همشهری آنلاین _ ثریا روزبهانی: شاید تاکنون این تعداد پراید سفید صندوقدار را یک جا ندیده باشید. تک و توک ماشینهای دیگری مثل سمند و پژو هم لابهلای آنهاست. اینجا نه بازار فروش خودرو است و نه گعدههای نمایشی پرایدسواران. در تاریکی هوا و زیر سوسوی تیرهای برق تا آخرین تیررس چشم، پراید میبینید و پراید. تعدادشان از ۵۰ خودرو هم میگذرد. اینجا مسکن و ماوای رانندگان مسافرکش شهرستانی است که شب را در خودروهایشان گوشه خیابان به صبح میرسانند. اگرچه برای برخی از مسافربران اینترنتی و شخصی، پایتخت با جمعیت انبوهش روزنه امیدی برای کسب درآمد و امرار معاش محسوب میشود، اما به دلیل اسکان آنها در خودرو، مخاطرات و آسیبهایی در محله جنتآباد شمالی فرصت بروز و ظهور پیدا کرده است.
- سند بلوار به نام رانندگان خورده
براساس صبحتهای اهالی، منتظر میمانیم تا با تاریک شدن هوا سر و کلهشان پیدا شود. برای اینکه فرصت را از دست ندهیم تا آمدن رانندهها به سراغ یکی از اهالی این محله میرویم که کمی دورتر مشغول پارک خودرواش است. «رضا میرفیاض» از ساکنان قدیمی محله جنتآباد شمالی با بیان این جمله که اغلب آنها جوان و با هم قوم و خویش هستند، درباره این رانندهها اینطور توضیح میدهد: «بیشتر رانندههایی که شب را در خودروهایشان در خیابان کوروش سپری میکنند آذری و کرد هستند و از نقاط دور به این شهر آمدهاند. آنها شبها حدود ساعت ۸ می آیند و صبحها حدود ساعت ۶ و ۷ هم دنبال کسب و کارشان میروند. اسکان آنها باعث بروز مشکلاتی برای شهروندان محله میشود.
اینها جوانان شهرهای دیگری هستند که به دلیل نبود شغل به تهران میآیند. همانطور که سالهای قبل محلههای دیگر شهر پاتوق رانندگان یک شهرستان بود، حدود ۴ سال است که انگار سند این بلوار و خیابان هم به نام رانندگان این شهرستانها زده شده است. اکنون اینجا میخوابند و هزینه جا و مکان نمیدهند. هر روز تا دیروقت مسافرکشی میکنند و صبح هم اول وقت با آثاری که شب قبل از خود به جا گذاشتهاند، میروند دنبال کارشان. گاهی شبها یک دفعه در اوج خواب با صدای نزاع، هراسان از خواب میپریم و میبینیم این رانندهها ساعت ۲ بامداد با هم دعوا و مرافعه میکنند. وقتی اعتراض هم میکنیم، مقاومت کرده و این بار با اهالی دست به یقه میشوند. همه جوره حق و حقوقمان را نادیده میگیرند. از سوی دیگر، چون مجردند بسیاری از مسائل و شئونات را رعایت نمیکنند. به همین دلیل، اغلب اهالی در ساعتهای پایانی شب کمتر در محله رفتوآمد دارند.»
- هزار راه رفته و بینتیجه
ساعت از ۲۰ گذشته است و مهمانهای ناخوانده محله یکی پس از دیگری میآیند و خودرویشان را پارک میکنند. نمره اغلب پلاک این خودروها ۲۷، ۳۷ و ۴۷ است که به استانهایی همچون آذربایجان غربی، کردستان و اراک تعلق دارد. در این موقع از سال برخلاف تابستان و بهار که رانندگان در محوطه بلوار بساط استراحت و شامشان را کنار هم پهن میکنند، سرمای این شبها آنها را در سلولهای انفرادیشان حبس کرده و هر خودرو برای صاحبش حکم خانه را پیدا کرده است.
بعد از پارک وسیلههایشان برای مدت کوتاهی با هم خوشوبش میکنند و برخی اوقات یکی مهمان دیگری میشود. یکی از خرابی امروز گیربکس ماشینش تعریف میکند و دیگری از پرداخت اینترنتی بیشتر مسافران در حساب شرکت گله دارد. «علی وکیلی» یکی دیگر از اهالی این محله هم خودش را به جمع ما میرساند و هنوز از گرد راه نرسیده، میگوید: «حرف زدن با آنها فایده ندارد و ما دیگر ناامید شدهایم. به هر دری زدیم تا راه نجاتی برای رهایی از این معضل پیدا کنیم، اما همه راهها به بنبست ختم میشود. هرکاری بگویید، کردهایم، اما دریغ از نتیجه. دقت کنید حتی موارد بهداشتی برای پیشگیری از کرونا را هم رعایت نمیکنند. نه ماسکی دارند و نه به فاصلهگذاری اهمیت میدهند. اینها همه با هم فامیل هستند و اهالیکاری از دستشان برنمیآید. اگر با ساکنان گلاویز شوند و بلایی سر آنها بیاورند چه کسی جوابگوست. یکی دو نفر که نیستند و برای خودشان جاگیر شدهاند. دستمان بسته است و راه به جایی نداریم.»
- ۲ خیابان در قرق رانندگان پرایدسوار
«سعید نوری» دبیر شورایاری محله جنتآباد شمالی با یک جمله حساب و کتاب ما را به هم میریزد و عددی میگوید که فراتر از انتظار است. نوری تعداد رانندگانی را که شبها در خودرویشان در این محله میخوابند بیش از ۱۵۰ نفر عنوان میکند و میگوید: «دیگر از گفتن این مشکل خسته شدهایم. ۴ سالی میشود که آسایش و امنیت از محله رفته است و دستمان به هیچ جابند نیست. بارها هزاران مشکلی را که این رانندگان برای اهالی و محله به وجود آوردهاند با شهردار منطقه و مسئولان در میان گذاشتهایم، اما حل نمیشود که نمیشود. هرشب این ۱۵۰ خودرو به خیابانهای کوروش غربی و شرقی میآیند و صاحبانشان در ماشین میخوابند. حتی پایشان به خیابان ایرانشهر جنوبی هم باز شده است. بیشتر این رانندگان کرد، لر و آذری هستند و در خط آزادی تا انتهای اشرفی اصفهانی، چهاردیواری، میدان دانشگاه و حصارک بدون اینکه خط داشته باشند برای خودشان کار میکنند.»
وقتی از مشکلاتی که برای محله و ساکنان آن ایجاد کردهاند میپرسیم، میگوید: «معضلات زیاد است از کدامش صحبت کنم. قبول داریم که این رانندگان افراد شرافتمندی هستند که چون در شهرستان و روستایشان کار نیست، آمدهاند تا لقمهای رزق و روزی دربیاورند، اما افراد خلافکاری هم هستند که برای مثال مسافر خانم را سوار میکنند و کیف و موبایلشان را با زور میگیرند و به این رانندگان میدهند تا آخر ماه که میخواهند به محل سکونت خود بروند با خودشان ببرند.
همچنین بهصورت علنی در فضای سبز بلوار و داخل ماشین موادمخدر مصرف میکنند و کارهای زنندهای دیگر که گفتنش هم دردآور است. شبها با یک زیرپیراهن یا شلوارک در پارک و خودرو میخوابند و این وجهه خوبی برای محله ندارد. سرویسهای بهداشتی بوستانهای این محدوده غیرقابل استفاده شده است و حتی نمیتوان داخلش شد. از سوی دیگر زن و بچه مردم جرأت نمیکنند تابستان به پارک بروند و همین حالا هم با تاریک شدن زودهنگام هوا بسیاری از خانمهای شاغل، که مسیر رفتوآمد و خانهشان این محدوده است، با رعب و وحشت از آنجا عبور میکنند. ما دادهایمان را زدیم و دعواهایمان را کردیم، حتی برای کاهش این آسیبها به مدیران شهری منطقه پیشنهاد دادیم تا در یکی از زمینهای رها شده منطقه، فضایی برای اسکان موقت آنها ایجاد کنند تا شاید برخی از این آسیبها با جابهجایی آنها از این محله رخت بربندد، ولیترتیب اثری داده نشد.»
- یک شبه راه صدساله رفتن
به خاطر رطوبت و سردی هوا شیشه خودروها بخار گرفته است. برای اینکه با یکی از آنها حرف بزنم، ضربهای به شیشه میزنم. ابتدا با دستکمی از بخار را پاک کرده و با تعجب نگاهم میکند. کلی سین جیمم میکند و با شرط اینکه نامی از او برده نشود، حاضر به گفتوگو میشود. او اینطور داستان زندگیاش را روایت میکند: «۳ سالی میشود که از مشکینشهر به تهران آمدهام. روزهای اول در مغازه میوهفروشی پادو بودم و بعد از گذشت یک سال تصمیم گرفتم خودم مغازه را اجاره و اداره کنم و آقای خودم باشم. میخواستم راهی را که خیلیها نتوانستند، در زمان کوتاهی پشت سر بگذارم، اما بخت با من یار نبود و با کلی بدهی و قرض به صاحب مغازه و میوهفروشان بازار میدان و ترهبار یکشبه از خانه و حتی خانوادهام فراری شدم. این بار به خاطر نداشتن درآمد و فشار اقتصادی وسایل خانه را بار زدم و خانوادهام را راهی دیارمان کردم تا تک و تنها در این کلانشهر برایدوزار کارکنم، شاید آخر ماه چندرغاز کاسب شوم. در ادامه صحبتهایش میگوید: «برای اینکه بتوانم دوبارهکاری دست و پا کنم به هر دری زدم، اما بیفایده بود.
نه تحصیلاتی داشتم، نه سرمایهای و ضامنی معتبر. یکی از بستگانم که از چند سال قبل با خودرو شخصیاش در این محدوده کار میکند به من پیشنهاد داد پرایدی دست و پا کنم و مثل او مسافربر شوم. همین کار را کردم و با فروش طلاهای همسرم و کمک مالی خانوادههای دوطرف، پرایدی خریدم تا با آن در تاکسی اینترنتی یا گشتزنی در همین محدوده کار کنم و خرج زن و بچهام را در بیاورم، هرچند که گواهینامه هم ندارم.»
- دخل و خرج نابرابر
حدود ساعت یازده شب است و دیگر در دوطرف خیابان جایی برای پارک خودرو وجود ندارد. هرچند بین بعضی از ماشینها تک و توک جا هست، اما آن هم دلیل دارد. رانندههایی که زودتر آمدهاند برای فامیل یا دوستانشان که هنوز سرکارند، جای پارک گرفتند تا شب کنار هم باشند. در حالی که از تاریکی و خلوتی خیابان ترسیدهایم راننده دیگری توجهمان را جلب میکند. روی صندلی عقب ماشین طوری که پاهای بلندش در شکمش مچاله شده و چند متکا زیر دستش گذاشته، حسابی لم داده است. سیبیلهای چخماقی و فرخوردهاش سردی و خشونت صورتش را بیشتر به رخ میکشد.
او هم دل خوشی از روزگار ندارد و با گفتن «روزی را خدا میدهد خانم! ما جای کسی را تنگ نکردهایم، فقط دنبال روزیمان هستیم»، سر درددلش باز میشود. میگوید: «بیشتر ما از خانوادههای پرجمعیت هستیم. ۲۶ سالم است و میخواهم ازدواج کنم، اما کار ندارم. پدرم یک زمین کشاورزی داشت که تا بچه بودیم خرجمان را میداد، اما الان که خودمان میخواهیم خانواده تشکیل بدهیم این درآمد کفاف نمیدهد. در واقع دخلمان با خرجمان یکی نیست. نه کشاورزی کفاف خرجمان را میدهد و نه کار دیگری در روستا وجود دارد که مشغول شویم. برای همین جز کار در شهرهای بزرگ راهی برایمان باقی نمانده و اینطور آواره شهر غریب شدهایم و مجبوریم در این سرما داخل ماشین بخوابیم.» با دست به چند خودرو جلوتر اشاره میکند که مرد میانسالی مشغول تمیز کردنش است. میگوید: «علی آقا را نگاه کنید. بیکاری و فقر او را از یکی از روستاهای لرستان به این شهر بزرگ و بیدر و پیکر کشانده است. او هم مثل بقیه در ماشین میخوابد، بیشتر کار میکند، کمتر میخورد تا سر ماه با دست پر پیش خانوادهاش برود و سرافکنده نباشد.»