همشهری آنلاین-روناک حسینی: هرکول پوآرو، کارآگاه بلژیکی مخلوق آگاتا کریستی، با آن سبیل منحصر به فرد و تکیه ویژهاش به سلولهای خاکستری مغز، به عمارت استایلز آمده تا آخرین پرونده زندگیش را حل کند. پروندهای که به شیوه معمول معماهای او حل نمیشود، بلکه به تعبیر خودش خطاب به دوست باوفایش آرتور هیستینگز، این بار بعد از پایان ماجرا باید گفت: «پرده را فروبیندازید.» درست مثل اینکه نمایشی به اندازه عمر پوآرو به آخر روایت خود رسیده باشد.
هیستینگز، راوی داستان، نامهای از پوآرو دریافت میکند که آدرسی نوستالژیک روی پاکت دارد. پوآرو، دستیار قدیمی و رفیق نزدیکش هیستنیگز را به گذراندن تعطیلات در عمارت استایلز دعوت کرده است. کارآگاه پیر، که به توصیه پزشکش مدتی را در مصر گذرانده، اکنون در عمارتی اقامت میکند که نخستینبار او و هیستینگز سی سال قبل، اولین پرونده قتلشان را با هم حل کرده بودند. هیستنیگز که مردی جاافتاده و پا به سن گذاشته است، مدتی است همسرش را از دست داده و فرزندانش هر یک در کشوری دیگر جدا از او زندگی میکنند. کوچکترین فرزندش جودیت، دانشمند جوانی است که با دکتر فرانکلین، پزشک محققی دست از همهچیزشسته و سخت غرق در پژوهش، همکار است. او نیز همراه با رئیس و همسر رئیس، خانم فرانکلینِ همیشه زار و نزار، به استایلز آمده است.
استایلز که سی سال قبل، صحنه قتلی مرموز بوده است، اکنون به مهمانخانهای درجه دو تبدیل شده که یک کلنل بازنشسته و همسر اندکی تند و تیزش آن را اداره میکنند. این عمارت، در آخرین پرونده پوآرو، علاوه بر مهمانانی که ذکر آن رفت، میزبان نورتون، مردی علاقمند به طبیعت و پرندگان، دوشیزه کول، زنی سی و چند ساله و اندکی افسرده، سرگرد آلرتون، مردی هوسران و بدنام و سر ویلیام بوید کارینگتون، بارونتی دنیادیده و خوشمشرب با حافظهای نه چندان قابل اعتماد است.
پوآروی ساکن استایلز، سخت پیر و بیمار به نظر میرسد و برای جابهجایی وابسته به صندلی چرخدار و خدمتکار جدیدیش کرتیس است، اما همانطور که خودش تاکید میکند، سلولهای خاکستریش هنوز به خوبی قبل کار میکنند. پوآرو، هیستینگز را که در این اقامت مدام نگران دختر جوان، باهوش و مغرور خود است، از جنایتی قریبالوقوع مطلع میکند، چرا که یقین دارد قاتلی سریالی، همراه آنها در استایلز اقامت دارد. قاتلی که به نوعی با جنایتهایی در گذشته در ارتباط است، هرچند هرگز ردی از خود به جا نگذاشته و به نوعی تاثیری غیرمستقیم بر جنایتها داشته است. هنوز برای پوآرو هم روشن نیست که چه کسی قرار است به قتل برسد و چه کسی دست به این جنایت خواهد زد.
او از فاش کردن نام «ایکس» - که ردش را در قتلهایی ظاهرا نهچندان مرتبط به یکدیگر یافته - برای هیستینگز امتناع میکند. چون معتقد است «مونَمی» سادهدل است و احساسات و افکارش را میتوان به راحتی در چهرهاش خواند. پوآرو نمیخواهد ایکس بفهمد که دستش برای کارآگاه کارکشته رو شده است. با این وجود کاپیتان هیستیگز را قانع میکند که چشم و گوش او در استایلز باشد و اینکه شاید بتواند از وقوع جنایت پیشگیری کند.
هیستینگز، در طول روایت، از شک و شبهههایش نسبت به برخی مهمانان مینویسد و حوادث گوناگونی که برای ساکنان استایلز رخ میدهد. او گفتوگوها، برخوردها و روابط را دنبال میکند و در این مسیر حوادثی مرگبار هم رخ میدهد. در روایت هیستینگز، هیچکدام از مهمانان نمیتواند جنایتکاری تمامعیار باشد. هرچند میان برخی از آنها، تنشها یا ناخرسندیهایی وجود دارد، یا امیال و خواستههایی ممکن است برخی از آنها را به سوی جنایتی سوق دهد، اما در نگاه هیستینگز، قاتل مورد نظر پوآرو همچنان معمایی است که نمیتواند آن را حل کند.
اما چه چیزی میتواند آدمهای معمولی را وادارد جنایت هولناکی را که ممکن است از سر خشم، حرص و آز و یا انگیزهای دیگر از خیالشان بگذرد، به عرصه واقعیت بیاورند؟ آگاتا کریستی، در آخرین رمان از مجموعه پوآرو، پاسخی برای این پرسش مطرح کرده است. چیزی که کارآگاه باهوشش که هرگز بویی از تواضع نبرده، در آخرین نمایش خود برای دستیار قدیمی و البته خواننده مشتاقی که در فصلهای انتهایی احتمالا نتوانسته کتاب را زمین بگذارد، رمزگشایی میکند.
این رمان را کریستی در دهه ۱۹۴۰ نوشت و ظاهرا قصد داشت بسپارد که بعد از مرگش آن را منتشر کنند، اما سی سال بعد نظرش برگشت و آن را به ناشر سپرد و سه ماه بعد هم از دنیا رفت.
رمان «پرده؛ آخرین پرونده هرکول پوآرو» را فرشته شایان ترجمه و نشر ماهی منتشر کرده است.