همشهریآنلاین _ بهاره خسروی: آرزوی میلیونها ایرانی بعد از ۵۷۶ روز به حقیقت پیوست. ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ وقتی هواپیماهای رژیم بعثی صدام حریم همسایگی را شکستند و بیمحابا در آسمان ایران پرواز کردند و شماری از مردم به خیال پرواز هواپیماهای خودی برای خلبانان دست تکان دادند، هیچ تصویری از جنگ در ذهن نداشتند.
به فاصله کمتر از ۳۵ روز یکی از کلیدیترین شهرهای ایران، خرمشهر، در چنگال اسارت نیروهای بعثی قرار میگیرد. ایرانیان برای باز پس گرفتن این گوشه از خاک کشور باید از همه تعلقات و علایق و کار و زندگی دست میکشیدند و آستین همت را برای دفاع از آب و خاک و تمامیت ارضی کشور بالا میزدند. آزادی خرمشهر در سوم خردادماه سال ۱۳۶۱ اتفاقی بینظیر و تکرار نشدنی از تاریخ مقاومت و حماسه ایران است، اتفاقی که برای دستیابی به آن همه مردم به نحوی سهم داشتند. در این گزارش روایتی از حال و هوای عملیات آزادسازی خرمشهر به روایت ۲ تن از رزمندگان قدیمی تکه دهم پایتخت پیشروی شما است.
یک روز قبل از عملیات بیتالمقدس
نفرات ایستاده از راست به ترتیب: آقایان رضا کرمی، محمد تقدیری، شهید مسعود رحمانی، شهید حمید صالحی
نشسته از راست: امیر میناپرور، حسین محمدصادق و مرتضی ابراهیمی
هنوز هم بعد از ۳۹ سال وقتی صدای مارش نظامی و عبارت معروف شنوندگان عزیز، توجه فرمایید!.... پخش میشود، شور و هیجان همان روزها به مردم منتقل میشود و بیاختیار شروع به خاطرهگویی و زنده کردن ماجراهای آن روز به یادمانی تاریخ معاصر ایران میکنند؛ اینکه وقتی خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدند در چه حال و هوایی بودند و چطور یکباره رفتار مردم و اهالی منطقه و شهر و هممحلیها تغییر کرد. مردم جشن پیروزی گرفتند و شهر پر شد از بوی عطر گلاب و شیرینی و چهرههای بشاش و خندانی که بعد از مدتها تحمل غم و اندوه تبعات جنگ، حالا لبخندزنان از یکدیگر استقبال میکردند. رادیو دائم مارش نظامی پخش میکرد و مردم شادمان بودند، اما واقعیت این بود که بازپسگیری کامل خرمشهر، در تعریف نظامی، ۷ ماه زمان میبرد.
ویرانهای که تحویل گرفتیم
«وقتی جنگ شروع شد ۱۶ یا ۱۷ ساله بودم. تقریبا از همان سال ۱۳۵۹ با شروع اغتشاشات کردستان درس و مدرسه را رها کردم و از پایگاه مسجد الهادی فلق ناحیه ۲ که آن زمان در میدان جمهوری مستقر بود، راهی میدان جنگ شدم.»
سیداحمد حسینی، همسایه جانباز ما در خیابان جیحون که در عملیاتهای آزادسازی خرمشهر حاضر بود، با یادی از دوران نوجوانی و سالهای حضورش در جبهه تعریف میکند: «برای آزادسازی خرمشهر ۳ عملیات شکست حصر آبادان ـ فتحالمبین ـ بیتالمقدس انجام شد. وقتی شهر را پس گرفتیم در واقع با یک ویرانه مواجه شدیم. هیچ ساختمان و بنای سالمی در شهر باقی نمانده بود و حتی درختان را سر بریده بودند. خاطرم است با وجود اینکه رادیو مارش پیروزی را زده بود، در محدوده نهر خیم که رود کارون و دجله به خلیج فارس سرریز میکند و قبل از انقلاب به کمپ آمریکاییها معروف بود و بخش نفتخیز خرمشهر محسوب میشد، تقریبا احتمال درگیری همچنان وجود داشت.»
به گفته این هممحلی، آزادسازی نهر خیم که نزدیکی شلمچه بود، یکی از مناطق استراتژیک عملیات آزادسازی خرمشهر محسوب میشد. او در ادامه میگوید: «آزادسازی خرمشهر اصلا کار سادهای نبود. مسیری بود که از شکست حصر آبادان و آزادسازی دشت عباس شروع شد و تقریبا حتی تا ماهها احتمال سقوط و حمله مجدد نیروهای بعثی و اسارت مجدد شهر وجود داشت. اما خوشبختانه با رشادت و دلاوری سربازان ما این اتفاق تکرار نشد.»
آخرین دیدار با همکلاسی شهید
«سال ۱۳۶۰ دانشآموزان کلاس سوم رشته ریاضی دبیرستان مفید در خیابان زنجان بودم. آن زمان دکتر «محمدرضا ظفرقندی»، رئیس سازمان نظام پزشکی کشور، یکی از دبیرهای محبوب مدرسه ما بود. آقای دکتر دانشجوی رشته پزشکی بودند و دائما به جبهه میرفتند. شرایط و حال و هوای دوران جنگ همه ما را مشتاق حضور در جبهه و جنگ و رها کردن درس و مدرسه میکرد.»
مرتضی ابراهیمی، از همسایههای ما در محله سلسبیل، که در عملیات آزادسازی خرمشهر مجروح شد، تعریف میکند: «همراه ۶ تا ۷ نفر از همکلاسیهایم برای یادگیری آموزشهای نظامی به پادگان امام حسین(ع) که بعد دانشگاه امام حسین شد، رفتیم. آموزشهای نظامی را همانجا گذراندیم و برای شرکت در عملیات فتحالمبین با لشکر ۸ نجف به منطقه اعزام شدیم. به منطقه عملیاتی کوههای رقابیه و محدوده پدافند خوزستان در استان ایلام و دشت عباس هم رفتیم.»
ابراهیمی در ادامه از ماجرای مجروح شدنش در عملیات و آخرین دیدار با همکلاسی شهیدش اشاره میکند: «شب اول عملیات در آزادسازی جاده اهواز و خرمشهر شرکت داشتم. نیروهای ما تقریبا تا نزدیک گرگ و میش صبح خودشان را به دارخویین و پشت توپخانه عراقیها در اهواز رساندند. خاطرم است چند ساعت قبلش، کنار جاده و در ایستگاه حسینیه، شهید «صادق موسوی»، پسر حاج آقا موسوی، پیشنماز مسجد بابالحوائج(ع)، را که همکلاسی من بود در مسیر با آرایش نظامی دیدم. در آن لحظه اصلا فکر نمیکردم که این تصویر آخرین دیدار ماست و دیگر همدیگر را نمیبینیم. بعد از خداحافظی تا صبح تقریبا درگیریها ادامه پیدا کرد و من روز دوم تیر خوردم و مجروح شدم. به همین دلیل به عقب برگشتم و نتوانستم در بقیه عملیات شرکت کنم. اما بعدها شنیدم که صادق در همان عملیات شهید شد. در واقع آن سلامعلیک، آخرین دیدار ما چند ساعت قبل از شهادتش بود.»
به گفته این همسایه رزمنده ما، آزادسازی خرمشهر در همان سالهای ابتدای جنگ که مردم تصور دقیقی از جنگ نداشتند و انقلاب تازه پیروز شده بود و نیروهای نظامی انسجام چندانی نداشتند، آرزویی دور از ذهن بود. اما به با عنایت خدا و تلاش و مقاومت نیروهای مردمی این پیروزی و حرکت ارزشمند به بار نشست و ثمره آن طعم شیرین باز پس گرفتن خاک کشور بود.