به گزارش همشهری آنلاین، مارکز میگفت: «حافظه و خاطرات ابزار و دستمایه کار من است. من نمیتوانم بدون آن کار کنم.» مارکز مدام از پسرش رودریگو گارسیا درخواست میکرد: «کمکم کن.»
پسر مارکز دریافت که بدترین قسمت مرگ برای پدرش این بود که تنها چیزی از زندگیش بود که نمیتوانست دربارهاش بنویسد. حالا رودریگو گارسیا این کار را برای پدرش انجام داده است. او در کتابی با نام «یک خداحافظی با گابو و مرسدس» خاطراتی را از روزهای پیش از مرگ پدر و مادرش در مکزیکوسیتی در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۲۰ نقل کرده است.
به طور خلاصه در فصلهای مختلف، پسر نویسنده که کارگردان فیلم و تلویزیون است، چهرهای را از پدرش به تصویر کشیده که پیش از این دیده نشده است: فراموشکار، درمانده، محزون و دلسرد. دیدن تصویر گابوی ناامید و ناتوان دردناک است. او کمکم دیگر قادر به نوشتن نیست و حتی نمیتواند صورتهای آشنا را تشخیص دهد و در حال سخن گفتن، سررشته کلام را از دست میدهد. او سعی میکند کتابهای خودش را دوباره بخواند - کاری که قبلا از آن اجتناب میکرد - و پس از به پایان رساندن کتاب از دیدن تصویر خودش پشت جلد کتاب متعجب و شگفتزده میشد. او یک بار با تعجب پرسید: «همه اینها از کجا پیدایشان شده؟»
گابو همیشه به شوخطبعی شناخته میشد و همینطور که بیماریش پیشرفت میکرد، آن را کنار نگذاشت. او میگفت: «من حافظهام را از دست میدهم. اما خوشبختانه یادم فراموش میکنم که آن را از دست دادهام.» او هنوز هم میتوانست اشعاری از دوران طلایی ادبیات اسپانیایی یا ترانههای والناتو محبوبش را از حفظ بخواند. یک بار او خواست که به خانه خود، به رختخواب کودکی خود در آرکاتاکای کلمبیا بازگردد. رختخوابی کنار تخت پدربزرگش سرهنگ نیکلاس مارکز که منبع الهامش برای خلق شخصیت سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در رمان مشهور صد سال تنهایی بود.
سپس مرسدس، شریک و همراه همیشگی مارکز، آخرین نقطه اتصال او بود. پسرش به یاد میآورد که مادر چطور به مرگ گابو با متانت واکنش نشان داد. او به سرعت با کمک پرستار بدن بیجان شوهرش را آماده مراسم کفن کند و به خودش اجازه گریه زیاد نمیداد. او به شدت مستقل بود: وقتی رئیس جمهوری مکزیک در مراسم یادبود ماکز او را بیوه خواند، او تهدید کرد که به اولین روزنامهنگاری که با او مصاحبه کند از برنامهاش برای ازدواج مجدد خواهد گفت. پسرش به یاد میآورد که مرسدس حتی تا روزهای پیش از مرگ در اوت ۲۰۲۰، صریح و مرموز، منتقد و سرسخت باقی ماند و حتی با وجود بیماری ریوی، همچنان سیگار دود میکرد.
گزارش رودریگو صادقانه است و این شاید به خاطر مرزبندی که والدینش میان زندگی عمومی و خصوصی خود داشتند، یک اشتباه باشد. در سال ۱۹۵۷، یک دهه کامل قبل از انتشار صد سال تنهایی، مارکز تمام مکاتبات به جا مانده خود با مرسدس را از بین برد. با وجود رضایت پدر -مارکز گفته بود وقتی من مردم، هر کاری میخواهی بکن - پسرش از اینکه پا در کفش پدر کرده شرمسار است: «من آگاهم که هر چه درباره روزهای آخر او بنویسم، فارغ از کیفیتش، ناشری پیدا خواهد کرد.»
بخش زیادی از کتاب خداحافظی با گابو و مرسدس، درباره مارکز است، اما وقتی پسر تصمیم میگیرد که آن را از زاویه نگاه خود، از دریچه افکار خود و ناامنیهایش روایت کند، بسیار تاثیرگذار میشود. موقع نوشتن خاطرات او متوجه میشود که دیواری که پدر و مادرش دور زندگی خصوصیشان کشیده بودند، شامل او هم بوده است. تا ۵۰ سالگی نمیدانست پدرش در مرکز چشم چپش نابینا است و تا پایان عمر مرسدس نمیدانست که مادرش دو خواهر و برادر را در کودکی از دست داده است.
رودریگو گارسیا مارکز میگوید: «در پس ذهنم این فکر وجود دارد که شاید من آنها را به قدر کافی نمیشناختم. من چیز زیادی از زندگی آنها، خصوصیترین افکار و بزرگترین ترسها و امیدهایشان نپرسیدم.» در مراسم یادبود پدرش در مکزیکوسیتی، گارسیا نقل قولی از او را به یاد آورد: «هر کس سه زندگی دارد؛ عمومی، خصوصی و پنهان». هنگام تماشای اجتماع عزاداران، از خودش پرسید که زندگی پنهان پدرش چه بوده است؟
گابریل گارسیا مارکز زمانی نوشت که «زندگی، آن چیزی نیست که یک نفر زندگی کرده، بلکه چیزی است که به خاطر میآورد.» برخی از آن خاطرات برای همیشه دور از دسترس خواهد ماند.
منبع: ترجمه با تصرف و تلخیص از نیویورک تایمز.