همشهری آنلاین _ راحله عبدالحسینی: در معرفی کوتاه و مختصر استاد همین بس که بگوییم چهره ماندگار نقاشی است و به دلیل سبک سورئال نقاشیهایش به او لقب «سالوادور دالی» ایران دادهاند. نقاشی که اگر بخواهد قسم بخورد، میگوید: «به خلیج همیشگی فارس قسم! » استاد صادقی روزگار کودکی را در محله قلهک گذرانده و از دهه ۵۰ به محله قیطریه آمده. خاطرات زیادی دارد از روزگاری که در قیطریه خبری از آپارتمان نبود و تا چشم کار میکرد باغ بود و زمینهای کشاورزی. به تازگی کوچهای در محله قیطریه به نام او نامگذاری شده است. برای ما فرصت مغتنمی بود تا به این بهانه ساعتی با او گپ بزنیم. استاد نامگذاری معابر به نام بزرگان عرصه هنر راکاری ارزنده تلقی میکند. او برایما از عشقش به هنر نقاشی میگوید.
به تازگی کوچهای در نزدیکی محل سکونت شما در محله قیطریه به اسم شما نامگذاری شدهاست. اصولاً نامگذاری معابر به نام بزرگان عرصه هنر و ادبیات معاصر را در شناساندن پیشکسوتان به جوانترها مؤثر میدانید؟
من هیچ دخالتی در نامگذاری این کوچه نداشتم. از شهرداری به من پیشنهاد دادند و خواستند من کوچهای را انتخاب کنم. گفتم کوچه خودمان به نام شهید اصغر شیروانی است. ولی کوچه بالایی به نام شبتاب است. آنها هم با پیشنهاد من موافقت کردند و کوچه بالایی را به نام من نامگذاری کردند. از این رویداد خیلی خوشحالم. این برای من مایه افتخار است در شهری که به دنیا آمدهام، کوچهای به نام من هست. این را هم به شما بگویم که نامگذاری کوچه برای من در این سن و سال با وجود بزرگداشتها و مراسم مختلفی که برای من گرفتهاند، چندان فرقی به حالم نمیکند. ولی نفس این کار برای شهر تهران مهم است. بزرگان زیادی در تهران داشتهایم و داریم که باید اسم کوچههایی که به نام شهدا نیست، به اسم این بزرگان از جمله هنرمندان و نویسندگان باشد. این موضوع میتواند رویداد خیلی خوبی در شهر ما باشد. شهروندان و رهگذران هم که در کوچه قدم میزنند نگاهشان به تابلوی کوچه میافتد و اسم استاد عزتالله انتظامی، نادر ابراهیمی و... را میبینند. به نظرم نام و یاد هنرمندان بر شهر ما تأثیر خوب و ارزشمندی دارد.
به واسطه این نامگذاری چقدر از شهروندان و دوستان و آشنایان بازخورد گرفتید؟
نظرات بسیار زیادی برای من رسیده. بسیار حرفهای محبتآمیز گفتند. این باعث خوشحالی من هم شدهاست.
سکونت شما از دهه ۵۰ در محله قیطریه، یعنی از نخستین خانوادههای ساکن این محله هستید. درست است؟
همینطور است. دهه ۵۰ این زمین را خریدم. دورتادور خانه من زمین کشاورزی بود. فقط باغ قیطریه بود که حالا به نام بوستان قیطریه میشناسیم. سر کوچه ما درخت توت بود. خاطرات زیادی از قیطریه دارم.
چه خوب! خاطرهای برایما بگویید که ما هم با شما به آن روزها برویم.
کلاس پنجم بودم. خانهما محله قلهک بود. با دوستانم نزدیک امتحانات، برای درس خواندن راهی باغ قیطریه میشدیم. جلو این باغ استخر بسیار بزرگی بود که از چشمه باغ پر میشد و برای آبیاری زمینهای کشاورزی مورد استفاده قرار میگرفت. از آن زمان باغ قیطریه را به یاد دارم. بعدها هم که این زمین را روبهروی باغ قیطریه خریدم و ساختم، یادم است که فقط یک خانه پشت خانه ما بود و بقیه زمین کشاورزی بود. بهار که میشد، فصل نوبرانههای شمیران بود؛ چغاله بادام و گوجه سبز. تمام این باغها و زمینهای کشاورزی پر از میوههای نوبرانه میشد. خانه داییام هم در همین محله بود. روز سیزدهم فروردین وقتی روی پشتبام خانهشان میرفتیم، تمام مردمی را که در همین زمینهای اطراف بساط چای و ناهار پهن کرده بودند میدیدیم. حتی مرور خاطرات هم برای من طعم شیرین آن روزها را زنده میکند.
استاد! شما همچنان با تلفن همراه و فضای مجازی رفاقتی ندارید!
همچنان نه تلفن همراه دارم و نه کامپیوتر بلدم؛ درست مثل ۷۰ سال پیش. ولی همیشه در دسترس هستم. پاسخ هر کسی را که به تلفن گالری زنگ بزند میدهم. هیچکس بیجواب نمیماند. همیشه اینقدر مشغول کار بودهام که هرگز فرصتی برای استفاده از تلفن همراه و برنامههایش را نداشتهام. همسرم موبایل دارد. اگر بچهها یا کسیکاری فوری داشته باشد با همسرم تماس میگیرد و او به من خبر میدهد. خلاصه هیچوقت کسی را بیپاسخ نمیگذارم. وقتی نخستین سری موبایلها آمد، وزارت ارشاد به من خط موبایل داد. من هم به پسر بزرگم دادم. اما این را بگویم که بدون تلفن همراه یا حضور در فضای مجازی، با دنیای هنر، همگام و با هنر روز کاملاً آشنا هستم.
چرا تدریس هیچوقت مورد علاقه شما نبوده؟ در حالی که گالریتان همیشه محل آمد و شد دانشجویان است؟
مدت کوتاهی در دانشگاه هنر سینما و انیمیشن درس میدادم که به انقلاب فرهنگی خورد و دانشگاهها تعطیل شد. ۳ ماه هم بعد از آن در دانشگاه هنرهای زیبا تصویرگری درس میدادم. دیدم دانشجویان چندان علاقهای به درس ندارند. به استاد ممیز که مرا برای تدریس معرفی کرده بود، گفتم دانشجویان در آموختن جدی نیستند. من هم دیگر علاقهای به تدریس ندارم. به همین دلیل تدریس را کنار گذاشتم. حضور در گالری من، برای همه آزاد است. هر کسی دوست دارد بیاید، هر پرسش و راهنمایی هم بخواهد از او دریغ ندارم.
شما از ۵ سالگی به نقاشی علاقهمند شدید. اما همیشه میگویید من فقط کمی نقاش هستم. از بین تابلوهای نقاشی، تصویرگری و انیمیشنهایتان که برخی از آنها جایزه بینالمللی هم دارد، کدام را از همه بیشتر دوست دارید؟
همیشه میگویم بهترین تابلوی نقاشی من تابلویی است که هنوز نکشیدهام. من عاشق نقاشی هستم. از اول بودم. اینقدر نقاشی میکردم که کلاس هفتم و نهم مردود شدم. پدرم عصبانی شد و همه وسایل نقاشی را جمع کرد. من هم روی در و دیوار و کف حیاط نقاشی میکردم. آن زمان رسم بود دکتر و مهندس شویم. بعد معلمهایم فهمیدند که من نقاش خواهم شد.
هر ۳ فرزند شما(افشین، آرش و اشکان) در دنیای هنر حرفی برای گفتن دارند. پسر بزرگتان نقاش، گرافیست و عکاس و پسر دوم شما گرافیست، فیلمساز و فیلمبردار است و پسر سومتان مدرک دکترای معماری دارد. گویی هنر در خانواده ارثی است!
بهتر است بگویم محیطی بودهاست. یعنی بچهها در بستر خانواده و محیط هنری به سمت و سوی هنر کشیده شدهاند. از نقش مؤثر و مدیریتی همسرم هم نباید غافل شد که همواره حمایتگر من و بچهها بوده است. ۵۵ سال از عمر زندگی مشترک ما میگذرد. هیچوقت دعوایمان نمیشود. اگر هم بحثی باشد زود تمام میشود. منظورم این است که تا به حال نشده بحثمان یک روز طول بکشد. ما هر دو عاشق یکدیگر هستیم. دلخوری و درگیری بین عاشقان معنایی ندارد.
حالا که صحبت از زندگی مشترک شماست، درباره «سیب» در نقاشیهایتان هم برای ما بگویید که نمادی از عشق است.
۱۴ یا ۱۵ بار خواستگاری رفتم. با پدر و مادر قرار گذاشته بودم که اگر سیب گاز زدم یعنی پسندیدم. در آخرین خواستگاری یعنی سال ۱۳۴۵، قبل از اینکه از آتلیه به خانه بروم، عباس کیارستمی، فیلمسازی که سالها با هم دوست بودیم، گفت: «این بار آخری است که خواستگاری میروی. خیالت راحت باشد! » وقتی خواستگاری رفتم و خانمم را دیدم که چای نیاورد و روی مبل نشست. با خودم گفتم: «این، خودش است.» سیب را گاز زدم. بعد از آن هم سیب به نمادی در کارهای من تبدیل شد.
مدتی است مشغول نقاشی تابلوهایی هستید با موضوع «دیو» که نماد صفات مذموم انسان است. آیا این مجموعه به پایان رسید؟
۱۲ تابلو کار کردم. اما هنوز مجموعه تمام نشده. در حقیقت پروژه دیوها به جهان بستگی دارد. هر صفت مذموم یا هر حال ناخوشایندی در جهان، دستمایه یک تابلوی جدید میشود. دیوهای من ظاهراً دیو هستند ولی خشن نیستند.
روزهای کرونایی برای شما چگونه میگذرد؟
به هر حال کرونا مسئلهای است که برای بشر به وجود آمده و همه را مستأصل کرده. متأسفانه برخی افراد موارد بهداشتی را رعایت نمیکنند. درحالی که رعایت کردن نکات بهداشتی بسیار مهم است. من تا قبل از کرونا هم چندان از خانه بیرون نمیرفتم. فقط با خانواده سفر میرفتیم که در این مدت سفر رفتن تعطیل شده. من روز تعطیل ندارم. حتی سفر هم که میرفتم، نقاشی میکردم.
مجموعه «همسفر با علیاکبر صادقی» حاصل همین سفرهاست؟
همینطور است. در سفرهای داخلی به نقاط بسیار زیبایی برخوردم. بهترین و زیباترین طبیعت را در ایران داریم. به همین دلیل من به خلیج همیشه فارس ایران قسم میخورم. من یک ایرانی بسیار متعصب به وطنم هستم. هرگز از این خاک بیرون نمیروم. با اینکه بارها پیشنهاد زندگی در خارج از کشور داشتهام. در نمایشگاهی که در سوئیس داشتم، گفتم: «من از ایرانم میآیم؛ سرزمین خوبان و پهلوانان.» و دیگر اشک اجازه سخن گفتن به من نداد. معتقدم که اگر از کهکشان راه شیری به کره زمین نگاه کنی، تنها جایی که از آن نور میبارد، ایران است.
- از شاهنامه ایده می گیرم
- استاد علیاکبر صادقی با ادبیات کهن ایران هم همنشینی دارد. برخی از آثارش برگرفته از داستانهای شاهنامه است. میگوید: «از سرودههای فردوسی در شاهنامه ایده میگیرم. اشعار بزرگان خودش به بهترین شکل است. نیازی به نقاشی شدن ندارد. فقط تابلوی مرگ رستم را عین داستان شاهنامه نقاشی کردم. بزرگان ادبیات به ما راه و رسم زندگی را آموختند. باید به یکدیگر عشق بورزیم. همه را دوست داشته باشیم. هر کسی کار بد کرد، از او انتقام نگیریم.
- من هرگز اهل انتقام نیستم. باید خوبی را رواج بدهیم. مولانا میگوید: گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟ با بدی کردن که هیچ تغییر خوبی در دنیا به وجود نمیآید.» او آثاری هم برای کودکان دارد: «کتاب کودکان با موضوعاتی که علاقه داشتم نقاشی کردم. کتابی درباره مادر پیامبر(ص)، پوریای ولی و...» او کتاب شعری هم دارد. ما را مهمان میکند: «انسان نامی نیست در کتابی/ او را میان کوچه بیابید / آزاد و رها» و شعر دیگری: «گوسفندان را به مکتب میبریم/ و به آنان الفبا یاد میدهیم/ گرگان را به مکتب میبریم/ و آنان دیگر گوسفندان را نمیدرند/ گوسفندان به آنان/ علفهای خوشمزه را نشان میدهند».
- برای یافتن هنر تلاش کنید
اینکه هر کسی باید عاشق کارش باشد تا پیشرفت کند، شاید حرف تازهای نباشد. اما شنیدنش از زبان استاد صادقی که خود مصداق عینی عشق به کارش است حلاوت دیگری دارد: «کاری را که دوست دارید و عاشقش هستید انجام بدهید. تلاش کنید و بیاموزید.» دقیقتر که به آتلیه نگاه میکنی، برخی اشیای خاص توجهت را جلب میکند. استاد میگوید که همگی کار خودم هستند: «آرایشگری، گریم، نجاری، دکورسازی، گچبری و آهنگری و برقکاری را بلدم. در واقع هیچوقت تعمیرکار به خانه ما نمیآید. هر چیز تازهای که یاد بگیری دریچهای جدید روبهرویت گشوده میشود تا جهان را بهتر ببینی. خوب دیدن مهم است. توصیه من به جوانها این است که کار کنید، کار کنید، کار. تا هنر را پیدا نکنید نمیتوانید هنرمند شوید. هنر مثل سراب میماند.
باید افتان و خیزان و گرسنه و تشنه به سمت آن بروی. باید مثل تشنه در بیابان به سمت هنر بروی.» استاد صادقی هنر را دارای ۳ وجه میداند: «یک وجه هنر نقاشی، صنعت نقاشی و آموختنی است. مثلاً باید بدانی بوم چیست، کاغذ آبرنگ چیست و مسائلی از این دست. دومین وجه مبانی هنر است که باز هم باید بیاموزی. مثل پرسپکتیو و آناتومی و این مسائل. وجه سوم خلاقیت و نوآوری است که آموختنی نیست. خلاقیت باید از درون هنرمند بجوشد. دنیای امروز دنیای نوآوری است.»