همشهری آنلاین _ سحر جعفریان: «وحید نقیبی» ۳۶ ساله پای ثابت «خیریه مردمی محله فلاح» است. او از وقتی اعتیادش را درمان کرده با راهاندازی کمپ ترک اعتیاد و طرح چهارشنبههای مهربانی میخواهد امیدی برای بازگشت آسیبدیدگان از این درد باشد. در یکی از چهارشنبههای سرد و کرونا زده با او و گروه جهادیاش راهی محلههای آسیبخیز شهر میشویم.
- لقمههای ساده تا لباس گرم
ساعت ۲۰ است. خیابان بهبودی را به سمت کوچه رسولزاده حرکت میکنیم. به ساختمانی ۴ طبقه که نزدیک به ۲ سال است پارکینگ حدوداَ ۳۰مترمربعیاش، چهارشنبهها از جمعیت نیکوکار و فعال اجتماعی شلوغ میشود. این هفته، لقمههای سیبزمینی و تخممرغ آماده شده. همراه با چای داغ و تعدادی هم خوراک نذری که یکی از رستورانداران محله اهدا کرده است. همه از «نگار» ۱۰ ساله دختر آقا وحید تا «موسی خدادادی» ۶۹ ساله سرگرم انجامکاری هستند تا خوراکها قبل از دهان افتادن به دست آسیبدیدگان برسند. خدادادی را «حاج دایی» صدا میزنند؛ دایی بزرگ آقا وحید که الگوی او نیز در مهرورزی و نیکوکاری بوده. حاج دایی حجرهدار میدان میوه و ترهبار مرکزی است. او میوههای شب یلدا و نوروز بسیاری از خانوادههای نیازمند را تأمین میکند. میگوید: «تا به حال ۲ بار از صفر شروع کردهام ولی هیچوقت دست از کار خیر برنداشتهام.
چون برکت این کار در زندگیام بیشتر از پول و ثروت است.» «نسترن سلطانی» بانوی ورزشکار و یکی دیگر از خیّران فعال گروه نیز میگوید: «اگر هر کسی به اندازه تواناییاش، هر چند مختصر به نیازمندی کمک کند شاهد رفاه بیشتری در جامعه خواهیم بود.» طولی نمیکشد که نیسان آبی یکی از همسایهها، مقابل پارکینگ توقف میکند. اهالی، بستهها را پشت آن میگذارند. بستههای لباس گرم هم تدارک دیده شده است. بعد اعضای خیریه مردمی محله فلاح به سمت محله شوش حرکت میکنند.
- چهارشنبه خوشگله
بوستان کوثر در خیابان هرندی مقصد نخست است؛ هوا سرد و مهآلود از دود. روی یکی از نیمکتهای فلزی بوستان، ۵ کودککار ۸ تا ۱۴ ساله نشستهاند. چهرههای تکیده، دستهایی کبره بسته و پاهایی یخ زده از سرما با آن دمپاییهای پلاستیکی و پاره که کثیفیشان را نمایان میکند. «رفیع» افغانستانی است و میگوید: «عمو! کفش دارید بدهید؟» لحظهای بعد یکی از خیران، کفشی را پای رفیع میکند. «فرشته» هم افغانستانی است و فال فروش میدان صنعت. کاپشنی گرم و دخترانه هم نصیب او میشود. بین خودشان چهارشنبهها را به سبب همین مهربانیهای ساده، صدا میزنند: «چهارشنبه خوشگله! » انتهای بوستان، جایی میان سبزههای خشک شده «لیلا» ۳۰ ساله نشسته. جانی برای حرف زدن ندارد. رو به خانم سلطانی میگوید: «از دربه دری خسته شدهام. شما را به خدا مرا به کمپ معرفی کنید.» لیلا همراه با یکی از خیّران راهی کمپ آقا وحید میشود؛ آن هم با این وعده که «درمان رایگان به شرط کار.»
- کمک منهای نصیحت
کوچه اوراقچیهای شوش مقصد بعدی است. تاریک و شلوغ از جمعیتی به آخر خط رسیده. شانه به شانه هم، سینه کش دیواری تا نیمه سوخته نشستهاند و به مصرف موادمخدر و قمار مشغولند. نیسان آبی که نزدیکشان توقف میکند، یک به یک با قامتی خمیده، پاهایشان را روی زمین میکشند و پیش میآیند. صفی برای دریافت خوراک تشکیل میدهند که هر چند دقیقه یکبار بر هم زده میشود. «ابوالفضل» ۱۳ ساله همراه مادرش ۸ ماهی میشود که کارتنخواب شده. خوشحال و هیجان زده از دریافت یک وعده خوراک گرم و خوشمزه به سوی مادرش میدود که کمی آن طرفتر بیرمق افتاده است. گرمخانه نمیروند؛ چون میگوید: «آنجا، من و مادرم را از هم جدا میکنند. همین روزها در یک میوهفروشی مشغول به کار میشوم و اوضاعمان بهتر میشود.»
- خوشبختیهای سوخته در پایپ
به نیمهشب رسیدهایم. ساعت صفر است و هوا سردتر از پیش. خیّران محله فلاح، نیسان آبی را این بار در یکی از فرعیهای میدان شوش متوقف میکنند. باز هم جمعیتی از مصرفکنندگان موادمخدر جلو میآیند. بستههای خوراکی رو به پایان است. اما هنوز دستهایی به نیاز دراز میشوند. آقا وحید و همراهانش، قربان صدقه آنها میروند تا حس نکنند فراموش و طرد شدهاند. ولی فایدهای ندارد؛ آنها زخمیتر از آن هستند که نوازشهای کلامی را پذیرا باشند. پتوی اهدایی یکی از اهالی محله فلاح نیز به پدر و پسری میرسد که سالها قبل تصمیم گرفتند دامهایشان را در یکی از روستاهای استان مرکزی بفروشند و راهی پایتخت شوند به امید خوشبختی. اما پایپ و شیشه شد روزی شان. ۵۰۰ بسته خوراک توزیع شد. با این حالگویی ساعت همچنان روی صفر، کش آمده است؛ درست مانند صفری که هریک از این افراد مقابل انشای زندگی خود میگذارند.