تاریخ انتشار: ۱۶ شهریور ۱۳۸۷ - ۰۷:۴۴

سیامک بهرام‌پرور: بعد از نگارش «من او» و چاپ‌های متعدداش و به‌دنبال چاپ فصل دو کتاب «بیوتن» در «قصه 84» انتظار کتابی خواندنی از رضا امیرخانی پربیراه نبود و امیرخانی با کتاب «بیوتن» پاسخی درخور به این انتظار داده است.

بی‌شک امیرخانی بعد از این کتاب آماج نقدهای غیرمنصفانه بسیاری قرار خواهد گرفت. تم ایدئولوژیک آثار امیرخانی به ذائقه بسیاری خوش نخواهد آمد و برخی از اهالی عرصه ادبیات، کتاب را به جرم همین «ایدئولوژی مدار» بودن، متهم و محکوم خواهند کرد! نکته اینجاست که ما هنوز درنیافته‌ایم که هنر مفهومی کلی ا‌ست که وظیفه‌اش خلق زیبایی‌ است و زیبایی مقوله‌ای است که «ایدئولوژی مدار» نیست. بستن چنین اتهامی به «من او» و « بیوتن» دقیقا مشابه رفتاری است که با «طاعون» کامو می‌شود به جرم پوچ انگاری یا مثلا با «قلعه حیوانات» به جرم مبارزه با توتالیتریسم !

در همه این رویکردها آن چه قربانی می‌شود زیبایی‌ها و هنرمندی‌های اثر است و از کف دادن فرصت‌هایی که به واسطه ادبیات ایجاد شده است. به‌نظر نگارنده حماقتی بزرگتر از این نیست که امیرخانی را متهم به دولتی نویسی بکنیم و اقبال کارهایش را نادیده بینگاریم و جماعت مخاطب را کج سلیقه بدانیم !...این نظرگاه تنها سبب می‌شود که در جهل مرکب ابدالدهر بمانیم چرا که آنکه خود را به خواب می‌زند به هیچ فریاد و تکانی بیدار نخواهد شد.
«بیوتن» از جهات بسیاری قابل بررسی است. شیوه روایت، تکنیک‌های متعددی که در اثر به کار رفته است، پختگی اثر نسبت به آثار گذشته نویسنده، شخصیت پردازی‌های مؤثر، بهره‌گیری مناسب از ویژگی‌های زبان و....

در مورد هر یک از این سرفصل‌ها می‌شود بسیار صحبت کرد و نمونه‌های بسیاری آورد اما به سبب پرهیز از اطاله کلام به چند نکته مهم‌تر اشاره می‌کنم:
شخصیت محوری «بیوتن» ارمیا است. نکته مهم اینجاست که اگر چه «ارمیا» شخصیت محوری کتاب نخست نویسنده نیز هست اما این دو شخصیت به‌طور کامل یکی نیستند !....دقت در احوالات ارمیا در کتاب نخست و بررسی خصوصیات شخصیتی او در کتاب اخیر نشان می‌دهد که اگر چه شباهت این دو به هم بسیار است اما تفاوت‌های آشکاری نیز با هم دارند. ارمیای کتاب «ارمیا» با آن ویژگی‌های صوفیانه و گوشه‌گیری‌ها و انزوای خودخواسته و مجنون وار امکان ندارد – تاکید می‌کنم تحت هیچ شرایطی! – به نایت‌کلاب برود، در قمارخانه حضور پیدا کند یا اصولا این قدر اجتماعی باشد که از ایران بلند شود و به خاطر یک دختر برود آمریکا و با آن همه آدم جدید سر و کله بزند!

اصولا به همین خاطر است که مخاطبین پیگیر آثار امیرخانی در مواجهه با «ارمیا»ی جدید احساس آشنایی کامل با او را ندارند و از برخی رفتارهایش متعجب می‌شوند. بله! این دیگر همان «ارمیای مامان شهین» نیست! بهترین واژه برای ارتباط میان این دو شخصیت، «آرکی تایپ» است.

در تعریف «آرکی تایپ» آمده است؛ مدل یا شکل اصلی یک چیز که موارد مشابه براساس الگوی آن ساخته می‌شود. (به همین دلیل آن را کهن الگو نیز ترجمه می‌کنند).
از سوی دیگر در روانشناسی – به‌خصوص در روانشناسی یونگ – آرکی تایپ به معنای الگویی، ارثی از تفکر یا تصویر نمادین است که از تجربیات گذشته بشری نشأت می‌گیرد و در ناخودآگاه ذهن حضور دارد. در نقد ادبی نیز به شخصیت‌های مشابهی که در آثار گوناگون در جای جای جهان موتیف وار تکرار می‌شود آرکی تایپ گفته می‌شود مثل سوپرمن، مرد عنکبوتی، بتمن و... که ابرقهرمان‌هایی هستند که آرکی تایپ هم محسوب می‌شوند.

ارمیای «ارمیا» آرکی تایپ ارمیای « بیوتن» است. همان قدر که این دو آرکی تایپ «حاج کاظم» آژانس شیشه‌ای و همه شخصیت‌های مشابه آثار حاتمی کیا نیز هستند. این قرابت از آنجاست که زمینه فکری حاتمی کیا با امیرخانی بسیار نزدیک است و اصولا فراتر از این می‌توان این‌گونه ادعا کرد که کار حاتمی‌کیا در سینما دقیقا مشابه کار امیرخانی در عرصه نویسندگی است و درست به همین دلیل کار هر دوی این هنرمندان مورد توجه گسترده مخاطب قرار می‌گیرد. هر دوی اینها مدیوم خود را به خوبی می‌شناسند و با استفاده از تسلط خود بر آن و نیز بهره‌گیری از صداقت عمیق خود به خلق آثاری دست می‌یازند که حتی اگر اندکی نیز با درون‌مایه آثار همراه نباشی، نمی‌توانی زیبایی و تاثیرگذاری شان را انکار کنی.

از بحث پرت نیفتیم! گفتیم که ارمیا در کتاب اخیر خصوصیات ویژه‌ای دارد.مهم‌ترین و در عین حال بنیادی‌ترین تفاوت این ارمیا با ارمیای کتاب نخست، دوپارگی شخصیت است که آشکارا در «بیوتن» مورد تاکید قرار می‌گیرد. پرداخت صدای «نیمه سنتی» و «نیمه مدرن» و چالش‌های این دو در ذهن ارمیا، مهم‌ترین درونمایه اثر است. این دوپارگی تنها برخاسته از تغییر مکان ارمیا و در واقع برخاسته از برخورد شخصیت سنتی او با جهان مدرن آمریکایی نیست بلکه ناشی از همه تجاربی است که این شخصیت در طول زمان بدان دست یافته است. او دیگر نمی‌تواند به همان راحتی ارمیای کتاب نخست سر به جنگل بگذارد و با ضمیری مطمئن، دنیا و مافی‌هایش را به نفع آرامش درونی‌اش رها کند. او باید دل به دریا بزند چون همین الان نیز در دلش طوفانی به پاست !...پس «آرمیتا» یک بهانه است ؛ آمریکا یک بهانه است؛ «خشی» یک بهانه است؛ تا او خود را بهتر و بیشتر درک کند.

نکته جالب دیگر، بهره‌گیری درست نویسنده از اسامی است. «آرمیتا» قرابت بسیاری با «ارمیا» دارد. انگار یک جوری مونث شده ارمیا است!...و اتفاقا همین طور هم هست. «آرمیتا» تجسم آنیمای «ارمیا» است. در تعریف آنیما آمده است که وجه زنانه مرد می‌تواند برکشنده و در عین حال تخریب‌کننده «خود» مرد باشد. هر دوی این موقعیت‌ها را در کنش میان ارمیا و آرمیتا می‌بینیم. از سوی دیگر درست به همین دلیل است که سطر پایانی کتاب مفهومی نمادین و رمزی می‌یابد. پیامک آمده برای آرمیتا با شماره سنگ قبری است که ارمیا برای خود در همسایگی قبر سهراب نگاه‌داشته است !...بی‌شک با هیچ منطق داستانی‌ای این قضیه رئال نمی‌تواند باشد!...پس سوررئال است. پس مفهوم نمادین دارد.

و مفهوم نمادین آن این است که «خود» در این میان مرده است و این پیام برای آنیما رسیده است!...مردن «خود» به‌دلیل خیلی چیزهاست: چون بی‌وطن است !... چون بی‌وتن (شاهرگ بریده) است... و به همین دلیل پیامک می‌گوید: «‌اللهم ارحم من لایرحمه العباد و اقبل من لایقبله البلاد » خدایا رحم کن بر آنکه بندگانت بر او رحم نمی‌آورند و بپذیر آن را که هیچ سرزمینی نمی‌پذیردش!... این پیام «خود» به «آنیما» است. و این نشانه مرگ «خود» است نه مرگ ارمیا !...چرا که نه مجازات قتل در آمریکا اعدام است و نه اینکه اصولا چنین مفهومی – چنان که گفتیم – به شکل رئال قابل استنتاج است.

نکته بعدی بازی‌های زبانی هوشمندانه اثر است. کتاب سرشار است از بازی‌های زبانی و جالب اینجاست که این بازی‌ها فقط به بازیچه تبدیل نشده‌اند بلکه به تحرک متن و نیز بهره‌گیری مناسب از ظرفیت‌های معنایی زبان تبدیل شده‌اند. به عبارت بهتر نویسنده با استفاده از این حرکت‌های زبانی به خلق مفاهیمی رسیده است که گاه نتیجه زنجیره تداعی‌های درون متنی و بینامتنی است و گاه حاصل خود این ارجاعات زبانی. مثلا «آلبالا لیل والا» که حکم یک ترجیع بند را در این اثر دارد به زیبایی با «البلاء للولاء» - هر بلایی نتیجه دوست داشتن است – گره می‌خورد و در نتیجه مخاطب و نویسنده و ارمیا با هم در می‌یابند که صورت ذکر اهمیت چندانی ندارد مهم نیتی است که در پس ذکر نهفته است و به همین دلیل است که ارمیا شب قدر و ضربت خوردن مولا را در آمریکا با همین « آلبالا لیل والا»ی به ظاهر بی‌معنای سیاهپوستی می‌گذراند و جنون خود را رو به آسمان فریاد می‌زند. در همین جا می‌توانید به ارتباط شب ضربت خوردن «مولا» با « البلاء للولاء» نیز دقت کنید.

یا مثلا در فصل دوم کتاب که «فصل پنج» نامیده شده است حضور گسترده عدد 5 را در همه جا می‌بینید: از کربلای 5 تا فیفس اونیو(Fifth ave. ) ؛ از گیو می‌اِ فایو( Give me a five)- بزن قدش ! - تا خمسه خمسه عراقی‌ها !...این رشته تداعی‌های شکل گرفته سیالیتی خاص به متن می‌دهد که مخاطب را در خود غرق می‌کند و به سمت شکل گیری معنای مورد نظر نویسنده می‌برد.

مثال برای این حرکت‌های زبانی بسیار است و اصولا تکنیک مبنایی نگارش اثر همین حرکت‌های زبانی است.

از این گذشته استفاده مناسب نویسنده از پاساژهای زمانی و مکانی – که معمولا با استفاده از لولای همین حرکت‌های زبانی شکل می‌گیرد – سبب شده است تحرک روایت افزایش یابد و داستان نسبتا سرراست رمان به روایتی پویا بدل شود.

از سوی دیگر نویسنده تنها به یک یا دو تکنیک خاص بسنده نمی‌کند بلکه سعی می‌کند با بهره‌گیری از تمامی ابزارها، به سمت کشف دنیای داستانی مورد نظر برود. گذشته از همه مواردی که تاکنون در مباحث تکنیکی اثر ذکر شد می‌توان به فاصله گذاری برشتی نیز اشاره کرد. نویسنده خود را، ممیز ارشاد را و حتی مخاطب را نیز به وسط روایت می‌آورد و به‌خصوص در یکی از درخشان‌ترین فصول داستان به لحاظ شیوه پردازش، با مخاطب این چنین بازی می‌کند که بیا و باقی داستان را خودت انتخاب کن !...اگر می‌خواهی فلان اتفاق بیفتد برو به صفحه فلان اگر می‌خواهی بهمان شود برو به صفحه بهمان و.... ! جالب اینجاست که در اینجا نیز هدفی بزرگ و حرفی مهم پشت این بازی است!

«... مگر شهر هرت است که عاقبت یک آدمیزاد را بدهم دست تو که حالا لم داده‌ای و کتاب می‌خوانی و نظریات ارائه می‌دهی؟! اصلا مگر دست من و توست عاقبت مردم؟!.... خدایی حاضری که یک بنده خدایی – مثلا من – راجع به ناهار فردا ظهرت اظهار نظر کنم... اصلا بیایم دلیل علمی بیاورم که داداش – یا آبجی – بی‌زحمت فردا ناهار قیمه لاپلو صرف نمایید. همه چه رگ گردنی بشوی که چرا وارد حریم خصوص ما شده‌ای و چندان به خاطر یک قیمه ناقابل، چندین عبارت پایان دوره قیمومیت و قیم مآبی به ناف ما ببندی که از خلقت خودمان پشیمان شویم...اما همین حضرت عالی – یا حضرت علیه – به راحتی می‌نشینی و برای عاقبت یک آدمیزاد تصمیم می‌گیری...به همین راحتی...»

حرف اصلا حرف کوچکی نیست!...آن قدر بزرگ است که حتی شاید توجه نکنی که نویسنده چقدر جالب از بازی زبانی‌اش همین جا هم سود برده است: قیمه... قیمومیت!
و مهم هم همین است. هیچ تکنیکی و هیچ ابزاری نباید سبب شود که اصل حرف گم بشود!
ابزار دیگر نویسنده طنز است. طنز آشکارا عصای دست نویسنده است و او به بهترین وجهی از آن سود می‌برد. این طنز هم در عرصه کلامی است و هم در عرصه موقعیت و حتی گاه تصویری - علامات سجده واجب - که سبب می‌شود نفوذپذیری حرف نویسنده افزایش یابد و حین اینکه تلخی داستان گلوگیر نمی‌شود، تراژدی داستان پررنگ‌تر جلوه کند.

نکته دیگر شکل شخصیت‌پردازی‌های نویسنده و نیز کارکرد هر یک از آنهاست. به جرات می‌توان گفت که هیچ شخصیتی رها شده نیست و همه پرسوناژها دارای تأثیری در روند شکل‌گیری اثر و به‌خصوص در شکل‌گیری و پرورش و استحاله شخصیت ارمیا هستند. به عبارت بهتر هر شخصیتی بیانگر یک شیوه خاص زندگی است و این شیوه‌ها در تعامل با شخصیت ارمیا به یک کنش و واکنش می‌رسند و گره‌ای از گره‌های شخصیت او را می‌گشایند. «سوزی» را ببینید و فصل بسیار زیبای نایت‌کلاب را و ارمیا را که می‌آموزد برخی نمازها هیچ فرقی با آن رقص تاپ لس ندارند!...ثواب آنها هم همان قدر بالا می‌روند که گناه این یکی!

«جانی» را ببینید و شیوه سرسپردگی‌اش را و ماجرای زخم خوردن و «آلبالا لیل والا» و باقی ماجراها !

« میان دار» را ببینید با تظاهرات جاهلانه‌اش و مستی‌ها و زنبارگی‌ها و... !
« خشی» را ببینید با قرائت سودمدارانه و مادی‌اش از همه چیز حتی دین و تاکید نویسنده برای استفاده نگارشی از عدد در گفته‌های «خشی» برای موکد کردن ذهن شمارشگر و حسابگر او !

و....
مهم اینجاست که در این رمان با وجود اینکه اکثر شخصیت‌ها کاملا نمادی بوده و تیپ محسوب می‌شوند، هیچ شخصیت کاملا سیاه یا کاملا سپیدی وجود ندارد. شاید ظاهرا منفورترین شخصیت ماجرا «خشی» باشد با آن ذهنیت شمارشگراش، اما مثلا در فصل عروسی یا حتی در همان ماجرای رفتن به لاس‌وگاس و حمایت‌های گاه بی‌گاه‌اش از ارمیا – که در همان‌ها هم البته نگاه‌های مالی او قابل ردیابی است – نمی‌توان کلیت رفتارش را زیر سؤال برد. به عبارت بهتر «خشی» اگر خودش ضرر نکند، بدش نمی‌آید یک قدمی هم برای یک بنده خدایی بر دارد!

یا مثلا «آقای گاورنمنت» که مغضوب همیشگی آثار امیرخانی است و نماد آدم‌های فرصت‌طلب و ریاکار، تنها با خلق یک تصویر و نه به شکل مستقیم مورد حمله نویسنده قرار می‌گیرد؛ ناخن‌های بلند و کثیفی که هیچ‌گاه کوتاه نخواهند شد چون «آقای گاورنمنت» نمی‌تواند «ناخن‌گیر» بخرد چرا که «زبان» نمی‌فهمد! (به حرکت‌های زبان و خدمتشان به تصویر و درونمایه دقت کنید!)

دیگر شخصیت‌ها هم همین گونه‌اند و نمی‌توان تنها به شکل یک تیپ محض به آنها نگاه کرد و درباره‌شان قضاوت کرد. به همین دلیل کنش‌ها و واکنش‌های داستان ماهیت انسانی و باورپذیر پیدا می‌کنند. و درست به همین سبب است که نویسنده در جای‌جای رمان تاکید می‌کند که قضاوت کار ساده‌ای نیست -« بنده شناس دیگری است!» - و باز نگاه کنید به قضیه سوزی که شاید مثبت‌ترین شخصیت به ظاهر منفی داستان باشد!!...و نکته همین جاست که آدم‌ها خاکستری‌اند و باید آنها را در مجموعه‌ای از عوامل سنجید با همه انگیزش‌ها و نیات و عملکردهاشان... به همین خاطر است که بنده شناس تنها خداست!

درست به همین خاطر است که معتقدم نگاه یک طرفه در «بیوتن» وجود ندارد. نمی‌شود گفت که نویسنده با نوشتن این کتاب «فرهنگ حاکم آمریکا» را زیر سؤال برده است، یا مثلا قرار است همه آدم‌ها جز بچه‌های جبهه و جنگ زیر سؤال بروند!...ارمیا هم بچه جنگ است اما دوپارگی درون خود دارد و هزار اشتباه کوچک و بزرگ می‌کند. و نیز اصولا «فرهنگ حاکم بر آمریکا» موضوع بحث نیست، تقابل سنت و مدرنیته مورد بحث است؛ تازه آن هم نه در رد یا اثبات هر یک از این دو که تنها بر هم کنش آنها و تاثیر این چالش در زندگی فرد، مورد نظر است.

هر نوع نگاه یکسویه می‌تواند کلیت متن و تمام تلاش‌های صادقانه نویسنده را بدل به هیچ کند. اتفاقی که – شاید مایوسانه! - امیدوارم برای کار امیرخانی نیفتد!
نکته بعد این است که نویسنده با وجود اینکه هیچ‌گاه نخواسته است دانایی‌های‌اش را به رخ مخاطب بکشد، از تمام علوم قدیمه و جدیده در جهت بیان روایت سودبرده است !...از استفاده خلاقانه از برنامه‌نویسی کامپیوتر بگیرید تا اطلاعات تخصصی پزشکی؛ از ارجاعات روانشناسی و فلسفی بگیرید تا بازی‌های زبانی انگلیسی و عربی و فارسی؛ از سینما و ادبیات تا قرآن و روایت !...خلاصه همه چیز را در این معجون مست‌کننده در هم می‌آمیزد تا شما به یک درک هنری یگانه برسید. و مهم همین یگانگی است با وجود چندپارگی. اینکه شما بدون هیچ زحمتی در پیچاپیچ این جاده پرماجرا به سمت هدفی که نویسنده برایتان طراحی کرده است، حرکت می‌کنید.

و این شاید به‌عنوان نکته پایانی بهترین مطلب باشد. معتقدم که طراحی رمان «بیوتن» بسیار عالی است. شما هیچ اتفاق، شخصیت و حتی عبارت رها شده‌ای ندارید. هر نکته‌ای هرچند بی‌اهمیت در بخشی از داستان - به واسطه زنجیره تداعی‌های درون متنی و حرکت‌های زبانی – برجسته می‌شود و غافلگیرتان می‌کند تا مفهومی را منتقل سازد.نویسنده به راحتی از چسب ناخن‌های مصنوعی «سوزی» به «بیوتِن» می‌رسد و بعد دوباره در ناخن‌های آرمیتا این چسب خودی نشان می‌دهد!.... توت فرنگی‌های پیوندخورده با ژن ماهی قطبی خود را در بوی ماهی گندیده در کیک توت فرنگی روز عروسی فراخوانی می‌کنند و ده‌ها مثال دیگر ! به همین دلیل است که در جای‌جای داستان شما با عباراتی روبه‌رو می‌شوید که حکم ترجیع بند را دارد مثل «آلبالا لیل والا» یا همان « البلاء للولاء». این شیوه در کارهای نویسندگان برجسته غربی معاصر نیز مسبوق به سابقه است. مثلا در آثار ونه گات؛ «بله، رسم روزگار چنین است» در سلاخ خانه شماره پنج و موارد مشابه دیگر.

سخن آخر اینکه چنان که گفتم از زوایای مختلف می‌شود به این داستان نزدیک شد و با ارجاعات متعدد به متن بحث را کاملا تخصصی کرد اما غرض از این نوشته تنها ادای دین به نویسنده‌ای است که خواسته زیبایی و هنر را پاس بدارد و تنها در باد آثار نخستین خود نخوابد و عرصه‌های فرارو را ببیند. هدف این بود و هست که هنرمند را پاس بداریم و دست‌اش را بفشاریم و خدا قوتی به او بگوییم تا یادش نرود که مخاطبین او حین اینکه همیشه قدم‌هایی بلندتر را از انتظار دارند، گام‌های برداشته او را نیز می‌بینند و درک می‌کنند و پاس می‌دارند. و نویسنده‌ای چون رضا امیرخانی شایسته این توجه هست.

بیوتن - رضا امیرخانی - نشر علم - چاپ اول 1387 -480 صفحه - 6500 تومان