همشهری آنلاین _ راحله عبدالحسینی: «عبدالله مقدسی» هنرمند برگزیده همایش خوشنویسی جهان اسلام در بخش گرایشهای نوین در سال۱۳۷۵، در رشته گرافیک تحصیل کرده و بعد از گذراندن دورههای ممتاز خوشنویسی به نقاشیخط رو آورده است. در نمایشگاهش با عنوان «آیههای مقدس» در فرهنگسرای نیاوران که تا پایان آبان ماه برپاست، ۱۳ اثر که از نظر فرم و فضا شاخص است به نمایش درآمدهاست. منتقدان، آثار او را در سبک نقاشیخط تجریدی یا خوشنویسی آبستره ارزیابی میکنند. آثارش در روسیه، امارات و چین روی دیوار رفتهاست. او ۴ اثر شاخص خود را انتخاب کرده و برایمان از حال و هوای خود قبل از خلق اثر میگوید.
واحه، نقطهای سرسبز در میان صحراست. اسم این تابلو را واحه گذاشتم. برایم یادآور همان محل بسیار سرسبزی است که چشمه آبی دارد. اما دورتادورش را رمل و شن بیابان فراگرفته است. در آخرین مراحل انجام کار بودم که بوم پاره شد. یعنی باید قید اثر را میزدم و آن را در گوشهای رها میکردم. ا A ما احساس کردم نباید کار را رها کنم. با هر کسی هم مشورت میکردم پیشنهاد میداد که دیگر وقتم را برای آن نگذارم. دلم میگفت ادامه بده و کار را تمام کن. حالا که تابلو را نگاه میکنم، همان قسمت پارگی بوم، شبیه پتینه شده و بین ۲ زمینه با رنگ گرم جلوه میکند؛ مثل واحه.
این تابلوی جزئیاتی از کلمه «بسمالله» بود که به واسطه عناصر بعدی به نسبت خلاصه شده (مینیمال) کار شد. کمتر کسی را دیدم که در این حیطه قدم گذاشته باشد. به شدت مردد بودم که آیا موفق میشوم یا خیر. هر لحظه شوق ادامه داشتم و به همان اندازه میخواستم پا پس بکشم. به مدد از بسمالله، کار را اتود زدم. از میم بسمالله شروع کردم و با قلمی که از روی کاغذ برداشته نشد ادامه دادم. کار در ابعاد ۲ در ۴ متر اجرا شد. برای خودم جذاب و باشکوه مینمود و برای مخاطبان قابل تأمل بود. مطالعه و تمرین در کارگاه برای من از هم جدانشدنی است. وقتی کار را با عشق و علاقه انجام بدهی، متوجه گذر زمان نمیشوی. حتماَ این موضوع را بارها و بارها از زبان افراد مختلف در مهارتهای گوناگون شنیدهاید. اتفاقی به غایت شیرین که من بارها و بارها تجربهاش کردهام؛ وقتی متوجه روشن شدن هوا و آغاز روز بعدی نمیشوم.
واحه، نقطهای سرسبز در میان صحراست. اسم این تابلو را واحه گذاشتم. برایم یادآور همان محل بسیار سرسبزی است که چشمه آبی دارد. اما دورتادورش را رمل و شن بیابان فراگرفته است. در آخرین مراحل انجام کار بودم که بوم پاره شد. یعنی باید قید اثر را میزدم و آن را در گوشهای رها میکردم. ا A ما احساس کردم نباید کار را رها کنم. با هر کسی هم مشورت میکردم پیشنهاد میداد که دیگر وقتم را برای آن نگذارم. دلم میگفت ادامه بده و کار را تمام کن. حالا که تابلو را نگاه میکنم، همان قسمت پارگی بوم، شبیه پتینه شده و بین ۲ زمینه با رنگ گرم جلوه میکند؛ مثل واحه.
کار خراب شد. اما واقعیت این است که برای من خراب شدن یا از بین رفتن معنا ندارد. من همین را به فال نیک میگیرم و فقط معتقدم که مسیر کارم به سمت دیگری هدایت شده است. تضمینی وجود ندارد که همان در مسیر اولیه کار درست و خوبی از آب درمیآمد. صبوری کردم؛ یک صبوری ۲ سال و نیمه. تا اینکه خودش راهنماییام کند که باید به چه سمتی بروم و کار را به اتمام برسانم. یک شب که فکرم آسوده بود سراغ تابلوی به اصطلاح خراب شده رفتم. چند رنگ و مواد را با هم ترکیب کردم و دل سپردم و مشغول کار شدم. کاری شد که الان مایه مباهات برای خودم است.
قلم فلزی را در دست داشتم و مشغول نقش این تابلو بودم. در میانه راه به نظرم رسید که باید قلم را با وسیله دیگری همراه کنم. یک لنگه جوراب روی آن کشیدم و همراه با مرکب به بافت خوبی رسیدم. انگار پارچه نمیگذاشت اثر و تاش قلممو از هم جدا شود. مضطرب و نگران بودم که اثر به چه سمت و سویی خواهد رفت. آن هم یک تابلوی ۷ در ۳ متری. بیراه نیست اگر بگویم در سکوت و آرامش شب، وقتی دل به دریا زدم و با توکل پیش رفتم، اثری خلق شد که به انتخاب خودم بهترین کاری است که تا به حال انجام داده ام. کاری که مورد لطف منتقدان هم قرار گرفت.
- کشش و جذبهای که «بسمالله» دارد
رویکرد کاری من در پروژه چند ساله مبتنی بر آیات قرآن یا نثر و نظم با وابستگی به آیات قرآن یا اشعار مولاناست که ترجمهای از قرآن دارد. این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از مدتی دیدم مجموعهای دارم از آیات قرآن به خصوص «بسمالله» و تصمیم گرفتم نمایشگاه «بسمالله» را برگزار کنم و آن را به نام «آیههای مقدس» بنامم. در اتودهایی که شروع کردم، کشش و جذبهای بود که حتی به صورت ناخودآگاه به سمت و سوی «بسمالله» میرفت. از اتفاقاتی میگویم که هر تابلو را برایم با دیگری متفاوت میکند. راستش را بخواهید هیچوقت اتفاقی که برای استاد فرشچیان هنگام خلق تابلوی ظهر عاشورا رخ داد، برای من نیفتاده. برای تکمیل مرحله آخر تابلوی بزرگ ۳ در ۷ متری از دوستم کمک خواستم تا آن را به نمایشگاه برسانم. درست ساعت ۳ صبح روزی که قرار بود تابلو را به نمایشگاه فرهنگسرای نیاوران بیاوریم، وقتی میخواستم رزین روی کار را بزنم متوجه شدم پوشش روی کار به رنگ سفید آمیخته شده. فکر کنید من چه حالی داشتم. همان لحظه تصمیم گرفتم ماهیت کار را عوض کنم. باز هم فال نیک زدم. نمیدانم چه حالی داشتم که رنگ طلایی و اکر را برداشتم. در ذهنم انقلابی شده بود. دستم را در اختیار ذهنم گذاشتم و پیش رفتم. حالا میفهمم این اثر را وامدار جسارت آن لحظه هستم.