همشهری آنلاین _ فاطمه عسگرینیا: خانهای قدیمی اما با صفا در محله شوش، که همه کودکان عضو آن این روزها زیر سقفش آرامش را تجربه میکنند و در سایه مهربانی مربیان و فعالان اجتماعی میتوانند رختی نو بر کودکانههای فراموش شدهشان بپوشانند. اعضای پویش خانواده من در جشن مهرماه به خانه مادری رفتند و ضمن ساختن کلی خاطرههای خوب و شیرین برای بچهها، آنها را برای شروع یک سال تحصیلی جدید آماده کردند.
وارد خانه که میشویم صدای شور و شوق بچهها به گوش میرسد. همهشان آمدهاند، از «آسنات» ۳ ساله گرفته تا «سمیرا» که امسال به کلاس چهارم میرود. بچههای قد و نیمقدی که خیلیهایشان بهرغم سن و سال کم، مجبورند برای تأمین هزینههای زندگی در خیابانهای شهر دستفروشی کنند یا در کارگاههای تاریک و زیرزمینی تن به کارهای سختی دهند که هیچ سنخیتی با سن و سالشان ندارد. «شکرالله» یکی از پسرهای خانه مادری است. پوست آفتابسوخته و چهره نگرانش راوی قصه روزگار سختی است که سپری میکند. حدود ۲۰ روز میشود که چشم به راه مادر است تا از افغانستان به ایران بیاید.
او همراه خواهرش فعلاً نزد خالهشان هستند. «سمیه» خاله شکرالله است، او خودش ۲ پسر کوچک دارد و میگوید: «خواهرم در افغانستان بود که جنگ شروع شد. مادرم طاقت نیاورد و برای انتقالش به ایران راهی افغانستان شد. حالا هیچکس از آنها خبر ندارد. نمیدانیم زندهاند یا نه. چشم بچهها به در خانه خشک شده است.»
روزگارشان سخت میگذرد. همسر خودش دچار اعتیاد است و بچهها مجبورند برای گذران زندگی کار کنند. او خودش هم یکی از پناهندگان همین خانه است: «قبلاً در کارگاه بافتنی خانه مادری کار میکردم، اما مدتی است این کارگاه تعطیل شده است.» خوشحال است که بچهها و خواهرزادههایش میتوانند در این خانه هم درس بخوانند و هم تغذیهای سالم داشته باشند.
- بهترین لحظههای عمر
حیاط باصفای خانه مادری پر از بچههای قد و نیمقد است. بچههایی که برخورداری از کانون گرم یک خانواده بزرگترین آرزوهای کودکانهشان شده و حالا زیر سقف این خانه و کنار خیرینی که در آن رفتوآمد میکنند دنبال گمشدههای زندگیشان میگردند.
«حلما» یکی از دخترکان زیبا و ظریف این خانه است. دندانهای شیری تازهافتادهاش حکایت از این دارد که او امسال راهی کلاس اول میشود. آرزوهایش بزرگ است، اما ته دلش امیدی نیست که نیست. با همان بیان کودکانه و ساده میگوید میخواهد معلم شود، اما در ادامه دوباره میپرسد: «تو این زندگی، فکر میکنی واقعاً میشود معلم شوم؟ » در سؤال تلخش هزاران سؤال است. سرگیجه میگیرم.
در ذهن این کودک و رفقایش چه نقشی از زندگی به تصویر کشیده شده است؟ سمیرا از همه بلندقدتر است، اما لاغر و تکیده. میگوید امسال میرود کلاس چهارم، اما اگرسالهای پیش میتوانست درس بخواند الان در دوره اول متوسطه بود. سمیرا امیدوار است امسال دیگر بتواند کامل درس بخواند. او میگوید: «عاشق درس خواندنم، اما شرایطش را ندارم! » نگاهش را به زمین میدوزد و آرامآرام از ما فاصله میگیرد.
در گوشه دیگر حیاط سهیل همراه سجاد مشغول دفن کردن زنبور بختبرگشتهای هستند که گویا در مراسم جشن آغاز سال تحصیلی خانه مادری دعوت نداشت و حضور بیمقدمهاش باعث ترس بچهها شده بود. کودکانههایشان ساده است، مثل خندههای شیرینشان، هرچند همه شانههایی خسته از کار روزانه دارند. سهیل میگوید ساعتی که در خانه مادری سپری میکند بهترین لحظههای عمرش است و به مربیانش قول داده که پزشک شود.
- با مفهوم خانواده غریبهاند
او که حرف میزند، دل «سجاد میرزایی» که این روزها مانند یک پدر عشق و محبت خود را نثار این بچهها میکند برایش قنج میرود. او به همراه ۵ تن دیگر از دوستانش با راهاندازی پویش «خانواده من» تلاش میکنند تا طعم خوش زندگی کنار یک خانواده را به بچههای عضو خانه مادری بچشانند. سجاد میگوید: «در خانه مادری کودکانی رفتوآمد میکنند که از داشتن یک خانواده سالم و با محبت محرومند. اغلب این بچهها با مفهوم خانواده غریبند و با کوچکترین محبتی جذب افراد میشوند. ما برای صیانت از این بچهها و آموزش راه و رسم زندگی و همچنین تحقق بخشیدن به بخشی از آمال و آروزهایشان در تلاشیم تا در پویش خانواده من بخشی از نیازهای آنها را جامه عمل بپوشانیم.»
همینطور که با سجاد صحبت میکنیم، «ندا محبی» با موسیقی محلی بچهها را دور خود جمع میکند و با هم شعر و آواز میخوانند.
آنقدر با هم این ترانهها را تمرین کردهاند که همخوان و همراهند. لبخند لحظهای از چهره ندا کنار نمیرود. آرام است و مهربان و بچههای خانه مادری عاشق بازی با او. چند وقتی است دست از کار و بار روزانه شسته و همه دلش را به این بچهها داده، چراکه معتقد است نباید اجازه دهیم کودکی در حسرت مهربانی باشد. میگوید: «با راهاندازی پویش خانواده و همراهی خیّران تلاش میکنیم نیازهای کودکانه بچهها را تأمین کنیم، از خرید لباس و کیف و کفش مدرسه گرفته تا گردشهای علمی؛ بچهها تجربههای جدید و دلنشینی پیدا میکنند.»
او و همه دوستانش حالا حکم خانوادهای صمیمی را برای بچههای عضو خانه مادری دارند: «ما باید مفهوم محبت کردن و عشق ورزیدن را به بچههای این خانه نشان دهیم. آنها را با حقوق حقه خود آشنا کنیم، ضمن اینکه فرصتی را فراهم کنیم که در کنار کار کردن بتوانند کودکانههای خود را هم دنبال کنند.»
- مادربزرگ مهربان
«شهین سیار»، مدیر جدید خانه مادری، هم در میانه شادی کودکانه بچههایش در حیاط خانه میچرخد. حواسش به تکتک بچهها هست. اشک چشم کودکان را پاک میکند. گاهی آنها را روی پای خودش مینشاند و نوازش میکند وگاه با لحنی جدی درس زندگی به آنها میدهد: «موهای سپیدش و لبخند مهربانش از او برای بچههای خانه مادری یک مادربزرگ مهربان ساخته است. مادربزرگی که همیشه دلش شور بچههایش را میزند.
شهین ۳ سال است که فعالیتهای داوطلبانهاش را شروع کرده و میگوید در این ۳ سال هم کار کردم، هم از زندگی لذت بردم. او پژوهشگر اجتماعی است و حالا تمام نتایج تحقیقات و پژوهشهای علمی خود درباره کودکان را بهطور عملی در خانه مادری پیاده میکند. او میگوید: «ما در خانه مادری تلاش میکنیم با فراهم کردن بستر آموزشی برای بچهها، آنها را به درس و مشق برسانیم. خیلی از این بچهها مجبورند در بازار کار مشغول باشند و به خاطر همین، از مدرسه عقب ماندهاند. مربیان ما دلسوزانه بچهها را آموزش میدهند.»
- جشن آغاز سال تحصیلی
خانه مادری امسال موفق شد ۷۰ دانشآموز افغانستانی را در مدارس دولتی ایران ثبتنام کند. سیار میگوید: «کار سختی بود، اما در سایه حمایت و همدلی همه اعضای خانه موفق شدیم بچهها را به مدرسه برسانیم.» به گفته او، خانه مادری امسال ۳۵ دانشآموز کلاس اولی دارد. بچههایی که قرار است برای نخستین بار مدرسه رفتن را تجربه کنند و این تجربه در سایه حمایت خیّران به بهترین شکل در ذهن آنها نقش بسته است.»
با ورود کیک، جشن آغاز سال تحصیلی کودکان خانه مادری پرشورتر میشود. بچهها دور کیک میچرخند و صدای موسیقی حال و هوای حیاط خانه را تغییر میدهد. اینجا همه مشق عشق میکنند. بچهها کیک را با شادی شروع یک سال تحصیلی جدید میبرند و با تحویل کیف و نوشتافزار نو غرق در شادی کودکانهشان میشوند.