«عباس جهانگیریان» نویسنده هم‌محله‌ای و کارشناس ارشد رشته «ادبیات نمایشی» است. نمایشنامه‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی، پژوهشگری سینما، تدریس ادبیات نمایشی، ادبیات و امور اجتماعی و داستان‌نویسی کودک و نوجوان، از جمله فعالیت‌های او به شمار می‌رود.

همشهری آنلاین _ ثریا روزبهانی:   او کار حرفه‌ای خود را با بازیگری در «تئاتر» در سال ۱۳۵۰ آغاز کرد و اکنون دبیر کانون فرهنگی «داستان‌نویسی نوجوان» است. علاوه بر این فعالیت‌ها از او بیش از ۱۱ کتاب منتشر شده است که اغلب آنها به مخاطبان سنی نوجوان اختصاص دارد. جهانگیریان باور دارد که منطقه ۲۲ ظرفیت‌های بی‌شماری برای انجام فعالیت‌های فرهنگی دارد که تاکنون رها شده است و باید آنها را به فرصت‌های ویژه برای اهالی تبدیل کرد.

 اغلب کتاب‌های شما در برگیرنده مضامین و موضوعات ویژه‌ای همچون محیط‌زیست یا طبیعت است. آیا شما در نوشتن این آثار اهداف یا نگرش خاصی را دنبال می‌کنید؟
از جمله موضوع‌های داستان‌های من به «محیط‌زیست» برمی‌گردد. چون اگر محیط‌زیست‌مان سالم باشد، ما نیز سالم خواهیم بود و می‌توانیم به خوبی زندگی کنیم. همه ما در زیستگاه بزرگی به نام «زمین» زندگی می‌کنیم و اکنون بخشی از این زیستگاه به نام «ایران» در اختیار ما است. متأسفانه محیط‌زیست و طبیعت ایران جلو چشممان از بین می‌روند. کوه‌ها، دریا، جنگل‌ها و خاک نابود می‌شوند. به هر حال بخشی از ادبیات، کارکردش آگاهی دادن است. طبیعت، میراثی است که هر نسلی باید برای نسل‌های پس از خود از آن مراقبت کند. «آموزش و پرورش» باید از هر دانش‌آموزی، یک محیط‌بان، یک جنگلبان، یک سرباز میهن‌پرست و یک انسان مسئول و آشنا با مهارت‌های زندگی و رفتار مدنی بسازد.


 باتوجه به آثاری که تاکنون منتشر شده است آیا تمرکز و تألیف‌های شما به گروه سنی خاصی معطوف می‌شود؟
۵‌ـ ۶ اثر در زمینه کودک منتشر کرده‌ام، اما بیش از ۱۵ سالی می‌شود که برای نوجوانان می‌نویسم و تمرکزم برای مخاطبان نوجوان است. به گمان من همه جای دنیا نیز این‌گونه است. یعنی هنرمندی که برای نوجوان می‌نویسد دیگر تنها برای همان گروه و مخاطب می‌نویسد. چون روان‌شناسی مخاطب دستش آمده و نگرش، علایق و روحیاتشان را می‌شناسد. دنیا به سمت تخصصی شدن می‌رود. به همین دلیل برای رسیدن به نتایج بهتر باید در حوزه‌های تخصصی که ظرفیتش را داریم، تمرکز کنیم.


 از دیدگاه شما به‌عنوان نویسنده کودک و نوجوان و هم‌چنین دبیر انجمن‌ نویسندگان نوجوان کانون فرهنگی و هنری برای اینکه بتوانیم قدرت تخیل نوجوانان را افزایش بدهیم تا آنها خلاق‌تر شوند، باید از چه زمانی آغاز کنیم. آیا نوجوانی دوران شکوفایی این حس است؟
 با توجه به حرفه‌ام در کانون با نوجوانان بسیاری در ارتباط هستم و آثار و نوشته‌هایشان را می‌خوانم. واقعاً بعضی از این نوجوانان نویسنده در حد نویسندگان صاحب نام خلاقیت دارند. آنها تکنیک را می‌شناسند و در واقع کارشان را بلد هستند. من نوجوانی را در یکی از شهرهای دور «خراسان» دیدم که نه کتابخانه در شهرشان وجود داشت و نه تاکنون کلاس داستان‌نویسی رفته بود، اما خلاقیت و هنر نویسندگی در نوشته‌هایش به وضوح مشهود بود. وقتی از او درباره روش کسب مهارتش سؤال پرسیدم، در پاسخم مطالعه و خواندن زیاد را دلیل این مهارت عنوان کرد. نوجوانان نویسنده بسیاری می‌توان یافت که نویسندگان صاحب نامی خواهند شد. البته باید بستر رشد برای آنها مهیا شود. یعنی نهادهایی همچون آموزش پرورش و سازمان‌های دیگر در مرحله نخست باید این نوجوانان خلاق را شناسایی و در مرحله بعد، از آنها حمایت کنند تا بتوانند استعدادهایشان را بروز بدهند. در واقع بزرگ‌ترین هدف از تشکیل «انجمن نویسندگان» در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» همین موضوع بود که اگر استعدادی در هر کجای ایران وجود دارد، رها نشود و به کارش ادامه دهد.


 آیا در مناطق ۲۲‌گانه پایتخت و به‌ویژه منطقه ۲۲ که شما در آن ساکن هستید، ظرفیت یا مراکز فرهنگی مناسبی برای ایجاد و توسعه این نگرش و هم‌چنین داستان‌نویسی وجود دارد تا نوجوانان برای شکوفایی استعدادهایشان به آنجا مراجعه کنند؟
تا آنجا که من اطلاع دارم در منطقه ۲۲ هیچ نهادی از کانون پرورش فکری بگیرید تا شهرداری، باتوجه به این رویکرد فعالیت نمی‌کند. این منطقه به لحاظ فرهنگی ظرفیت بسیار زیادی دارد که متأسفانه رها شده است. منطقه ۲۲ در مقایسه با سایر مناطق، ظرفیت بیشتری دارد. این، مسئولیت مدیران شهری و فرهنگی را بیشتر می‌کند. من غیر از کار نویسندگی، در همین منطقه ۲۲ عضو اتاق فکر یا کانون «اندیشه شهر» بودم. در این کانون یک نویسنده، نقاش، شاعر و... حضور داشتند و در راستای توسعه فعالیت‌ها و اقدامات فرهنگی منطقه پیشنهادها و ایده‌های خوبی نیز مطرح می‌کردند که منحل شد. اکنون در منطقه، بیش از ۱۰ شاعر و نویسنده زندگی می‌کنند که از هیچ کمکی برای ساختن آینده کودکان و نوجوانان این منطقه دریغ نخواهند کرد. تا زمانی که این تعامل و مشارکت بین ما نویسندگان و شهرداری به وجود نیایند، اتفاق خوشایند فرهنگی در منطقه رخ نمی‌دهد. اگر امکانات و بستر را برای ما مهیا کنند، بی‌شک برای مشارکت و آموزش در برپایی کلاس‌های آموزشی و برگزاری برنامه‌های فرهنگی حضور خواهیم داشت.


 به‌عنوان نویسنده‌ای که در منطقه ۲۲ سکونت دارد، زشتی و زیبایی‌های این منطقه را چگونه توصیف می‌کنید؟
من مدتی است که در زمینه «منظر شهری» کار می‌کنم و اگر بتوام می‌خواهم کتابی را با این مضمون که منظر شهری چه تأثیری برروی سلامت روحی روانی شهروندان می‌تواند داشته باشد، بنویسم. برای مثال، بین آبشار تهران و پارک جنگلی «چیتگر»، یک دریاچه است. اینجا منظر بسیار زیبایی داشت که با ساخت این برج‌های زشت و بی‌قواره، آبشار تهران را از دریاچه جدا کردند و دیگر دریاچه از این زاویه دیده نمی‌شود. من از پنجره اتاقم دریاچه را می‌دیدم، اما اکنون یک برج ۲۰ ـ ۳۰ طبقه روبه‌روی خانه‌ام بالا رفته است که از داشتن نما هم محروم شده‌ام. من بر این باورم که معماری ما «لانه زنبوری» یا معماری «پادگانی» است. درست مانند «جنگ جهانی دوم» که به سرعت یک جا را برای اسکان سربازان می‌ساختند و پنجره‌هایی کوچک و همه شبیه به هم داشتند. منطقه ۲۲ از لحاظ فضای سبز بالاتر از استاندارد جهانی و تنها منطقه‌ای در تهران که فضای سبزش بیشتر از استاندارد بین‌المللی است. این خود یک امتیاز بسیار بزرگ محسوب می‌شود. اکنون مجموعه دریاچه چیتگر از منظر تفرجگاهی و تفریحی، خوب است. ولی کار فرهنگی که در آنجا انجام می‌شود، نزدیک به صفر است. فضاهایی برای اجرای تئاتر خیابانی دارد، اما این اتفاق را ندیده‌ایم. باید توجه داشت برای این جمعیتی که هر روز کنار دریاچه چیتگر قدم می‌زنند، فرصت فرهنگی و استفاده بهتر از فضا و محیط ایجاد کرد.

  • سلام  به چیتگر!  

 نویسنده هم‌محله‌ای در پاسخ به این سؤال که اگر بخواهید کتابی در رابطه با منطقه ۲۲ تهران بنویسد، لوکیشن و داستان این کتاب چگونه خواهد بود و از کدامیک از عناصر و نمادهای منطقه‌ای در این کتاب نام خواهید برد؟ می‌گوید: «داستانی را چند سال پیش نوشته‌ام که بی‌شباهت با حال و احوال این روزهای من و منطقه نیست. پیرمردی هر روز از خانه‌اش «قله دماوند» را می‌بیند. پس از گذشت ۵۰ سال، یک روز یک برج جلو خانه‌اش می‌سازند. چون او عاشق دماوند بود، به شدت ناراحت می‌شود و خانه‌اش را عوض می‌کند. این بار خانه او مشرف به دریاچه «شهدای خلیج‌فارس» است. پیرمرد خوشحال است که اگر دماوند را از او گرفته‌اند در عوض دریاچه و جنگل چیتگر را دارد. هر روز به چیتگر سلام می‌کند، همان سلامی که به دماوند می‌داد. باز هم یک برج، آرام آرام جلو خانه‌اش بالا می‌آید و هردفعه قسمت کمتری از دریاچه را می‌تواند ببیند. یک دفعه می‌بیند نه دریاچه پیدا است و نه جنگل. این پایان عمر او است. در واقع این داستان دغدغه خودم است.»