ساجده عرب‌سرخی: پدرم بنا بود؛ اما یک روز در سال نجار می­شد. صبح علی‌الطلوع از خواب که بلند می­شد، چوب­های قد و نیم­قد را برمی­داشت و به این موجودات بیچاره و درهم و برهم جانی دوباره می­داد.

با وسواس اندازه می­گرفت، اره می­کرد؛ کنار هم می‌چید و بعد که کار اره و اندازه‌گیری تمام می­شد؛ با میخ و چکش به جانشان می­افتاد.

   می­گفت طاق نصرت درست می­کنم. وقتی کارش تمام می­شد، آن را بلند می‌کرد و سر کوچه می­گذاشت. خیلی بزرگ بود. همه اهالی می‌آمدند. یا علی می­گفتند. عرق
می­ریختند و طاق نصرت را علم می­کردند. نمی­دانستم طاق نصرت را چرا درست می­کنند. اصلاً معنی‌اش را هم نمی‌دانستم. تا مدت­ها فکر می­کردم چون بابا آن را درست کرده، می‌گویند طاق نصرت. نام پدرم نصرت بود.

   وقتی طاق نصرت علم می­شد، نوبت می­رسید به آذین‌بستن. فرش می‌آوردند و مثل لباس تنش می‌پوشاندند و چراغ‌ها را مثل گردن­بند از گردنش ‌آویزان می‌کردند. بابا دورتر می‌ایستـاد و تماشـا می­کرد.

   می­گفت اگر بیاید، از همین­جا رد می­شود.

   ***

   نمی­دانم چرا همیشه فکر می­کردم حوالی ساعت نه و ده صبح روز جمعه می­آید. همان وقتی که ما از خواب بلند شده و توی کوچه پلاس شده­ایم و هنوز اذان ظهر را نگفته­اند. فکر می­کردم کوچه به کوچه می­گردانیمش و بزرگ­ترها را صدا می­کنیم: «آقا اومد، آقا اومد.» اما آنها کار دارند و بیرون نمی­آیند و باور نمی­کنند که بچه‌ها با آقا در حال عبورند. ما می­رویم بیرون شهر و بزرگ­ترها، که فقط از گم‌شدن بچه­هایشان نگران می­شوند، دنبال ما از شهر بیرون می‌آیند. انگار آنها کمتر نگران نبودن آقا هستند. آنها اصلاً فکر نمی­کنند که او را گم کرده­اند. آنها دنبال ما هستند و ما با آقا بیرون شهر داریم از تپه‌ها بالا می­رویم. بزرگ­ترها هیچ‌وقت به گرد پای ما هم نمی­رسند.

   ***

   شوق «دیدن» یک جورهایی همیشه با ترس از ندیدن و دیده نشدن دامن­گیرم بود. بیاید و من نباشم؛ بیاید و من نشناسمش...

   می­گفتند توی کوچه و بازار از کنار ما رد می­شود، ولی ما نمی­دانیم اوست. به خودم می­گفتم دیگر مثل تصویر بعضی از کتاب­های ما نیست که آقایی باشد سوار بر اسب، با حلقه­ای نورانی دور سرش؛ اگر این‌طور بود که می­شناختیمش. انگار باید حواسمان به همه باشد؛ به کسی تنه نزنیم و پای کسی را لگد نکنیم؛ حرف ناجوری از دهانمان در نیاید و...

   نکند که او باشد...

   معلم‌مان می­گفت: «او هم مثل پیغمبرص و امام علیع  بین مردم زندگی می­کند.»

   می­گفتم: «اگر بیاید و ما نشناسیمش چی؟»

   می­گفت: « نگران نباش، او دنبال یارانش می­گردد؛ شما لیاقت پیدا کنید، او خودش می‌آید سراغتان.»

   بعد می­خندید و می­گفت: «حالا درس بخوانید. امام یار بی­سواد و تنبل می­خواهد چه کار؟! شما مرا راضی نمی­کنید، چطوری می‌خواهید آقا را راضی کنید؟»

   ***

   یک عالمه سؤال توی مغز هرکدام از ما هست که گاهی دنبال جوابش می­رویم، گاهی هم نه. گاهی جوابی برایش هست، گاهی هم نیست.

   با چند نفر از دوستان خانه فیروزه‌ای، تعدادی از سؤال­هایی را که توی مغزمان است و بیشتر از بقیه قلقلکمان می­دهد، از آدم­هایی که بلدند می­پرسیم. و اگرچه می‌دانیم هنوز کلی سؤال و جواب وجود دارد، فعلاً این سؤال و جواب‌ها را تنظیم می­کنیم تا بخوانیم و باز هم به سؤال­های باقی‌مانده و تازه فکر کنیم.

   ***

  •    گاهی می­گویند امام حاضر است، گاهی می­گویند غایب؛ چطور می‌تواند هم حاضر باشد و هم غایب؟

   بستگی دارد از چه زاویه­ای به موضوع نگاه کنیم. وقتی من سر کارم، تو می­دانی دقیقاً کجا هستم و چه کار می­کنم؟ نمی­دانی، ولی با من که صحبت می­کنی، متوجه می‌شوی که من سرکارم، زنده و حاضر. وقتی من پیش تو نیستم زنده­ام. غیبت به این معناست که ما حضورش را حس نمی­کنیم. هر لحظه ممکن است او را ببینیم و از کنارش بگذریم. غیبت یعنی همین. کسی را که حی و حاضر است می‌بینیم؛ ولی نمی­شناسیمش و فعلاً برای ما غایب است. اما او حضور دارد و ما را می­بیند و ممکن است در میان ما باشد و از این نظر حاضر است.

  •    چرا برای زندگی شیرین توی یک دنیای زیبا، باید بنشینیم و منتظر آمدن یک نفر باشیم؟   

   قرار نیست بنشینیم. قرار نیست ما قدمی برنداریم و فقط نگاهمان به راه باشد که کسی بیاید. باید هرکدام در حد توانمان، برای رسیدن به عدالت، صلح و آرامش تلاش کنیم و هر کاری که می­توانیم انجام دهیم. اعتقاد به ظهور باید افق نگاه انسان را وسیع کند، نه این که او از زیر بار مسئولیتِ ساختن دنیا، شانه خالی کند. باید مبارزه کنیم و پیروز شویم. باید حواسمان باشد که بعد از هر پیروزی، پیروزی بالاتری هم هست. حواسمان باشد اینها
حلقه­هایی هستند برای رسیدن به پیروزی نهایی. در این حالت، نفس آمدن یک نفر یا یک قهرمان، آدم­ها را امیدوار نگه می­دارد.

  •    دنیا تا به حال این همه ستم کشیده است، پس او چرا نمی‌آید؟

   هر حادثه­ای نیاز به زمینه­هایی دارد که اگر فراهم نشود آن حادثه روی نمی­دهد.

   می­گویند ابومسلم خراسانی وقتی می­خواست علیه بنی‌امیه قیام کند، ابتدا به امام صادقع روی آورد، که اجازه بدهید من مردم را به خلافت شما دعوت کنم. این دعوت ظاهراً یعنی امکان این­که حکومت حق برپا کنیم. امام جواب داد: «زمان، زمان من نیست. زمینه‌هایی برای برپایی حکومت حق باید وجود داشته باشد.» بله، همیشه انسان‌ها نیاز به منجی دارند؛ اما برای این که در بهترین شکل و پایدار تا قیامت باشد، باید کارهایی انجام شود. باید زمان بگذرد تا افراد مؤثر در رهبری نهایی تربیت شوند. حتی باید به خود منجی زمان داد. او باید وقت داشته باشد که ببیند، بشنود و تجربه کند، تا پخته شود. باید به او به اندازه کافی فرصت داده شود تا برای ساختن بهترین حکومت دنیا آماده شود. اگر کسی هزار سال کتاب خوانده باشد، هزار سال جنگ و صلح دیده باشد، هزار سال زندگی و مرگ، هزار سال فکر کرده باشد... دیگر در این­که او لایق­ترین فرد برای مدیریت جامعه است، شکی نیست. شاید دیگر حتی معجزه لازم نباشد تا پیروز و موفق باشد.

  •    جامعه­ پس از آمدن حضرت مهدی (عج) چه شکلی می‌شود؟

   در جامعه امنیت و آرامش به وجود می­آید و این همه اضطراب و آشفتگی، که این روزها گریبان­گیر ماست، از بین می‌رود. نکته دیگر، برقراری برابری و مساوات در جامعه است. برابری به معنای برابرانگاری؛ برابرانگاری در هر جایی که حقی یا تکلیفی وجود دارد؛ تکلیف و امتیازها عادلانه تقسیم می­شود. اگر حقی هست، همه در آن سهیم خواهند بود و اگر تکلیفی هست، همه به دوش خواهند کشید. این تقسیم برابر و عادلانه، در زندگی طبقه‌های بالای جامعه نمود پیدا می­کند. یعنـی در همه‌جا، زندگی افراد طبقه­های بالا و صاحب‌منصبان، شبیه زندگی دیگر اقشار جامعه می‌شود. چون همه چیز در جامعه به‌طور مساوی تقسیم می‌شود. مردم در آن روزگار به لحاظ عقل و شعور به عالی­ترین مرتبه ممکن می‌رسند.

  •    ما برای رسیدن به این زندگی چه کار باید بکنیم؟

   کار‌کردن و آماده‌شدن سخت است. برای یک بازی ساده فوتبال کلی تمرین، اردو، زحمت و تدارکات لازم است. با این نگاه، ما برای آباد کردن دنیا چه تمرینی کرده­ایم؟

   مثالش همین فوتبال خودمان. ما مرتب دنبال مربی می­گردیم. انگار مربی باید به جای بازیکنان فوتبال بازی کند. هیچ کس فکر نمی­کند آیا ما بازیکن سطح بالا داریم؟ کار تیمی بلدیم؟ امکانات لازم را فراهم کرده‌ایم؟ مربی خوب، بازیکن خوب می­خواهد.

   مشکل دیگر هم این است که بعضی بازیکنان ما خیلی خوبند و بعضی‌ها ضعیف. وقتی قوی­تر­ها به جای همه بدوند، تیم یک نفره یا دو سه نفره می­شود. دیگر تیم به آن معنای واقعی نیست. در مقابل تیم­های مشابه ممکن است موفق شوند، اما در مقابل
تیم­های قوی نه.­ دو تا دریبل می­زنند و زمین می­خورند. برای موفقیت تیم، به بازی گروهی خوب و منسجم نیاز داریم. مربی جا افتاده زمانی مسئولیت یک تیم را می­پذیرد که همه چیز سرجایش باشد؛ تازه آن وقت اول کار است.

   باید بازی کردن را یاد بگیریم. اول خودمان را درست کنیم، بعد به دنبال درست‌کردن دنیا باشیم. ما هنوز در مرحله اول راهیم. باید از خودمان و خانواده خودمان و جامعه خودمان شروع کنیم. امام زمان عج رهبر جهانی است؛ وقتی می­آید که مقدمات کار را آماده کرده باشیم. او می­آید که مثل یک مربی ورزیده و ماهر ما را در یک تیم بزرگ تمرین بدهد؛ تمرین انسانیت؛ تمرین آزادگی و تمرین عدالت.

  •    چه­طور می­شود به آمدنش سرعت داد؟

   نمی‌دانم، ولی به آمادگی ما بستگی دارد. او مشتاق­تر از ماست برای آمدن. ظهور فرقش با حضور همین است. ظهور یعنی قبول مسئولیت تیمی که می­خواهد بازی کند. وقتی بازیکنان آماده نیستند و تیمی شکل نگرفته است، ایشان مسئولیت چه چیزی را بپذیرند؟ ظهور یعنی بیایند وسط میدان زندگی و کار را شروع کنند وگرنه که ایشان حی و حاضر میان ما هستند. شناختن ایشان که مشکلی را حل نمی­کند. مشکل اساسی ما این است که ما قهرمان را دوست داریم. ولی کسی نمی­خواهد خودش قهرمان باشد. دیدن یک قهرمان ما را پر از شور و غرور می­کند، ولی تبدیل شدن به یک قهرمان عرق آدم را در می­آورد. رهبر بزرگ یاران بزرگ هم می‌خواهد.

  •    اگر ما به طور طبیعی به سمت کمال می­رویم، دیگر چه نیازی به آمدن او داریم؟

   انسان امروز، چه از لحاظ اجتماعی و چه از لحاظ فردی، در عدالت و رفاه بهتری نسبت به قبل زندگی می‌کند. اما این وسط یک چیز کم است: معنویت. انگار معنویت را در هیچ دکانی پیدا نمی­کنی. بله، بشر به عدالت می­رسد، اما اگر معنویت در کنار عدالت نباشد، انسان به کمال نمی­رسد؛ به سعادت دست پیدا نمی­کند. انگار در دنیا چیزی عوض نمی­شود.

  •    زندگی عادلانه و دنیای زیبایی که امام زمان عج می‌سازد، دوباره به سوی زشتی و ستم می­رود یا زیبا و عادلانه می­ماند؟

   تاریخ بشر با خانه‌کردن عدالت و معنویت توی زندگی آدم­ها، تمام می­شود. یعنی بعد از این که صلح و عدالت و حق پیروز شدند، ما دیگر به عقب برنمی­گردیم. اصلاً شیرینی این پیروزی نهایی در همین است که همیشگی­ است.