودشان (STOLEN TIMES) یا زمانهای مسروقهشان را صرف خواندن کتاب میکنند، زیادند. شما نگاه میکنید و میبینید که اگر شهروندی کنار دریا رفته و حمام آفتاب میگیرد، باز هم مشغول کتاب خواندن است. در ایستگاه مترو نشسته و منتظر است و باز هم کتاب میخواند. الزاماً حالا «مارسل پروست» یا هر شاهکار ادبی دیگری نمیخواند. مثلاً یک رمان عشقی که خیلی هم از قضا ساده است و گاهی، وقتی تمام میشود، همانجا میگذارد تا نفر بعدی که میآید آن را بخواند. معتقدم نباید نگاه آرمانی به موضوع کتابخوانی داشته باشیم و مثلاً بگوییم همه مردم آمریکا کتاب میخوانند. اگر همه مردم آمریکا کتاب میخواندند که به ترامپ رأی نمیدادند! میخواهم بگویم بسیاری از کسانی که امروز روی هر نقطه از کره زمین زندگی میکنند، بیش و کم شبیه به هماند. با این تفاوت که درصدی از رفتارهای اجتماعیشان با یکدیگر متفاوت است یا قوانین مدنیشان متفاوت است.
- از زبان غلامحسین سالمی، شاعر و مترجم، سالها پیش شنیدم که مردم مسکو برای خواندن کتاب نویسنده مورد علاقهشان، از صبح زود و پیش از باز شدن کتابفروشی، در صف میایستند. آیا تفاوتی با امروز ایران ندارد؟ با توجه با امکانهای بومیای که داریم، چه کارهایی میتوان انجام داد تا کتاب و کتابخوانی بیش از پیش در شهر ترویج شود؟
اولین و آخرین توصیهای که میتوان کرد این است که کتابخانههای عمومی را گسترش دهیم و بر مبنای سلایق مردم و مراجعان، آنها را توسعه دهیم. کتابخانهها باز باشند و شما بهراحتی کتابی را که میخواهید تهیه کنید و این اطمینان را هم داشته باشید که هر زمانی که میخواهید به آنجا بروید، کتاب مورد علاقهتان در کتابخانه موجود است. مدیری وارد کتابخانه میشود و از شاملو خوشاش نمیآید. پس سهل و ساده دستور میدهد که همه کتابهای شاملو جمع شود! دیگری میآید و از آلاحمد میگذرد و کتابهای او را جمع میکند. بسیاری از آسیبهایی که ما دیدهایم، در همین عدماعتماد به کتابخانههاست. در واقع توسعه کتابخوانی بدون جلب اعتماد مردم میسر نیست. شما روزنامهنگارید و من مترجمام. خانهای داریم که ۷۰ تا ۱۰۰ مترمربع بیشتر نیست. در خانه خودمان چقدر میتوانیم کتاب جمع کنیم؟ نمیگویم روبهروی خانهام، بلکه اگر در محلهام حتی کتابخانهای باشد که بتوانم هر ساعتی از روز که دلم خواست در این کتابخانه بنشینم، مگر آزار دارم که کتابهایی را تلنبار و با خود حمل کنم؟ آن هم به این دلیل که فقط مخاطبش خودم هستم. وقتی من کتاب را میخرم و وارد خانه میکنم، مراجعه و مخاطب آن کتاب خودمام یا نهایتاً دو سه نفر دیگر که در خانه من رفتوآمد دارند. اما اگر کتابی در کتابخانه باشد، این کتاب ممکن است در ماه، سه چهار بار دست بهدست شود. بهعبارت رساتر یک کتاب را چهار پنج نفر میخوانند. راحتترین کار این است که کتاب آسان در دسترس مردم باشد. یعنی کتاب در کتابخانههای عمومی و این تضمین هم وجود داشته باشد که بر مبنای خواست و سلیقه مردم باشد، نه خواست و سلیقه مدیران.
- به گمانم نقبی هم به کتابهای سفارش شده دارید؟
بله! مدیری از کتابی تعریف میکند. فردا همه کتابخانههای عمومی موظفند آن کتاب را بخرند. کتابی چاپ شده بود که در آن از مدیری ستایش شده بود. ناشر دولتی را موظف کردند که کتاب را چاپ کند و همین الان که من با شما صحبت میکنم، قریب به ۳۰ هزار نسخه از این کتاب در انباری نهفته است که نهایتاً هم باید خمیر شود یا بهعنوان کاغذ باطله آن را بفروشند. کتابی بود ستایشآمیز و غلوآمیز از مدیری که امروز مغضوب است. این عادتی بود که از قدیم در جامعه ما وجود داشت و آثارش را میبینیم. آثارش از بین رفتن سرمایه و منابع مالی است. درحالیکه به ازای هزینهای که برای آن کتاب کردند که فروش هم نرفت و نسخههایی هم که میخریدند، خودشان پولشان را داده بودند و هر برنامهای که شمای خبرنگار در آن حضور داشتید یک جلد «معجزه هزاره سوم» به شما میدادند! اینها همگی اتلاف انرژی و سرمایه است. البته معتقد نیستم که چنین کتابهایی نباید چاپ شود. اتفاقا باید چاپ شود تا در مقابل کتابهای دیگر، ارزش آن دیگرها دیده شود.
منبع: روزنامه همشهری