همشهری آنلاین_مژگان مهرابی: مادری تنها و دل خسته که ناگزیر است بار زندگی را یک تنه به دوش بکشد. تنها داراییاش در این دنیا جسمی فرسوده و روحی زخم خورده است اما همه دل خوشیاش در وجود فرزندانی خلاصه میشود که ناتوان هستند و برای کارهای روزمرهشان نیاز به او دارند. «مهناز سرلکنژاد» از ۱۳ سالگی درست از زمانی که نخستین فرزندش را در آغوش کشیده هم مادر بوده و هم پرستار تا الان که پنجاه و اندی سال از خدا عمر گرفته است. او بعد از فوت همسرش، سرپرست خانواده شده و با درست کردن سبزیجات سرخ کرده و خشک شده امور زندگی خود و فرزندان معلولش را میگذراند. سرلکنژاد سمبل یک مادر فداکار است که عاشقانه خود را وقف نگهداری از بچههایش کرده و برای این کار حتی خم به ابرو نمیآورد. اما دغدغه او تأمین هزینه دارو و مایحتاج خانه است که با پاک کردن سبزی برای دوست و آشنا حل نمیشود. سرلکنژاد گلهمند از کم لطفی نهادهای ذیربط است و میگوید که کمیته امداد، خیریههای نامی منطقه ۱۴ و دیگر افراد نیکوکار به دلیل مستأجر نبودنش او را از حمایت خود خارج کرده و بیآن که خبر داشته باشند این مادر برای جور کردن هزینه دارو یا خوراک بچهها چه مرارتهایی را باید تحمل کند. مشکل او را با چند خیریه در میان گذاشتیم و از بین آنها «فاطمه یگانه» و «نرگس دشمیر» ۲ نفر از خیّران خانگی دعوتمان را اجابت کردند. خانهاش در یکی از فرعیهای محله حسینآباد دولاب است. طبقه اول یک آپارتمان. خانهای با صفا با چیدمانی که خبر از سلیقه کدبانوی خانه میدهد. بانویی با جثه نحیف و چهرهای خسته در آستانه در ظاهر میشود. سالخورده به نظر میرسد در حالیکه فقط ۵۴ سال دارد. خطوط نقش بسته صورتش خبر از روزهای سختی میدهد که او پشت سر گذاشته است. معصومه و فاطمه را صدا میکند و میگوید که مهمان آمده است. اما آنها قادر به راه رفتن نیستند و باید با کمک واکر و یاری مادرشان به سالن بیایند. برای اینکه زحمت مضاعفی متحمل نشود به اتاق بچهها میرویم. معصومه روی تخت خوابیده و فاطمه کنار دست او روی زمین نشسته است. فاطمه به راحتی سلام و احوالپرسی میکند اما معصومه با زبان اشاره. هر ۲ مهربانند درست مثل مادرشان. سرلکنژاد با همه مشغله و دردی که هنگام راه رفتن تحمل میکند، اما سعی در به جا آوردن آداب مهماننوازی دارد. میگوید: «درد زانو امانم را بریده است. نمیتوانم درست راه بروم. از صبح تا الان سرپا هستم.» بعد هم ادامه میدهد: «بچهها به تنهایی قادر به انجام کارهای شخصیشان نیستند. باید خودم کمکشان کنم. من هم که دیگر رمقی ندارم. نمیدانم تا کی میتوانم دوام بیاورم.»
- در کودکی عروس شدم
سرلکنژاد سر صحبت را باز میکند. به ۴۰ سال پیش برمیگردد که معصومه به دنیا آمده است. از فراز و نشیبهایی که به چشم دیده میگوید: «۱۱ ساله بودم که به عقد پسرعمهام در آمدم. مادرم نگذاشت درس بخوانم. برای همین وقتی عمهام به خواستگاری آمد موافقت کرد. اما پدرم راضی نبود. در سن کودکی عروس شدم.
همسرم خیلی جوان بود. برای همین تجربه کافی برای زندگی مشترک نداشت. دردسرهای زیادی کشیدم که گفتنش جز اینکه خاطر شما را آزرده کند ثمری ندارد. ۱۳ ساله بودم که معصومه به دنیا آمد. خیلی دیر نشست و تا ۳ سالگی راه نمیرفت. او را دکتر بردم. دکتر در وهله اول آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت بچهات هم ناشنوا است و هم عقبمانده باید عمل شود.
برایم سخت بود. اما دردناکتر از آن زخم زبانهایی بود که میشنیدم. هنوز با مشکل معصومه کنار نیامده بودم که فاطمه به دنیا آمد. او در ابتدا مشکلی برای راه رفتن نداشت اما خیلی هم سلامت نبود. تا اینکه کمکم بیماری او هم نمود کرد. فاطمه هم مشکل معصومه را داشت. مبتلا به میوپاتی بود. اسکلت بدنشان تحلیل میرود. غضروف ندارند. بعد از آنها حسین به دنیا آمد که او هم همین مشکل را دارد. البته ۲ دختر دیگرم سالم هستند. در اوج جوانی من ماندم و ۳ بچه معلول که نگهداری از آنها کار راحتی نبود.»
- همسایهها گله میکنند
لحن صدای او پر از درد است. بیمهری روزگار و کم لطفی دوستان و آشنایان. حالا او مانده با ۳ فرزندی که باید پرستارشان باشد. جای حسین در خانه خالی است. اینکه حسین کجاست و الان چه میکند سؤالی است که مادر پاسخ میدهد: «نگهداری از حسین سخت بود. با این حال انجام میدادم. تا اینکه دختر یکی از اقوام را دید و گفت میخواهم ازدواج کنم. او نه شغلی دارد و نه توانی برای کار کردن.
با این حال خواستگاری کردم و الان زندگی مستقلی دارد. همسرش کارهای او را انجام میدهد. هزینه اجاره خانه و خرج زندگیشان را من میدهم.» حرف از جور کردن هزینه زندگی به میان میآید و او میگوید: «اول که جوان بودم در خانه مردم نظافت میکردم. همسرم خیلی همراهی نمیکرد و خرج بچهها بالا بود. الان سفارش میگیرم و سبزی پاک میکنم. سرخ میکنم.
همسایهها خیلی وقتها گله میکنند که بوی سبزی سرخ کرده ناراحتمان میکند. البته حق دارند اما من چاره دیگری ندارم. در همین اتاقی که بچهها میخوابند سبزی پاک میکنم و در اتاق دیگر سبزیهای بستهبندی شده را میگذارم. اگر هم پیش بیاید گاهی برای پرستاری از سالمندان میروم. مثل دیشب. غذای بچهها را دادم و رفتم. یعنی به دست خدا سپردم و رفتم.»
- هر آمپول ۹۸۰ هزار تومان
روی پاهای معصومه زخمهای سیاهی دیده میشود. زخمهایی که دیدنشان هم آزاردهنده است. به دلیل نقص سیستم ایمنی بدن به آنها مبتلا شده و خیلی هم اذیتش میکنند.
مادر میگوید: «معصومه هر از چند گاهی بدنش از پر از تاول و زخمهای سیاه میشود. لای انگشتان پایش حالت گندیدگی به خود گرفته است. اگر داروی کورتونی تزریق کند بدنش چاق میشود و نمیتوانم او را از جایش تکان دهم. اگر استفاده نکند تاولها بیشتر میشود. این دختر خیلی مظلوم است. با همه شرایطی که داشت او را به مدرسه باغچهبان میبردم. اما از وقتی سمعکش را دزدیدند خانهنشین شد. با زبان اشاره با او حرف میزنم.»
دکتر تأکید کرده بچهها تغذیه خوبی داشته باشند و مرتب آمپولی را تزریق کنند که بیماریشان پیشرفت نکند. هر آمپولی ۹۸۰ هزار تومان است و سرلکنژاد نمیداند آنها را چگونه باید تهیه کند. از سوی دیگر همسرش ۱۰ سالی میشود که مرحوم شده البته به گفته سرلکنژاد وقتی هم زنده بود خیلی کارایی نداشت. چرایی این گفتهاش را بازگو میکند: «همسرم وقتی شرایط بچهها را دید ما را ترک کرد و از همان جوانی خودم زندگی را اداره کردم.
در سالهای آخر عمرش سکته کرد و فلج شد. خودم از او نگهداری کردم. ۶ روز در هفته دیالیز میشد. تا اینکه به رحمت خدا رفت. تنها چیزی که برای من و بچهها گذاشته یک خانه است که در آن زندگی میکنیم. وقتی شب سر به بالین میگذارم خدا را شکر میکنم که خانهای دارم اما همین خانه دردسری شده است. از بهزیستی، کمیته امداد یا خیریه وقتی برای بازدید میآیند میگویند که چون خانهداری هیچ کمکی به شما تعلق نمیگیرد. درست است که اجاره خانه نمیدهم اما خرج زندگی و داروی بچهها را باید بدهم.»
- قدردانی شهردار ناحیه ۵ از مادر
این که بگوییم شهرداری منطقه ۱۴ و سرای محله حسینآباد دولاب، قدمی برای این مادر برنداشته بیانصافی است. به گفته سرلکنژاد حتی چندی پیش «احسان جعفری» شهردار ناحیه ۵ برای قدردانی به خانهشان رفته است. اداره ساماندهی هم این امکان را مهیا کرده تا در روزبازار پارک زیتون غرفهای برپا کند اما مشکلات او بیش از تصور ماست. سرلکنژاد میگوید: «پسرم قادر به کار کردن نیست و از شهرداری خواستم اجازه دهد جلو در خانهاش سیبزمینی و پیاز بفروشد اما میگویند سدمعبر است و قانون برای همه شهروندان یکسان
اجرا میشود.»