فیودور داستایفسکی اثر مشهورش «قمارباز» را در کمتر از یک ماه نوشت. آن هم در شرایطی که مجبور بود بر اعتیادش به قمار غلبه کند، چون آه در بساط نداشت و از شدت اضطراب می‌خواست در شهرهای دور پنهان شود یا برود برای همیشه خود را در قمار غرق کند. تندنویسی که استخدام کرد، نجاتش داد. زنی که بعد از به پایان رساندن رمان، از او خواستگاری کرد.

به گزارش همشهری آنلاین، داستایفسکی در دوره‌ای از زندگیش به قمار اعتیاد داشت و این ماجرا برای او از تابستان ۱۸۶۲ آغاز شد. او در طول سال‌های بعد تقریبا تمام پول‌هایش را روی میز رولت از دست داد. این امر به اضافه مخارج راه‌اندازی یک مجله ناموفق و قبول پرداخت بدهی‌های برادر درگذشته‌اش در سال ۱۸۶۴، او را با مشکلات مالی جدی مواجه کرد که حتی بیشتر از قبل به قمار روی آورد. بحران مالی داستایفسکی وحشتناک‌تر شد: او شروع کرد به درخواست پول از دوستانش و البته که اعتیادش به قمار را از آن‌ها پنهان نمی‌کرد.

او در سال ۱۸۶۵ در نامه‌ای به ایوان تورگنیف‏، رمان‌نویس مشهور روس نوشت: «من همه چیزم را از دست داده‌ام‏، دقیقا همه‌چیز، از جمله ساعتم...از درون احساس خیلی بد و ناگواری دارم (فکر می‌کردم بدتر از این باشد) و مهم‌تر از همه شرم دارم که باعث آزار شما شوم، اما وقتی در حال غرق شدن باشی چه کار می‌تواند بکنی؟»

سرانجام، داستایفسکی نومیدانه با فئودور استلوفسکی قرارداد خطرناکی امضا کرد، او روی حقوق انتشار همه آثار گذشته و آینده خود شرط بست: اگر او نمی‌توانست در طول مهلتی یک‌ساله، تا اول نوامبر ۱۸۶۶، یک رمان کامل برای استلوفسکی بنویسد، همه چیز را از دست می‌داد. در این صورت استلوفسکی می‌توانست تا ۹ سال تمام آثار داستایفسکی را بدون پرداخت پولی به نویسنده منتشر کند. (که حقیقتا رفتار بدی از سوی یک ناشر است.)

ظاهرا این قرارداد برای داستایفسکی خطرات زیادی داشت، بنابراین احتمالا به طور طبیعی، ترس موجب شد نوشتن رمان را به تعویق بیندازد. او به جای اینکه از یک سال مهلتش برای نوشتن رمان استفاده کند، سفر کرد، رولت بیشتری بازی کرد، بیشتر قمار کرد و پول بیشتری از دست داد و این همه در حالی بود که هر روز به مهلت نهایی نزدیک|تر می‌شد. داستایفسکی در ماه ژوئن به دوستی نوشت: «فکر استلوفسکی آزارم می‌دهد و مایه عذاب من است. حتی در رویاها هم مرا تعقیب می‌کند.»

تنها یک ماه قبل پیش از پایان ضرب‌الاجل، داستایفسکی ایده رمانی درباره یک قمارباز را که در سال ۱۸۶۳ در سر داشت، از گنجه بیرون کشید. او این ایده را در نامه‌ای به ان.‌ان. استراخوف این‌طور شرح داده بود: داستان مردی با طبیعتی بسیار ساده، که گرچه در بسیاری جهات انسانی توسعه‌یافته است، اما از هر نظر دارای نقصی است. او تمام ایمان خود را از دست داده، اما در عین حال جرئت نمی‌کند که شکاک باشد. او علیه هر قدرتی برمی‌آشوبد، با این وجود از آن می‌ترسد... کل داستان مربوط به سه سال تمام رولت بازی‌ کردن او است.

داستایفسکی در یک ماه باقیمانده با سرعتی سرسام‌آور کار کرد. او به توصیه یکی از دوستان، تندنویسی به نام آنا گریگوریونا اسنیتکینای ۲۱ ساله را استخدام کرد. او دیکته می‌کرد و آنا می‌نوشت. داستایفسکی استرس زیادی داشت و طبیعتا در بهترین حالت خودش نبود. آنا در خاطراتش اولین جلسه تندویسیش را این‌گونه به یاد می‌آورد: «او آشکارا عصبی بود و نمی‌توانست افکارش را جمع کند. از من اسمم را می‌پرسید و فورا آن را از یاد می‌برد، سپس شروع می‌کرد به قدم زدن در اتاق، مدتی طولانی راه می‌رفت، گویی حضور من را فراموش کرده باشد.» او درباره احساسش این‌طور نوشته است: «من او را دوست نداشتم. او باعث می‌شد احساس افسردگی کنم.» (البته که قابل درک است!) داستایفسکی در حین کار گاهی به آنا می‌گفت که باید به استانبول و اورشلیم بگریزد یا تمام روح خود را در قمار غرق کند. 

رمان با فرآیند ذهنی اسرارآمیزی بالاخره به پایان رسید. در ۲۹ اکتبر او قمارباز را تمام کرد و برای استلوفسکی فرستاد. در ۸ نوامبر هم از آنا خواستگاری کرد و او نیز پذیرفت. برای پیشگیری از هرگونه سوءاستفاده غارتگرانه نظیر آنچه استلوفسکی در سر داشت، آنا انتشار آثار داستایفسکی را به عهده گرفت و به این ترتیب، به اولین ناشر زن مستقل در روسیه تبدیل شد. 

بنابراین اگر با دید مثبت به روند کار داستایفسکی نگاه کنیم، شاید داشتن ضرب‌الاجل چندان هم بد نباشد و بتوان با وجود شرایط اضطراب‌آور، کار بزرگی را در مهلت مقرر به پایان رساند؛ البته که در این صورت به یک‌ تندویس ماهر و باصبروحوصله مثل آنا نیز نیاز خواهد بود. 

منبع: ترجمه با اندکی تغییر از لیت‌هاب. 

برچسب‌ها