به گزارش همشهری آنلاین، آن رول (Ann Rule) ملکه داستانهای جنایی واقعی در چنین روزهایی در ماه اکتبر سال ۱۹۳۱ به دنیا آمد. نویسندهای که مشهورترین کتابش درباره قاتلی سریالی است که او به عنوان دوست و همکار میشناخت و هرگز گمان نمیکرد آن مرد خوشتیپ و خوشبرخورد و مودب، قادر باشد دست به جنایاتی هولناک بزند. رول داستان این قاتل سریالی را در قالب یک خودزندگینامه با عنوان غریبهای در کنار من (The Stranger Beside Me) در سال ۱۹۸۰ منتشر کرد.
رول نویسندهای پرکار بود که در طول فعالیت ادبی خود ۳۳ کتاب منتشر کرد. او در سال ۱۹۶۹ (با نام مستعار) شروع به نوشتن برای مجلاتی مانند (True Detective) کرد، اما انتشار کتاب غریبهای در کنار من، داستان رابطه شخصی او با قاتل سریالی به نام تد باندی، او را در کانون توجه قرار داد و راه را برای موفقیت مستمر او هموار کرد. رول در سال ۱۹۷۱ زمانی که هر دو در یک مرکز خط تلفن خودکشی در سیاتل کار میکردند با باندی آشنا شد. در آن زمان، باندی دانشجوی روانشناسی در دانشگاه واشنگتن بود. رول هیچ دلیلی نداشت که فکر کند همکار به ظاهر مهربان او، یک سادیست قاتل است. او در کتاب خود نوشت: «من بلافاصله از او خوشم آمد...خیلی سخت میشد او را دوست نداشت...» رول همچنین گفت که جذابیت فیزیکی او (اگر از منظر استانداردهای زیبایی سفیدپوستها نگاه کنید) ویژگی مهمی بود که به باندی اجازه داد تا با موفقیت از سوءظن و تردید فرار کند: «جذابیت فیزیکیش به او کمک کرد تا به شخصیتی افسانهای تبدیل شود... اوتا جایی برای زنان جذابیت داشت،که یادم میآید فکر میکردم اگر خودم جوانتر و مجرد بودم یا اگر دخترانم بزرگتر بودند، این مرد تقریبا مرد کاملی محسوب میشد.»
تا امروز، ما هنوز تد باندی را به عنوان نمونه اولیه برای نوع خاصی از قاتل در نظر میگیریم. هروقت که کسی درباره سرگذشت باندی حرف میزند، همیشه به «خوش تیپ» بودن او اشاره میکند. وقتی نتفلیکس تصمیم گرفت برای نقش باندی در فیلم «فوقالعاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست» (۲۰۱۹ Extremely Wicked, Shockingly Evil and Vile) از بازیگر خوشسیمای دیزنی، زک افرون استفاده کند، به افسانه جذابیت قاتل سریالی مشهور دامن زد. از پاتریک بیتمن (کریستین بیل) در امریکن سایکو تا بیلی لومیس (اسکیت اولریش) در جیغ و جو گلدبرگ (پن بجلی) در سریال «تو»، به نظر میرسد فرهنگ امریکایی از هیولاهایی که خود را در قالب مردان جذاب معمولی پنهان میکنند، سیر نمیشود.
این مسئله، این سوال را مطرح میکند: اساسا چرا ما اینقدر به این شخصیتهای شرور واقعی و داستانی جذب میشویم؟ رول جوابی برای این داشت. او در مصاحبهای با گاردین در سال ۱۹۹۴، در مورد روند نوشتن خود و نحوه انتخاب پروژههای خود صحبت کرد و گفت که حدود ۳۰۰ مورد را بررسی میکند تا در نهایت یک یا دو مورد را از میانشان انتخاب کند. او توضیح داد: «من به دنبال یک شخصیت اصلی هستم، که تا جایی که ممکن است جذاب، ثروتمند، درخشان، موفق و کاریزماتیک باشند و در زندگیشان عشق هم وجود داشته باشد - اساسا همه چیزهایی که ما فکر میکنیم اگر داشتیم، خوشحال بودیم، اما آنها همیشه بیشتر میخواهند.»
و همانطور که در غریبهای در کنار من میبینیم، جذابیت را هرگز نباید دست کم گرفت. از این گذشته، طبق گفته رول، قاتلان «زشت» جالب نیستند. او گفت: «ما علاقهای به آن نوع شخصیتی نداریم که از ظاهرش میتوان حدس زد که مرتکب قتل شده است. ما میخواهیم در مورد کسانی بدانیم که نمیتوانیم تصور کنیم این خودِ هیولایی را پشت چهره دلپذیرشان پنهان کردهاند. ما در این باور غرق میشویم که «میدانیم» یک قاتل چگونه به نظر میرسد، اما گاهی اوقات این تعصب علیه ما کار میکند. همانطور که تیم گریرسون برای MEL مینویسد: «او [باندی] احتمالا نمیتوانست چنین کارهای وحشتناکی انجام دهد، زیرا او ما بودیم - و منظورم از «ما»، دیگر سفیدپوستان سرشناس است. داستان تد باندی نیز داستان تعصب در آمریکا است.»
اما به نظر میرسد که طلسم باندی روی رول در نهایت محو شد. او در سال ۱۹۹۹ در مصاحبهای با CNN گفت: «افرادی مانند تد میتوانند شما را کاملا گول بزنند. من پلیس بودم، روانشناسی میدانستم، اما ماسک او بینظیر بود. من میگویم که آشنایی طولانی میتواند به شما کمک کند کسی را بشناسید، اما هرگز نمیتوانید واقعا مطمئن باشید. ترسناک است.»
منبع: ترجمه با اندکی تغییر از لیتهاب.