همشهری آنلاین _ پریسا نوری: به گفته خودش، اجازه نمیدهد که بچهها حتی شده یکبار هم کلاسها را که این روزها آنلاین برگزار میشود، بپیچند و به اصطلاح زیرآبی بروند. بازیگر هم هست. در فیلمها و سریالهای زیادی بازی کرده است؛ «مارمولک» یکی از آنهاست که حسابی سروصدا کرد. الان هم در «نیسان آبی» سریالی در شبکه نمایش خانگی در حال ایفای نقش است. میگوید که این روزها زیاد این جملات را به شوخی و جدی، از مردم کوچه و خیابان میشنود: «آقاااا! چقدر پاچهخار و موی دماغ هستی! ... چقدر میگیری بیخیال رضا بشی... زیرآب این بدبختو نزن... گناه داره...» این جملات واکنشی است به نقش «جهان» کارگر باجگیر و زیرآبزن گاوداری در سریال نیسان آبی به بهانه پخش این سریال طنز که با ترکیب متفاوتی از بازیگران جدی و کمدی، این روزها لبخند به لب مخاطبان شبکه نمایش خانگی آورده است، با «سیروس همتی» از هر دری صحبت کردیم؛ درباره خود این سریال، نقش به یاد ماندنیاش در فیلم مارمولک و شغل معلمی و... و. گفتوگو را تا آخر بخوانید.
۲۹ سال سابقه معلمی دارید؛ کمکم باید به فکر بازنشستگی باشید!
قصد ندارم درخواست بازنشستگی بدهم، چون هنوز جوانم و میتوانم تجربیاتم را در اختیار بچهها قرار بدهم.
بهعنوان یک هنرمند، شیوه خاصی برای تدریس ریاضی دارید؟
بله. وقتی معلم ریاضی شدم، تصمیم گرفتم مسائل ریاضی را بهصورت نمایشی و نمادین به بچهها آموزش دهم و موفق شدم.
یعنی در کلاس نمایش اجرا میکنید؟
خیر. مسائل را طوری مطرح میکنم که مفاهیم و اعداد در ذهن بچهها ترسیم شود. مثلاً درباره اعداد صحیح مثبت و منفی به بچهها میگویم مثبت یعنی تو پولداری و منفی یعنی پول که نداری هیچ، قرض هم داری. حالا اگر ۵ تومان پول و ۳ تومان قرض داشته باشی، اول قرضت را میدهی و ۲ تومان برایت باقی میماند. این یعنی جمع مثبت ۵ و منفی ۳ نمیشود ۸، بلکه میشود ۲.
برگردیم به دنیای بازیگری. چطور بازیگر شدید؟
در دهه ۶۰ و سالهای جنگ برادر بزرگم شهید شد. خیلی روزهای تلخی بود. خانهمان رنگ و بوی غم داشت. دنبال راهی بودم که از غم و غصه خلاص شوم. یک روز پسر داییام، «تقی همتینیا»، آمد و من را با خودش سر صحنه تمرین تئاتر استاد «پرستار» برد. آنجا با مرحوم «علی سلیمانی» و هنرمندان دیگر آشنا شدم. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و عاشق تئاتر شدم، برای همین عضو کانون تئاتر «حر» جوادیه شدم. آنجا کتابخوان شدم. به نمایشنامهخوانی علاقهمند شدم. همانجا تفکرم شکل گرفت و راهم را در دنیای هنر پیدا کردم و یک روز دیدم با یک نقش کوچک در نمایش «کامو» سر از تئاتر شهر درآوردهام.
از اجرای نقش کوچک در تئاتر «کامو» در سال ۱۳۷۰ تا بازی در نقش «مجتبی»، طلبه جوان و سمج و روی اعصاب فیلم مارمولک، در سال ۱۳۸۲ که بسیار دیده شد، کجا بودید؟
آن ۱۲ سال دستیار و برنامهریز «بهرام عظیمپور»، کارگردان سینما و تئاتر، بودم و در چند نقش با «آتیلا پسیانی» همبازی شدم. با گروه تئاتر آقای عظیمپور در کشورهای مختلف از جمله اسکاتلند، آلمان، انگلیس، ایرلند، فیلیپین، چین و... اجرا داشتیم و بهترین داشتههای هنریام را مدیون و مرهون آن روزها و آتیلا پسیانی هستم.
چطور سر از تلویزیون درآوردید؟
از طرف آقای عظیمپور برای بازی در سریال «خاک سرخ» به آقای حاتمیکیا معرفی و وارد تلویزیون شدم. آنجا در نقش مراد، یک پسر عقبمانده ذهنی، با «حبیب رضایی» همبازی شدم و این مقدمه ورودم به سینما و بازی در فیلم مارمولک بود. حبیب رضایی که بازیگردان و دستیارکارگردان فیلم مارمولک بود به من زنگ زد و پیشنهاد داد در این فیلم بازی کنم.
در فیلم مارمولک «مجتبی» نقش اصلی نبود، اما بسیار دیده شد تا آنجا که الان هم خیلیها شما را با آن نقش به یاد میآورند.
چون آدمهایی را که در زندگی واقعی مثل «مجتبی» هستند، زیاد دیده بودم. آدمهای جوگیری که به اصطلاح، طرف مقابلشان هرچه میگوید آن را تأیید و تحسین میکنند، برای همین بازی در این نقش برایم مثل آب خوردن بود. من در قالب نقش فرو رفتم و بازیام به دل بیننده نشست.
فیلم مارمولک تابوشکنی کرد و حواشی بسیاری داشت. از آن روزها بگویید؟
بعد از اکران مارمولک علیه فیلم نقدهای زیادی شد و فیلم به محاق توقیف رفت. ما آن روزها خیلی اذیت شدیم. فیلم فقط ۱۰ روز روی پرده بود و این منصفانه نبود. خوشبختانه چند سال بعد مقام معظم رهبری این فیلم را تأیید کردند و رفع توقیف شد.
بازخورد این فیلم در جامعه چه بود؟
مردم خیلی این فیلم را دوست داشتند و بازخوردها بسیار خوب بود. یکبار راننده تاکسی به من گفت که فیلم را بیش از صد بار دیده است. بعد هم برای اثبات حرفش همه دیالوگها را که حفظ کرده بود، برایم خواند.
واکنش شاگردانتان به این فیلم چه بود؟
سر شوخی را باز کرده بودند و به جای اینکه بگویند آقا سؤال داریم، میگفتند «حاج آقا مسئلتُن! »
برگردیم به جدیدترین کارتان، یعنی سریال نیسان آبی. لوکیشن این سریال کجاست؟
محلی به نام شکرآباد در جاده قم.
فیلمبرداری کی شروع شده و چه وقت تمام میشود؟
اوایل فروردین ماه فیلمبرداری شروع شده و فعلاً به دلایلی از جمله بیماری «مهران غفوریان» متوقف شده است. بهزودی با بهبودی کامل مهران پرشور و باانرژی کار را از سر میگیریم.
این سریال چه بازتابی در جامعه داشته است؟
با اینکه فقط ۴ ـ ۵ قسمت آن پخش شده، اما خیلی خوشحالم که مورد توجه قرار گرفته و مردم مرا با نقشم یعنی «جهان» میشناسند و هر جا میبینند به مزاح میگویند «آقاااا! انقدر موی دماغ و پاچه خار نباش... انقدر رضا رو اذیت نکن و... و.»
داستان این سریال تا اینجا پیرامون ماجراهای خانواده رضا و جمشیدخرمالو بوده. آیا ادامه داستان هم به همین روال است یا برگ برندههایی هم دارد که هنوز رو نشده است؟
فقط همینقدر بگویم که بخشی از کار قرار است در ترکیه فیلمبرداری شود و قطعاً روایت داستان با جذابیت ادامه دارد و مخاطب غافلگیر میشود.
این روزها سریال «نارگیل» هم در ژانر کودک و نوجوان از شبکه خانگی در حال پخش است که در آن نقش یک موجود شاخدار سبیلو به نام «تیلی پیلی» را دارید. «تیلی پیلی» هم دیده شده است؟
بله. با وجودی که انتظار داشتم این نقش در سایه نیسان آبی قرار گیرد، اما بچهها از آن استقبال کردهاند و حتی یک استاد نقاشی از من خواست که عکس شخصیت «تیلی پیلی» را برایش بفرستم تا آن را نقاشی کند.
برای خانه از کجا خرید میکنید؟
انبار نفت. چون اجناسش ارزانتر از بقیه جاهاست و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد آنجا پیدا میشود. راستی این چه اصطلاحی است ما به کار میبریم مگر مرغ شیر میدهد. (با خنده)
با ماشین شخصی رفتوآمد میکنید یا اتوبوس و مترو؟
قبل از کرونا از مترو استفاده میکردم. در مترو به رفتار آدمها دقیق میشدم و برای نوشتن کتاب و فیلمنامه از آنها الهام میگرفتم. بعد از کرونا با ماشین شخصی رفتوآمد میکنم، چون دوست ندارم کرونا بگیرم.
حرف از نویسندگی شد. چند کتاب نوشتهاید؟
۱۸ کتاب که بیشترشان چاپ شدهاند.
دوباره گریزی به کلاس درستان بزنیم. سر کلاس چه جور معلمی هستید؟ خشک، جدی یا شوخ؟
واقعیتش، گربه را باید دم حجله کشت. من خیلی نمیگذارم که شاگردانم رویشان باز شود. آنها هم میدانند اگر به معلم ریاضیشان یکی بگویند، دو تا میشنوند، برای همین حواسشان جمع است.
اهل تنبیه بدنی هم هستید؟
نه. هر چند که چوب معلم گله، هر کی نخورده خله، اما ما معلمها یک حرفی بین خودمان داریم که «اگر صد بار از دانشآموزی بخواهی والدینش را به مدرسه بیاورد تا صحبت کنی، نمیآیند، اما همین که او را تنبیه کنیم سر و کله پدر و مادر و باقی خاندان پیدا میشود.
یعنی باور کنیم که در این ۳۰ سال هیچوقت پسربچه بازیگوش کلاس را تنبیه نکردهاید؟
راستش باید اعتراف کنم دهه ۷۰ یکی دو بار خودکار لای انگشت شاگردانم گذاشتم... م. یکبار هم با خطکش یکیشان را تنبیه کردم... م.
از آن معلمهای دلرحم هستید که نمره ارفاق میکنند یا نه؟
همینجوری به کسی نمره نمیدهم، مگر اینکه هنر و استعدادی غیر از درس خواندن داشته باشند.
بیشتر توضیح دهید.
یک بار ماشینم نزدیک مدرسه خراب شد. یکی از بچهها گفت: «آقا نبینم پکری! بیام ماشینت رو درست کنم؟» اولش باور نکردم. فکر کردم میخواهد شیطنت کند و ماشینم را خط بیندازد، اما ماشین را درست کرد. من هم برای تشویق ۲ نمره ارفاق به او کردم که تجدید نشود. بعد هم به بچهها گفتم به هرکسی هنر یا حرفهای بلد است نمره میدهم. از آن موقع بچهها استعدادهایشان یکییکی رو شد.
سر کلاس آنلاین هم سختگیر هستید یا بچهها کلاس را میپیچند.
با وجود سختگیری باز هم کلاس را میپیچند. مثلاً دارم از اصغری درس میپرسم، یکدفعه میگویم «اکبری! تو بگو.»... اکبری بعد از یک ربع آنلاین میشود و میگوید «ببخشید! آقا دستشویی بودم... م.» ولی باترفندهایی که هر معلمی بلد است، سعی کردهام جلو این کار را بگیرم.
سرکلاس به سؤالات سینمایی بچهها جواب میدهید؟
بچهها معمولاً میپرسند آقا چقدر گرفتید سر این سریال بازی کردید یا میپرسند فلان بازیگر الان کجاست، چه کار میکند؟ من هم میگویم اگر این درس را مثل خودم تدریس کنی جواب سوالت را میدهم. آنها هم به شوق پیدا کردن جواب، درس میخوانند.
- قلبم در جوادیه جا مانده
بعد از فوت پدر و مادرم، خانه پدری ما در جوادیه فروخته و بین ورثه تقسیم شد. من هم به خاطر شرایط کارم که به تئاتر شهر نزدیک باشد در یوسفآباد زندگی میکنم، اما روح و قلبم در جوادیه جا مانده است. اهالی جوادیه بسیار خونگرم و بامرام هستند. بیاغراق هوای هم را دارند و به معنای واقعی در غم و شادی هم شریکند. مثلاً یادم میآید سال ۱۳۸۱ برای عروسیام ۳۰۰ مهمان دعوت کرده بودیم که ۳۸۰ نفر آمدند. ۲ نفری روی یک صندلی و حتی روی پلهها نشسته بودند، ولی همانطور شاد و خوشحال بودند. از آن طرف در حیاط خانه پدریام تا ۷ شب همسایهها و اهل محله میآمدند و به روال عروسیهای آن سالها جشن و بزن و بکوب به راه بود. یک عیبی که نه فقط جوادیه، بلکه در همه جای تهران دیده میشود، این است که جیببر و سارق زیاد و امنیت کم شده است. چند بار جیبم، موبایلم و ماشینم را زدهاند. یکبار جلو عابربانک میدان فردوسی، نزدیک اداره تئاتر، یک نفر چاقو زیر گردنم گذاشت و گفت کارت بانکیات را بده.
- کاش میشد سرنوشت از سر نوشت
گرچه سیروس همتی بیشتر بهواسطه بازیگری و کارگردانیاش شناخته میشود، اما این هنرمند دستی هم در نوشتن دارد و تاکنون ۱۸ کتاب و فیلمنامه منتشر کرده از جمله: مجلس برادرکشی، قربانی، کاش میشد سرنوشت از سر نوشت، ننه کاراته، ریحانه، هفت کوتوله و تمساح، الهه، سوپ خفاش (داستان کوتاه)، آب بر آتش، یک شاخه گل سرخ، آینه، نوشتن و خواندن.
- بارها از ننه کاراته کتک خوردهام
داستانهای کتاب «ننهکاراته» در محله جوادیه شکل گرفته است. پیرزنی در همسایگی خانه داییام زندگی میکرد که ما هر وقت جلو خانه داییام فوتبال بازی میکردیم، فوری از پنجره آویزان میشد و داد میزد «ننه... جمع کن... جمع کن... ن. میام میکشمتها... ا.» بعد هم میآمد و با چک و لگد و ضربات کاراته به جانمان میافتاد. ما اسمش را ننهکاراته گذاشته بودیم. بارها از ننه کاراته کتک خوردهام.
- اگر شهردار بودم...
اگر شهردار تهران بودم چند کار میکردم. اول؛ برای بناهای هنری مثل تئاتر شهر حریم قائل میشدم و اجازه نمیدادم تا یک کیلومتریشان ساختمانهای بلند و آسمانخراش ساخته شود. دوم؛ تعداد گرمخانهها را بیشتر میکردم تا جا برای همه کارتنخوابها داشته باشد. سوم؛ تبلیغ تئاتر را روی بیلبوردهای شهری میآوردم. چهارم؛ به ساختمانهایی که پارکینگ کافی ندارند پایان کار نمیدادم، چون الان آپارتمان من پارکینگ ندارد و گاهی ۳ دور در خیابان میچرخم تا نزدیک خانهام جای پارک پیدا کنم