همشهری آنلاین _ بهاره خسروی: مریم حیاط خانه را آب و جارو میکرد و گوشه حیاط خانهشان در محله ژاله یک فرش کوچک پهن میکرد و همه عروسکها و اسباببازیهایش را ردیف دورتادور فرش میچید و بعد دخترهای همسایه را صدا میکرد؛ چقدر خوش میگذشت.
آنچه خواندید بخشی از قصه زندگی «مریم کاظمی» نویسنده، کارگردان و بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون است که تا همین چند وقت پیش با سریال همسایههای شبکه سه تلویزیون مهمان خانههای ما بود. کاظمی هرچند که کارش را از حوزه بزرگسالان شروع کرد. اما از حوزه تئاتر، نویسندگی و کارگردانی نمایش برای کودکان هم غافل نبود و آثاری به یاد ماندنی در کارنامهاش ثبت کرده است.
- چطور شد که سراغ کار برای کودکان رفتید؟
در دهه شصت و هفتاد، در گروه تئاتر «بازی»، همزمان نیمچه نگاه و علاقهای به کارهای عروسکی داشتیم و کارهای جشنواره بینالمللی عروسکی را دنبال میکردیم و حتی چند کار نیمهعروسکی تولید کردیم. من هم دو نمایشنامه نوشتم و اجرا کردم که بعدها زمینهساز ادامه کار در حوزه کودک و نوجوان شد. بعدها به تالار هنر آمدم و پروسه تولید کارهای کودک و نوجوان شروع شد و الان حدود ۱۲ سال است که همزمان با کارهای بزرگسال، تولید تئاتر برای مخاطب کودک و نوجوا ن را ادامه دادهام.
از محله دوران کودکیتان بگویید؟ کجا بود؟ چه خاطرات دارید و این روزها حال و هوای آن چقدر تغییر کرده؟ هنوز هم به محله قدیمیتان سر میزنید؟
کودکی من به دلیل شغل پدرم، در تهران و شمال ایران گذشت. در تهران، بالاتر از میدان ژاله، کنار اداره برق زندگی میکردیم؛ خیابان تابنده. در همسایگی ما یک مرغفروشی بود و هر روز که از مدرسه میآمدم مرغها را محصور در سبدهایی میدیدم. همه سفیدرنگ بودند. غیر از این، خانههای دوطبقه یک راسته خیابان را به یاد میآورم با همسایههای آشنا و دخترانی که با آنها دوست و همبازی بودم و خانه لیلا خانم در انتهای خیابان که همیشه میزبان روضهخوانیها و مراسم و اعیاد مذهبی بود. هنوز هم به آن محله سر میزنم و تکتک خاطرات و روحیات بچگیام را به خاطر میآورم. تغییرات ساختمانها و مغازهها و حال و هوای محله، هنگام عبور از آن خیابان، زمان را برای من متوقف میکند.
قدیمها کوچه برای بچهها حکم مدرسه یا مرکز آموزشی را داشت، اما امروز جای کوچه رفتن را خانههای فرهنگ، فرهنگسراها و... گرفتهاند!
کوچه و محله جای امنی بود، انگار همگی اعضای یک خانواده بودند، همدیگر را میشناختند، به هم علاقه و تعصب داشتند و از هم دفاع میکردند. کانون پرورش فکری در خیابان خورشید و کتابخانهها جای کوچه را نمیگرفت. هر چیزی جای خودش را داشت. بنابراین، فرهنگسراها هم جای کوچه را نمیتوانند بگیرند. کوچه و خیابان معلم و مربی ویژهای است. محله پرورشدهنده هویت و اهلیت است.
خانههای فرهنگ و فرهنگسراهای محلهها، نمیتوانند جای کوچه را بگیرند زیرا میخواهند فرهنگ بیاموزند؛ به محض اینکه تصمیم بگیریم که حتماً بچهها باید فرهنگ بیاموزند، آنها را از فرهنگ تهی کردهایم؛ زیرا فرهنگ آموختنی نیست، فرهنگ را در کنار زندگی کردن، زیستن و معاشرت کردن پیدا میکنیم.
نگاهتان به کودکان امروز، دختر و پسر، چقدر تغییر کرده است؟
به نظرم، کودکان امروز کمتر لذتهای عمیق را تجربه میکنند. آنقدر حجم اطلاعات و زمینههای آموزشی و حتی تفریحی که جامعه، رسانهها و متعاقب آن خانوادهها به بچههایشان عرضه میکنند گسترده و پراکنده است که فرصت تأمل و تفکر و عمیق شدن روی موضوع یا حسی خاص را دریغ میکند. دختران و پسران اینگونه نمیتوانند به نگرش و نقطه دید و طرز فکر برسند. نمیتوانند خودشان را پیدا کنند.
خودتان دوست و همبازی قدیمی از همان دوران کودکی دارید که به او سر بزنید؟
بله. کنار حیاط خانهمان فرش کوچکی میانداختیم و با دخترهای همسایه خالهبازی میکردیم. درددل میکردیم و قصه و خاطره میگفتیم. توی باغها میدویدیم و قایمباشک بازی میکردیم. هنوز هم چند دوست زمان بچگیام را میبینم.
برخورد همسایهها با شما بهعنوان همسایه هنرمند چطور است؟ قبل از کرونا چقدر از سیستم حملونقل عمومی استفاده میکردید؟ در محله خرید میکنید؟ به بازار میوه وترهبار میروید؟
ساکن یوسفآباد هستم. وقتی ساکن محلهای هستید، کمکم دیگر دیدن یک بازیگر یا کارگردان هیجان اولیه را از دست میدهد. مثل یک شهروند و یک همسایه هستید. قبل از کرونا پیادهروی میکردم و از اتوبوس، مترو و تاکسی استفاده میکردم. و اکنون پیادهروی میکنم. بیشتر از تاکسی استفاده میکنم. خریدهای روزمره را از مغازههای نزدیک انجام میدهم و کسی برخورد خاصی ندارد؛ زیرا دیگر همسایه شدهایم.
با توجه فعالیتهایتان در حوزه کودکان، آیا کارتون هم تماشا میکنید؟ چه کارتونهایی؟ کارتون مورد علاقه روزهای کودکیتانچی بود؟
بله، کارتون میبینم. کارتونهای داستانی موزیکال را دوست دارم. در کودکی به کارتون سوپرمن علاقه داشتم.
پیشنهاد شما برای احیای هویت تهران و حفظ پیشینه تاریخی آن چیست؟
اول خودمان را احیا کنیم و پیشینه انسانی خودمان را بیابیم، هویت انسانی پیدا کنیم و آنوقت نیازهای واقعی خودش را نشان خواهد داد و اولویتهایمان را شکل و رنگ و رو میبخشد.