همشهری آنلاین_فاطمه عسگری نیا: قصه زندان، قصه تلخ و غمانگیزی است، اما این قصه تلخ را «مهدی قلینسب»، هنرمند آهنگساز هممحلهای ما، باساز و نوایی که به زندانیان آموزش میدهد، کمی تغییر میدهد. جوانی که معتقد است خودش با همین موسیقی تمام سختیهای زندگی را پشت سرگذاشته و حالا میخواهد با طعم خوش موسیقی کام همه را شیرینکند.
درست است که گفتوگوی ما با او در چله تابستان اتفاق افتاد، اما او خودش متولد شب چله است و ساکن خیابان پاستور. کسی که از همان کودکی عشق و علاقهاش خلاصه میشد در به دست گفتن ابزارآلات موسیقی و برای اینکه در این مسیر قدم بردارد و به هدفش برسد، هجده سال مخفیانه، دور از چشم پدر و مادر، ساز میزد: «تا دوم دبیرستان نه اهل درس و مشق بودم، نه مسئولان مدرسه و محله از دستم آسایش داشتند. تا سال دوم دبیرستان که دیگر سنگتمام گذاشتم و سه ترم مشروط شدم. آن سالها سبک آموزش طوری بود که باید در دوره دبیرستان یک سال را درس میخواندیم و بعد انتخاب رشته میکردیم؛ این یک سال را من دو سال طول دادم.»
- سازی که برادرم خرید
تقریباً ۹ ساله بود که با ابزارآلات موسیقی آشنا شد، آن هم به واسطهسازی که برادرش خرید: «آرزوهای من همه از کارهای نیمهتمام برادرم جوانه زد. برادرم در کفاشی کار میکرد. یک روز که از مولوی به سمت بازارچه سید اسماعیل میرفت، فرد معتادی را میبیند که سنتوری را برای فروش در بساط کهنهاش گذاشته است. آن روز برادرم آن سنتور را میخرد و به خانه میآورد تا این سنتور کهنه زهوار دررفته بشود نقطه شروع کار من در عرصه موسیقی. سنتور را که خرید اصلاً با آن کار نکرد. به قولی افتاد زیر دست من. من هم با اینکه اصلاً بلد نبودم با سنتور چطور کار کنم، تمرین را شروعکردم. هر از گاهی مضرابهای سنتور میشکست.
من هم که پول درست کردنشان را نداشتم، میرفتم بهارستان و پشت شیشه مغازههایی که ابزار موسیقی داشتند میایستادم و به دقت به نحوه کار استادان نگاه میکردم. هم نواختن سنتور را اینجوری یاد گرفتم هم میزان کردن خرکها را.» بعد از آن برادرش یک تنبک خرید، یازده جلسه هم با دوستش تمرین کرد، اما در نهایت همان رفتاری را در پیش گرفت که با سنتور کرده بود: «من هم از خدا خواسته، از آنجا که تمام یازده جلسه را پشت در اتاق به آموزشهای مربی گوش داده بودم تا تنبک به دستم رسید شروع به نواختن کردم؛ نواختن ما همان و شروع مخالفتهای خانواده همان.»
- حمایت مسئولان مدرسه
خانواده مهدی خیلی به موسیقی علاقه نداشتند اما معرکهگیریهای او با نواختن روی میزهای مدرسه عاقبت کار دستش داد و باعث شد خانواده از راز او با خبر شوند: «وقتی مادرم به مدرسه آمد و در جریان قرار گرفت، سفره دلش را برای مسئولان مدرسه باز کرد و از علاقهام به موسیقی گفت. این گلایه همان و عوض شدن مسیر زندگی من در سایه حمایت مسئولان مدرسه همان. از همان تاریخ بود کهساز زدن و آوازخوانیام آزاد شد.»
- نخستین کار داوطلبانه با کودکان استثنایی
بزرگتر که میشود نخستین کار داوطلبانهاش را با کودکان استثنایی آغاز میکند و برخلاف آنچه همه فکر میکنند، گروهی از این بچهها را دستبهساز میکند. بعد به گمان اینکه کانون اصلاح و تربیت هم مانند همه کانونهای فرهنگی ـ آموزشی است، راهی این مرکز میشود، اما بعدها متوجه تفاوت زمین تا آسمانی این دو با هم میشود. ۲۳ ساله بود که پایش به کانون اصلاح و تربیت باز شد: «اینجا هم سختیهای خاص خودش را داشت. با بچههایی روبهرو بودم که مشکلات روحی و روانی و شخصیتی داشتند. تنها چیزی که به من کمک کرد، درک این واقعیت بود که این بچهها تشنه محبتند. من هم همین رویه را در پیش گرفتم تا جایی که بودن در گروه موسیقی و وقتگذرانی در آن آرزوی همه بچهها شده است. چنین بود که ظرف کمتر از دو هفته تمرین با بچهها، موفق شدیم رتبه نخست کشور را در جشنواره سرود کسب کنیم.»
- در جمع بچههای کانون اصلاح و تربیت
چهارده سال گذشته را در جمع کودکان و نوجوانان کانون اصلاح و تربیت تهران بود و حالا سه سال میشود که به زندان مرکزی رفته است. خودش میگوید هجرت کردم از دنیایی به دنیای دیگر. درست است این روزها مسئول هنری مجتمع ندامتگاه تهران است، اما قصد و منظورش از فعالیت در این بخش نشان دادن روی دیگر زندگی به زندانیها بوده است: «من در کانون اصلاح وتریبت تجربه خوبی از آموزش موسیقی دارم. بچههایی که روزی اهل جنگ و جدل و دعوا بودند، حالا دست بهساز شدهاند و زندگی سالم و آبرومندی را برای خود رقم زدهاند.» از دنیای متفاوت کار در کانون اصلاح و تربیت و زندان مرکزی برایمان میگوید: «در کانون با گروهی کودک و نوجوان روبهرو بودم، فضا کمی شادتر و امکانات بیشتر بود، اما در زندان مرکزی با گروهی از افراد متهم به جرائم مختلف روبهرو هستم. خیلیهایشان امیدی به بهبودی زندگیشان ندارند، اما مطمئنم با دمیدن روح موسیقی به روحشان میتوانم مسیر زندگی آنها را تغییر دهم.»
- امید به زندگی در میان زندانیان
مهدی حالا با تشکیل تیمهای مختلف هنری روح تازهای به زندان مرکزی بخشیده است، از گروه خوشنویسان و هنرمندان به تئاتر گرفته تا گروه نوازندگان: «استعدادهای هنری زیادی در زندان وجود دارد، حتی خود زندانیها هم از این استعدادها در وجودشان بیخبر بودند. از وقتی این گروهای هنری در زندان شکل گرفته، امید به زندگی در میان آنها موج میزند و من از این بابت بسیار خرسندم، چون موفق شدم روی دیگر زندگی را به این افراد نشان دهم.»
هنرمند هممحلهای ما دلی مهربان دارد، اما با دل مهربان نه میتوانست بدهی هیچ بدهکاری را پرداخت کند، نه از جرم هیچ مجرمی بکاهد: «وقتی دیدم در توانم نیست در بخش مالی به همنوعانم کمک کنم، تصمیم گرفتم روح غبار گرفته آنها را صیقل دهم و این معجزهساز بود.»