همشهری آنلاین_مژگان مهرابی : از هر کودک بدسرپرستی که در سرای مهر مادری زندگی میکند درباره او بپرسی با آب و تاب از خوبیها و مهربانیهای پدرانهاش تعریف میکند. «محمد داوری» برای این بچهها حکم پدر نداشتهشان را دارد. ترفند پدرانهاش هم این است که از باب رفاقت وارد شود و خلأ عاطفی آنها را پر کند.
البته این خصلت نیک او فقط مختص به بچهها نمیشود، برای هر انسان دردمند رانده شده از همه جا هم نقش یک حامی دلسوز را ایفا میکند. داوری خود زمین خورده است و شاید برای همین معنای درد را بهتر از هر کسی تفسیر میکند. او روزهای پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته و به گفته خودش سالها در نکبت اعتیاد دست و پا زده است. اما یک اتفاق و یک تحول باعث شده تا بیراههای را که رفته بازگردد.
آن هم زمانی که خود را در بنبست دنیا محصور شده دیده است. میگوید همان لحظه با خدا عهد بسته که اعتیاد را رها کند و به یمن این سوگند تا الان که ۱۴ سال میگذرد در خدمت بندگان درمانده خدا بوده است. محمد داوری نه تنها دور اعتیاد را خطکشیده که بیش از ۲۰۰ کارتنخواب معتاد را هم به زندگی دعوت کرده است. او در کنار این کار خدا پسندانه، نوزادان و کودکان آسیبدیده بسیاری را هم حمایت کرده و از میان منجلاب نجات داده است. داستان زندگی او شنیدنی است و میتواند درس عبرتی برای کسانی باشد که خود را در انتهای راه میبینند.
پاتوق شبانهروزی عمو داوری در سرای مهر مادری است. یک جای دنج درست انتهای سالن ورودی برای خودش درست کرده و از همانجا همه چیز و همه کس را رصد میکند. اینکه چه کسی بیرون میرود و چه کسی داخل میآید. مهمتر از همه وجود خود اوست که باعث اطمینان خاطر ساکنان سرای مهر مادری شده است.
میدانند که اگر دلتنگ شوند یا نیاز به کمک داشته باشند، پدر مهربانشان بیدریغ به یاریشان میآید. سرش به صحبت کردن با تلفن گرم است. از گفتوگویی که رد و بدل میشود میتوان فهمید کسی که پشت خط حرف میزند یک آسیب دیده است. مکالمهشان چند دقیقهای طول میکشد و در این زمان داوری فقط به او حرفهای امیدوارکننده میزند. دست آخر هم تأکید میکند که اگر نیاز به هرچه دارد بگوید تا برایش فراهم کند.
با قطع تماس، بفرماییدی میگوید. صحبت کردن با یک خبرنگار برایش سخت نیست چراکه بارها از سوی صدا و سیما درباره زندگیاش فیلم مستند تهیه شده است. بیآن که سؤالی از او شود، میگوید: «کسی که به من زنگ زد در زندان است. مرتب به او زنگ میزنم و حالش را میپرسم. همین که بداند کسی نگران اوست باعث دلگرمیاش میشود.»
- بیراهه رفتم
داوری جایی را مهیای گفتوگو کرده و سر حرف را باز میکند. به دوران گذشتهاش برمیگردد. تعریف میکند: «در شهر قم به دنیا آمدم. پدرم کارمند راهآهن بود و شرایط زندگی نسبتاً خوبی داشتیم. سالهای اوایل پیروزی انقلاب به تهران آمدم. در کنار درس کار هم میکردم. اما مدارس خیلی جدی برگزار نمیشد. برای همین قید درس خواندن را زدم. در مغازه قنادی برادرم مشغول کار شدم. درآمد خوبی هم داشتم. اوقات بیکاری هم برای خودم کار میکردم. همین باعث شد در دوران نوجوانی همیشه جیبهایم پر از پول باشد. اما از آن جا که راهنمای خوبی نداشتم بیراهه رفتم.
سنم ایجاب میکرد دوست داشته باشم دیگران از من تمجید کنند. مرحبا گفتنهای آنها اغنایم نمیکرد. متأسفانه برای رفع این نیاز در مسیر نادرستی قدم برداشتم.» داوری روزها کار میکرد و عصر هنگام برای رفع خستگی راهی قهوهخانههای سر گذر میشد. دیدن گنده لاتهای محله و ژستهایی که میگرفتند و نوچههای دوروبرشان او را به وجد میآورد. ناخواسته از رفتار آنها الگوبرداری میکرد. مثل آنها مینشست، مثل آنها میخورد و حرف میزد.
قلیان کشیدن هم کار دیگرش شده بود. کمکم دوستان ناباب و فرصتطلب دورش را گرفتند و با تعریف و تمجیدهای واهی او را به سوی کارهای نادرست سوق دادند. داوری میگوید: «همین بابی شد تا با افراد خلافکار نشست و برخاست کنم و تا به خودم بیایم در دام اعتیاد افتاده بودم.»
- حکم تخلیه و اثاثیههای سرگردان
او وقتی باقی داستان زندگیاش را تعریف میکند، مرحله دیگری از زندگی را بیان میکند: «۲۰ و یکی دو ساله بودم که مادرم دختر دوستش را برایم خواستگاری کرد. آن موقع سخت نمیگرفتند و ازدواجها آسان بود. درآمد زیادی داشتم و توانستم زندگی مرفهی را برای همسرم فراهم کنم اما متأسفانه آرامش نداشتیم.
همسرم از اعتیاد من زجر میکشید و من همچنان ادامه میدادم. فرزند اولم به دنیا آمد و به جای اینکه دست از اشتباهم بردارم باز به کار خودم ادامه دادم. با به دنیا آمدن فرزند دومم هم هیچ تغییری حاصل نشد. تا اینکه آن اتفاق افتاد.» داوری صحبت از اتفاقی میکند که مسیر زندگیاش را تغییر داده و درهای رحمت الهی را به رویش باز کرده است. باقی ماجرا را از زبان خودش میشنویم: «با اینکه وضع مالی خوبی داشتم اما بیشتر ترجیح میدادم خانه اجاره کنم. صاحبخانه خانم خوبی بود اما بعد از فوت او پسرش از طریق وکیل حکم تخلیه را گرفته بود.
البته اخطار زیاد داده بودند. تا اینکه خبردار شدم وکیل با حکم تخلیه اثاثیه را بیرون ریخته است. آن روز کلا روز بدشانسی من بود چراکه از کارم هم اخراج شده بودم. با دیدن وکیل نتوانستم خشمم را کنترل کنم و او را هل دادم. این بنده خدا هم به شیشه برخورد کرد. شیشه خرد شد و او هم خونین روی زمین افتاد. اعتیادم از یک سو و زخمی شدن وکیل از سوی دیگر هراسی به دل من انداخت که سریع از مهلکه فرار کردم. فکر میکردم دنیا به آخر رسیده است. اما از آن جا که خدا بندگانش را رها نمیکند، این امر باعث شد تحولی در من صورت بگیرد. برای گرفتن مواد نزد یکی از دوستان قدیمیام رفتم. ماجرا را گفتم. دوستم گفت ۲ سال است که نمیکشم. باورم نمیشد. او گفت با یک گروه آشنا شده که بدون درد و ناراحتی دور هم اعتیادشان را ترک میکنند.»
- ۳۰۰ بار ترک کرده بودم
گفتههای علیرضا آّبی بود روی آتش وجود داوری. احساس میکرد راهی جز اعتماد به خدا ندارد. به توصیه دوستش با خدا عهد بست اعتیاد را کنار بگذارد و از این پس درست زندگی کند. داوری میگوید: «علیرضا به من گفت در مخمصه بدی افتادی و تنها خدا میتواند کمکت کند. من تا آن روز به جرئت میتوانم بگویم بیش از ۳۰۰ بار ترک کرده بودم. اما بعد از چند روز دوباره سراغ موادمخدر رفته بودم. از کارم اخراج شده بودم. از سوی دیگر همسرم ترکم کرده بود. بدبختی بزرگتر اثاثیهام گوشه خیابان بود. حالم بد بود نمیدانستم قرار است چه اتفاقی برایم بیفتد. دلم شکست و با خدا عهد بستم که دیگر سمت موادمخدر نروم.
چند ساعتی که گذشت یکی از همکارانم زنگ زد و گفت رئیس خواسته تعهد بدهی و برگردی سرکارت. روزنهای در دلم ایجاد شد. بعد از او همسرم تلفن کرد که وکیل بدون شکایت رفت و مشکلی برایش پیش نیامد. اثاثیه را هم با کمک همسایهها برگرداندم. میتوانی به صاحبخانه زنگ بزنی و کسب تکلیف کنی. همان شب زنگ زدم و اجازه گرفتم مدت دیگری در خانه بمانم تا جایی را پیدا کنم. در کمتر از یک روز همه ناممکنهای من از سوی خدا درست شد.» او همان شب عهد بست برای خدا باشد. بر سر عهدش هم ماند تا الان که به گفته خودش بیش از ۲۰۰ کارتنخواب را ترک داده و پایشان ایستاده است. میگوید: «۱۴ سال است به بندگان خدا خدمت میکنم.
همه وقتم را در اختیار آنها گذاشتهام. هرکاری از دستم بربیاید انجام میدهم. آدمهای زیادی هستند که فکر میکنند به بنبست رسیدهاند درست مثل زمانی که من این را احساس میکردم. به شروع زندگی مجدد دعوتش میکنم از خودم میگویم که چه سختیهایی را پشت سر گذاشتهام. بهشان امید میدهم و سعی میکنم شرایط ترک اعتیادشان را فراهم کنم. بعد از ترک هم اگر آقا باشند جذب سرای حافظ شده و مشغول کار میشوند. اگر هم خانم باشند به سرای مهر مادری میآیند.»
- اینها بچههای من هستند!
صدای هیاهوی چند کودک صحبتش را قطع میکند. ماشین اسباببازی فرزاد خراب شده و از عمو داوری میخواهد درستش کند. او هم با روی خوش پاسخ میدهد: «ماشین شما نیاز به تعمیر دارد و یک ساعت دیگر حاضر میشود.» بعد میخواهد فرزاد و دوستانش بعداً برای گرفتن ماشین بیایند. بچهها میروند و او میگوید: «بچهها نیاز به محبت دارند. اینها زجر کشیدهاند.
به دلشان راه میروم که کمبودی را احساس نکنند.» بعد هم در جعبهای را باز میکند که داخلش همه چیز پیدا میشود. از یک لنگه کفش پاره کودکانه، تا لباس پاره و یک قوطی کرم و... دربارهشان توضیح میدهد: «بچههایی را که اینجا میآورند اغلب لباسهای مندرس و کثیفی به تن دارند. یا دختر خانمهای طرد شده در کیفشان همه چیز پیدا میشود. یکی از آنها را به یادگار برمیدارم. حتی بعضیشان هم قاب کرده و به دیوار نصب میکنم. احساس میکنم اینها بچههای من هستند. وقتی میآیند شرایط بدی دارند و وقتی میروند همه خوشحال و سرزنده هستند. میروند تا زندگی جدیدی را شروع کنند. این وسایل برای من مثل گنجینهای باارزش است.»
عمو داوری کار ارزنده دیگری هم انجام میدهد؛ اگر بچه یا بانویی مکانی برای سکنی نداشته باشد را به خانهاش دعوت میکند. این کار را همراه با همسرش انجام میدهد. هر روز بر سر سفره او چند نفری مهمان هستند. مهمانهایی که با عمو داوری و همسرش هیچ ریشه فامیلی ندارد. میگوید: «همسرم در این ۳۰ و اندی سالی که با من زندگی کرده، سختیهای زیادی را متحمل شده است.
اما تنها رفیقی است که پشتم را خالی نکرد و مردانه برای حفظ زندگیمان جنگید. او هم در مرکز طلوع بینشانها فعالیت میکند درست همپای من. الان هم بیشتر مشتاق است تا بچههای آسیب دیده را مهمان خانهمان کنیم. هر بار چند تا از این بچهها به خانه ما میآیند. آنها را تفریح برده و سعی میکنیم شرایط رفاهی خوبی را برایشان فراهم کنیم. این بچهها فقط آرامش میخواهند و یک دست نوازشگر و خانهای بیتنش. دریغ نمیکنم. تا هرچند روز هم دوست داشته باشند قدمشان بر سر چشم.»
«مژگان علیشاهی» همسر عمو داوری /به روحیه همسرم غبطه میخورم
«مژگان علیشاهی» همسر عمو داوری است. بیش از ۳۰ سال با هم زندگی کردهاند و علیشاهی هنوز همسرش را مثل روزهای اول میبیند. دوستش دارد و از همراهی کردن با او هیچ کوتاهی نکرده است. میگوید: «از همان روزهای اول متوجه اعتیاد همسرم شدم. طبیعی است که این امر من را اذیت کند. خیلی هم مبارزه کردم اما چون تجربه مواجهه با فرد معتاد را نداشتم گاهی زیاده روی میکردم.
با این حال محمد هیچوقت برای خانوادهاش کم نمیگذاشت. از نظر عاطفی تأمین بودیم. وقتی که ترک کرد با مادیات هم خداحافظی کرد. درسهای زیادی از او گرفتم. وقتی میدیدم عاشقانه دل به لطف خدا بسته غبطه میخوردم. او بعد از ترک اعتیاد در سرای مهر مادری مشغول فعالیت شد. بچهها به او عمو داوری میگویند و کسی جز او را قبول ندارند. برای همه آسیب دیدهها پدری میکند؛ چه بانوی ۶۰ ساله باشد و چه دختر ۱۴ ساله. تحول او من را هم متحول کرد. من هم در کانون طلوع بینشان مشغول فعالیت شدم و برای اینکه اصولی به کمک آسیب دیدهها بروم تحصیلاتم را ادامه دادم و الان کارشناس ارشد مشاوره هستم.»
- «ندا ماندنی» مسئول سرای مهر مادری /داوری هدفی جز خدمت به دیگران ندارد
«ندا ماندنی» مسئول سرای مهر مادری است و همکاری دیرینهای با عمو داوری دارد. او میگوید: «من سالهاست آقای داوری را میشناسم. مردی امین و مهربان که همیشه حامی مددجوها بوده است. او درس خوانده علم مشاوره نیست اما این کار را به خوبی انجام میدهد و حضورش مایه دلخوشی اعضای سراست.
با حرفهای دلگرمکننده به افراد آسیب دیده و رانده شده از همه جا امید میدهد. بهشان دلگرمی میدهد. همیشه از تجربههای او استفاده کردم. مهمانداری او زبانزد عام و خاص است. گاهی بچهای را آوردهاند که شرایط نگهداریاش در اینجا مهیا نبوده او با خودش برده و حتی چند ماهی هم نگهداری کرده است. شوخطبع است. او رها شده از دنیای مادیات است و انگار هدفی جز خدمت به دیگران ندارد. بارها شده برای گرفتن وام ضمانت دیگران را کرده و شاید صدمه هم خورده است. یا برای مددجو خانه اجاره میکند و اجاره نامه را خودش امضا میکند که اگر مشکلی بود صاحبخانه با مستأجرکاری نداشته باشد.
- مسئول روابطعمومی مرکز طلوع بینشان /هر سهشنبه پی کارتنخوابها میرود
واعظیپور از همکاران عمو داوری است و در واقع بهعنوان روابطعمومی مرکز طلوع بینشان فعالیت میکند. او درباره محمد داوری میگوید: «او همیشه در حال تکاپوست. کسی که خودش روزی زمین خورده بوده حالا هر زمین خوردهای را ببیند یاریاش میکند. ما اعضای فعال در مجموعه خود کم نداریم اما عمو داوری نور چشمی همه آسیب دیدههاست. او هر سهشنبه با دیگر اعضای طلوع بینشان به دیدن کارتنخوابها میرود و برایشان غذا میبرد. با آنها دوست میشود و سعی میکند رفاقتی پای درددل این افراد بنشیند. کلام گیرا و صداقتی که در گفتارش دارد باعث میشود کارتنخوابها خیلی خوب به او اعتماد کنند و برای رها شدن از آلودگی و اعتیاد قدم بردارند.»