همشهری آنلاین _ راحله عبدالحسینی: در کوچهپسکوچههای محله قدیمی با پسرک همراه میشدیم، دوچرخهسواری میکردیم، درس میخواندیم، از ترس امتحان بیخوابی میکشیدیم وگاه و بیگاه میخندیدیم. «هوشنگ مرادی کرمانی» ۲ سالی میشود که از نویسندگی خداحافظی کرده است. شخصیت مهربان و دوستداشتنی او اما فقط در در دنیای نویسندگی خلاصه نمیشود. این بار با او درباره پنجشنبهها و کوهنوردیاش گپ زدهایم؛ عادتی که از ۴ دهه پیش تا قبل از شیوع کرونا هیچوقت ترک نشد.
بزرگترین لذت زندگی شما کتاب خواندن است. گویا لذت کوهنوردی هم برایتان کم از کتابخوانی نیست.
بله. بزرگترین لذت زندگی من کوه و کتاب است. ذهن روستایی من و نوشتههایم پر از طبیعت است. صبحها تا درختها را نبینم و تا پرندهها را نبینم روزم آغاز نمیشود.
پس تقریباً ۲ سال است که به دلیل شیوع کرونا از لذت کوهنوردی دور ماندهاید؟
از وقتی کرونا آمد، دیگر کوه نمیروم. دوست دارم کرونا که تمام شود، دوباره کوهنوردی را از سر بگیرم. نخستین روزی که امکانش فراهم باشد حتماً میروم. میدانید که ۷۷ ساله هستم. اگر بتوانم دوباره کوه بروم حتماً میروم.
مسیر کوهنوردی را با دوستان طی میکردید یا تنها؟
با دوستان کوهنورد میرفتیم. هنرمند، مترجم، نویسنده، شاعر، بازیگر، کارگردان، نقاش و دوستان زیادی بودند که با هم کوهنوردی میکردیم.
پس پنجشنبههای کوهنوردی برای خودش پاتوق ادبی و هنری هم بود؟
در همین گروه کوهنوردی با بسیاری از دوستان آشنا شدم. دکتر عبدالحسین نیکگهر، جامعهشناس و مترجم و بسیاری دیگر را آنجا دیدم. در گفتوگوهایی که با هم در مسیر کوهنوردی داشتیم از حال همدیگر خبر میگرفتیم. اینکه هر کسی چه میکند، اوضاع چگونه است، چه خبری خوانده، مشغول چهکاری است و صحبتهایی از این دست.
معمولاً چه مسیری را برای کوهنوردی انتخاب میکردید؟
مسیرهای مختلفی برای کوهنوردی میرفتیم. یک مدت فقط مسیر کوهنوردی دارآباد را میرفتیم. گاهی هم مسیر توچال را برای کوهنوردی انتخاب میکردیم؛ همانجایی که تلهکابین هم دارد. مدتهای زیاد شاید حدود ۲۷، ۲۸ سال هم مسیر درکه را کوهنوردی میکردیم. بیشتر کوههای شمیران را کوهنوردی کردم. مناظر زیبایی دارد. البته مسیر درکه را بیشتر از همه دوست دارم.
گفته میشود وقتی نویسندهای به سد نویسندگی برمیخورد، باید راهی برای بیرون رفت از آن پیدا کند. پیش آمده که برای شما کوهنوردی حکم عبور از سد نویسندگی را داشته باشد؟
سد نویسندگی یعنی چه؟ من نمیدانم.
اینکه وقتی نویسنده توانایی تولید اثر جدید را از دست میدهد یا خود را در یافتن ایدههای جدید ناتوان میبیند.
اگر نویسنده نازک نارنجی باشد، طبیعی است با هر اتفاقی که آزار ببیند، نوشتن را کنار میگذارد. من در سختترین روزگار زندگی، نوشتن را ادامه دادم. قصههای مجید را در خانهای نوشتم که برای گرمایش آن نفت نداشتم. پالتو تن میکردم، کلاه سرم میگذاشتم، چند جفت جوراب روی هم میپوشیدم تا سرما را کمتر احساس کنم و بتوانم بنویسم. با این حال از سرما میلرزیدم اما مینوشتم. چراغ خوراکپزی را هم که روشن میکردم، همه جا را دود میگرفت. با این حال شب تا صبح بیدار بودم و مینوشتم.
این روحیه تلاشگر و پشتکار مثالزدنی که در شخصیت اصلی داستانهایتان هم نمود دارد در شما ذاتی است یا میشود گفت کوهنوردی هم در تقویت این روحیه بیتأثیر نبوده؟
من چند چیز در کوهنوردی میدیدم که اینقدر آن را دوست داشتم. اول اینکه در کوهنوردی رفاقت هست، نه رقابت. دوم اینکه وقتی کوهنوردی میکنی، همزمان میتوانی فکر کنی و راه بروی. این برای من بسیار ارزشمند و لذتبخش بود. دیگر اینکه وقتی کوهنوردی میکنی، دست در آغوش طبیعت میاندازی. یادم است وقتی برای روزنامه داستان مینوشتم، داستانهایی که چاپ نمیشد و رد میشد را در یک بشکه میانداختند. ساعتها در آن بشکه میگشتم تا داستانم را پیدا کنم. میرفتم دوباره مینوشتم و میآوردم. خیلی کتاب میخواندم. حتی با شکم گرسنه هم کتاب میخواندم.
روایت کتاب خواندن را در «شما که غریبه نیستید» خواندهایم؛ کتابی که به چاپ سی و هفتم رسید.
کتاب شما که غریبه نیستید زندگینامه من است. هر کسی این کتاب را دست گرفت نتوانست زمین بگذارد. به زبانهای مختلف انگلیسی، روسی، ایتالیایی، گرجستانی و عربی ترجمه شده است. از خواندنش ضرر نمیکنید. در این کتاب گفتهام که برای کتاب خریدن چه زحمتهایی کشیدهام، شاگرد مغازه کتاب بودم. بچهها در کرمان به من میگفتند: دیوانه کتابخواندن. اینقدر راحتطلب نباشیم و کتاب بخوانیم. هیچ چیزی در زندگی جای کتاب را نمیگیرد. باید زانو بزنیم و کتاب بخوانیم. بهعنوان نویسندهای که تجربه دارم میگویم تا عاشق کتاب نباشیم نمیتوانیم بنویسیم.
این روزها را چطور میگذرانید؟
این روزها حال خوبی ندارد. پس روزهای خوبی برای من هم نیست. آدم تلخی شدهام. کتابهایی را که امروز و فردا کردم و فرصت نکردم بخوانم در این فرصت میخوانم. نردبان آسمان (گزارش کامل مثنوی به نثر) را خواندم. الان هم عرفان رندی در شعر حافظ نوشته داریوش آشوری را در دست دارم.
نامهایی که از کوچه برداشته شد
۴ کوچه در خیابان حجاب، خرداد امسال به نام صمد بهرنگی، جبار باغچهبان، مهدی آذری یزدی و مرادی کرمانی نامگذاری شد. اما بعد از یک ماه و نیم پلاک خیابانها را برداشتند و همان نامهای قبلی را گذاشتند. هوشنگ مرادی کرمانی میگوید: «اسم کوچه به نام شهدا هم نبود. با اعداد شمارهگذاری شده بود. در کرمان بلواری به نام من نامگذاری شده. مجسمهای هم از من هست که بچهها دورم را گرفتهاند و دارم کتاب میخوانم. البته نام مرا از کوچهای در تهران هم بردارند اشکالی ندارد و مهم نیست.»