همشهری آنلاین_مرضیه موسوی:«سیمین دانشور» ۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ متولد شد و در ۹۰ سالگی چشمش را برای همیشه بست. او ۶۸ سال از عمرش را در خانه دزاشیب سکونت داشت؛ خانهای در همسایگی نیما یوشیج که نقشه آن را جلال آل احمد به دست خود کشیده بود و بعد از مرگ سیمین، به خانه موزه سیمین و جلال تبدیل شد. تولد سیمین دانشور بهانهای شد برای مرور قصههایی که از ساخت این خانه در نامههای سیمین و جلال رد و بدل شده است.
تا قبل از ساخته شدن خانه دزاشیب، سیمین و جلال مستأجر بودند و خانه به دوش. سال ۱۳۳۰ بود که بورسیه تحصیلی آمریکا برای سیمین دانشور فراهم شد و او چند سالی از ایران و همسرش جلال دور ماند. همین سالها بود که جلال آل احمد زمینی در دزاشیب خرید و تصمیم گرفت خانهای برای خودشان بسازد. دکتر «عبدالله انوار» پژوهشگر و تهرانشناس درباره این خانه میگوید: «زمانی که در سال ۱۳۳۰ سیمین دانشور بورسیه گرفت و به آمریکا رفت، جلال آل احمد در خانه ما ساکن شد و تصمیم گرفت زمینی را که در شمیران داشت تبدیل به یک خانه کند.
آن زمان من ۳ هزار تومان به او قرض دادم. خودشهم هزار تومان داشت. کل بنای این خانه با ۵ هزار تومان ساخته شد. این خانه ابتدا ۳ اتاق و یک آشپزخانه داشت. چند سال بعد جلال آل احمد یک حمام برای اینجا ساخت.» جلال این خانه را با عشق و علاقه ساخت و در نامههایش از انتظار و شوق خود برای بازگشت سیمین و شروع زندگی در این خانه بسیار مینوشت: «سیمین تو کم خندیدهای. این خانه را بنا میکنم تا صدای خندههای تو از آجرهای این خانه بلند شود.»
سیمین و جلال از سال ۱۳۳۲ در خانه دزاشیب ساکن شدند و تا آخر عمر در همین خانه زندگی کردند. خانه که بعد از مرگ سیمین در اختیار «ویکتوریا دانشور» خواهر سیمین بود سال ۱۳۹۷ به موزه، تبدیل و درهایش به روی مردم باز شد.
- همسایه نیما
«عزیز دلم سیمین... الان از سر ساختمان برگشتهام. مبارکت باشد درها را بردم بالا و تا من آنجا بودم ۳ تایش را کار گذاشتند. جمعاً ۱۵ تا چارچوب در و پنجره بردم بالا... خودم هم یک پا بنا بودم و هم یک پا عمله. انواع مختلف کارهای ساختمان را کردم. از سر جرز آجر گذاشتن و جرز را بالا بردن گرفته تا آجر بالا انداختن و کار گِل و آجر سابیدن و الخ.»
«خانه» موضوع اصلی بسیاری از نامههایی است که سیمین و جلال طی سال ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ برای هم فرستادهاند؛ سیمین مشغول تحصیل در دانشگاه استنفورد در آمریکاست و جلال برای خودش و سیمین خانهای در دزاشیب میسازد؛ خانهای در همسایگی نیما که قرار است پایانی بر اجارهنشینی آنها باشد. نقشه این خانه را جلال تهیه کرده. خشت به خشت و آجر به آجر خانه را با کارگران برده و آورده و همپای آنها کلنگ به زمین زده است. این نامهها را از ابتدا تا آخر که میخوانید، شمایل خانه هم کمکم در ذهنتان جان میگیرد تا روزی که خانه ساخته شده و سیمین خانم هم از سفر برگشته تا زندگی تازه را شروع کنند.
- مهمانان همیشگی
خانه، ساختمانی آجری دارد. زنگ همان زنگی است که بارها نیما و گلستان و کیارستمی و دیگر هنرمندان آن سالها فشرده و آمدنشان را خبر داده بودند.
مجسمه سیمین خانم در سالن پذیرایی خانه نشسته؛ کنار شومینهای که از آتش سرخ میشد و از سر شب مهمانان دورتادورش جمع میشدند. نیما میآمد و کاغذ تاخوردهای از جیبش بیرون میآورد تا شعر تازهاش را بخواند. خانه همیشه مهمانان تازهای داشت که برای دیدن سیمین و جلال و هنرمندانی که پاتوقشان همین خانه بود میآمدند. مثل امام موسی صدر، که سیمین خاطره نخستین ملاقاتشان را اینگونه نقل میکند: «غروب بود. موسی صدر آمد. در زد. یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. با چشمهای خاکستری، درشت و زیبا. لباس آخوندی او هم شیک بود. از این سینه کفتریها. در را که باز کردم او را در چارچوب در دیدم و گفتم: ببینم! شما پیغمبری یا امامی؟ حق نداری اینقدر خوشگل باشی. خندید و گفت: جلال هست؟ »
- بزرگترین محفل «روشنفکری» در دزاشیب
«وقتی فکر میکنم که توداری برای استقرار خودمان تلاش میکنی و خانه میسازی، هم دلم میگیرد و هم دلم از لذت آب میشود... خانهای که تو میسازی هر خشتش با عشق روی خشت دیگر گذاشته میشود و برای من از هر قصری مجللتر است و میدانم که این عشق روح خانه خواهد بود و در خانه پراکنده خواهد شد.» این را سیمین دانشور در نامهاش به جلال نوشته؛ همان روزهایی که سیمین برای تحصیل به آمریکا رفته بود و جلال خشت روی خشت خانه جدیدشان در دزاشیب میگذاشت.
سیمین که به ایران برگشت خانه ساخته شده بود. از همان زمان این خانه محلی برای محفلهای روشنفکری بود. زنگ خانه هر روز به صدا درمیآمد. نیما پشت در بود. یا شاملو، گلستان، هدایت و افراد دیگر. خانه سیمین و جلال تنها سقفی برای آسایش این دو نویسنده نبود؛ در و دیوار این خانه شاهد رخدادهای بسیاری در دهههای ۳۰ و ۴۰ بودهاند. این خانه سالها محلی برای تشکیل جلسههای کانون نویسندگان بود.
- یادگار دوران
خانه سیمین و جلال این روزها به موزه تبدیل شده است. یعنی شانس این را دارید که خودتان را به دزاشیب برسانید و زنگ خانه آجری ۲ طبقه سیمین و جلال را بزنید. بعد در خانه قدم بزنید و به اتاقها و آشپزخانه و گوشه و کنار این عمارت سرک بکشید. به حیاط بروید و گلخانهای را ببینید که سیمین تا آخرین سالهای عمرش از آن نگهداری میکرد. یا لب حوض بنشینید و به صدای پرندهها و گذر آدمها از کوچه گوش کنید. بخشی از وسایل شخصی سیمین و جلال هنوز در این خانه باقی مانده است.
از چرخ خیاطی و جاروبرقی قدیمی خانه تا وسایل آشپزخانه و اجاق گاز و میز تحریر و کتابخانه. دستنوشتهها و نامههای سیمین و جلال قاب شده و روی دیوار نشیمن جا خوش کرده است. کنار میز تلفن، دفتر تلفن قدیمی به چشم میخورد که شماره دوستان و آشنایان با خط سیمین خانم و جلال در آن نوشته شده. طبقه دوم، اتاق خواب قرار دارد و گوشه و کنار خانه تعدادی از لباسها و دیگر وسایل زندگی به چشم میخورد.
مجسمههایی از جلال و سیمین و نیما، ساکنان همیشه حاضر در اتاقها و سالنهای مختلف نشانده شده. نقاشیها و آثاری از بهمن محصص و دیگر هنرمندان که به سیمین و جلال اهدا شده روی در و دیوار به چشم میخورد. عصای معروف جلال که روزهای آخر عمرش در دست میگرفت هم در همین خانه است. خانه موزه سیمین و جلال فرصت خوبی برای مرور زندگی این دو نویسنده نامآشنای معاصر ایران است.
نشانی این خانه موزه دزاشیب، خیابان شهید رمضانی، کوچه رهبری، کوچه پسندیده، بنبست ارض، پلاک یک است.