با اینکه او را به‌عنوان موزیسین و رهبر ارکستر سمفونیک می‌شناسیم، اما با آن چوب جادویی‌اش در دنیای نقاشی و نویسندگی هم رنگ‌ها و طرح‌ها را هنرمندانه با هم می‌آمیزد و حروف را کنار هم ‌می‌چیند تا نقش‌های دلنشین و متن‌های زیبا خلق کند. فرارسیدن سال نو میلادی فرصتی شد تا ساعتی پای صحبت «لوریس چکناواریان» هنرمند دوستداشتنی کشورمان بنشینیم ...

همشهری آنلاین _ پریسا نوری: با اینکه او را به‌عنوان موزیسین و رهبر ارکستر سمفونیک می‌شناسیم، اما با آن چوب جادویی‌اش در دنیای نقاشی و نویسندگی هم رنگ‌ها و طرح‌ها را هنرمندانه با هم می‌آمیزد و حروف را کنار هم ‌می‌چیند تا نقش‌های دلنشین و متن‌های زیبا خلق کند.فرارسیدن سال نو میلادی فرصتی شد تا ساعتی پای صحبت «لوریس چکناواریان» هنرمند دوستداشتنی کشورمان بنشینیم تا از خاطرات کریسمس در دورانی کودکی‌اش و حال و هوای این روزهایش برایمان بگوید. 

 از نظر شما کریسمس چه موسیقی و آهنگی دارد و آن را با چه‌سازی بهتر می‌شود نواخت؟
آهنگ و موسیقی کریسمس صلح و دوستی است و با توجه به اینکه هرسازی یک‌رنگی دارد، صلح و دوستی را با هر رنگی جز سیاه می‌شود نقاشی کرد. پس آهنگ کریسمس را می‌توان با هرسازی نواخت.


 همین تعبیر را درباره عید نوروز هم به کار می‌برید؟
نوروز تولد طبیعت است. با تولد طبیعت، همه رنگ‌های زیبا و زندگی نو و امید و عشق متولد می‌شود. پس آهنگ نوروز، موسیقی تولد است.


 کریسمس شما را به یاد چه چیزی می‌اندازد؟
بابانوئل. بچه که بودیم با آمدن کریسمس منتظر بابانوئل بودیم که به ما هدیه بدهد. همیشه یکی از بزرگ‌ترها بابانوئل می‌شد، اما هیچ‌وقت نمی‌فهمیدیم چه کسی بابانوئل شده است.


 خودتان تا به حال بابانوئل شده‌اید؟
بله. وقتی رهبر ارکستر ارمنستان بودم سال نو را با لباس بابانوئل رهبری می‌کردم.


 بهترین هدیه‌ای که از بابانوئل گرفتید چه چیزی بوده است؟
آن موقع‌ها اسباب‌بازی خیلی کم بود و هر چیزی به‌عنوان هدیه می‌گرفتیم خوشحال می‌شدیم. یادم هست در ۵ سالگی یک قطار کوکی از بابابزرگم هدیه گرفتم که برایم خیلی با ارزش و شیرین بود.


 از خانواده‌تان بگویید. دوران کودکی‌تان را کجا گذراندید؟
پدرم از زندان‌های مخوف استالین گریخت و مادرم هم در ماجرای نسل‌کشی ارامنه با یک گاری، مخفیانه به ایران آورده شد. آنها در بروجرد با هم ازدواج کردند و من آنجا متولد شدم. بعدها به تهران آمدند و در خیابان منوچهری ساکن شدند. من در محدوده خیابان انقلاب تا حسن‌آباد زندگی کردم و قد کشیدم. پدربزرگ مادری‌ام پزشک و مادربزرگم جزو نخستین ماماهای ایران بود و مراجعانشان آدم‌های معروفی بودند. آن موقع بیمارستان خوب و مجهز نبود. به همین دلیل مادربزرگم ۲، ۳ اتاق را تبدیل به مطب و درمانگاه کرده بود. یادم هست که بچه‌های نخست وزیر «رزم‌آرا» «و «امینی» در خانه مادربزرگم متولد شدند.


 از حال و هوای کریسمس در دوران کودکی‌تان  بگویید.

آن زمان‌ها محدوده منوچهری و لاله‌زار و خیابان جمهوری بیشتر ارامنه‌نشین بودند. نزدیک‌های سال نو پیاده‌رو سفارت انگلیس پر از درخت‌های کاج و تزیینات کریسمس می‌شد. کنسرت‌های بزرگ و تئاترهای معروفی برگزار می‌شد و مردم با لباس‌های نو و آراسته بیرون می‌رفتند و کاملاً پیدا بود که عید شده است.


 ارتباطتان با همسایه‌های مسلمان چطور بود؟
در منوچهری همسایه مسلمان‌ نداشتیم. مسلمان‌ها در خانه‌های حیاط‌دار زندگی می‌کردند و در منوچهری بیشتر آپارتمان بود که مهاجران روس و ارامنه در آنها زندگی می‌کردند. در کل چه آن زمان که همسایه مسلمان کم داشتیم و چه بعدها که تعدادشان بیشتر شد، همیشه ارتباط خوبی با هم داشتیم. این ارتباط مثل خیابان دوطرفه بود؛ یعنی آنها هم همیشه به ما لطف و محبت داشته‌اند.


 از تهران دوران کودکی‌تان بیشتر بگویید.
آن موقع‌ها تک و توک ماشین بود و ما همه جا با درشکه می‌رفتیم. صبح به صبح یک گاری آب می‌آمد به خیابان منوچهری و ما با کوزه و سطل می‌رفتیم و آب می‌گرفتیم. مغازه‌ای هم در کار نبود. گاری‌ها هر صبح گوجه و خیار و پیاز و... می‌آوردند و داد می‌زدند: «بدو بیا گوجه آوردم، پیاز دارم و...» خانم‌های ارمنی هم از بالکن‌ها چک و چانه می‌زدند و خریدشان را با سطل بالا می‌کشیدند. یادش به خیر! خیلی صحنه‌های رمانتیکی بود؛ زندگی در آن کاملاً جاری بود.

 چند روز بیشتر به جشن کریسمس باقی نمانده. از نظر شما کریسمس چه موسیقی و آهنگی دارد و آن را با چه‌سازی بهتر می‌شود نواخت؟
آهنگ و موسیقی کریسمس صلح و دوستی است و با توجه به اینکه هرسازی یک‌رنگی دارد، صلح و دوستی را با هر رنگی جز سیاه می‌شود نقاشی کرد. پس آهنگ کریسمس را می‌توان با هرسازی نواخت.


 همین تعبیر را درباره عید نوروز هم به کار می‌برید؟
نوروز تولد طبیعت است. با تولد طبیعت، همه رنگ‌های زیبا و زندگی نو و امید و عشق متولد می‌شود. پس آهنگ نوروز، موسیقی تولد است.


 کریسمس شما را به یاد چه چیزی می‌اندازد؟
بابانوئل. بچه که بودیم با آمدن کریسمس منتظر بابانوئل بودیم که به ما هدیه بدهد. همیشه یکی از بزرگ‌ترها بابانوئل می‌شد، اما هیچ‌وقت نمی‌فهمیدیم چه کسی بابانوئل شده است.


 خودتان تا به حال بابانوئل شده‌اید؟
بله. وقتی رهبر ارکستر ارمنستان بودم سال نو را با لباس بابانوئل رهبری می‌کردم.


 بهترین هدیه‌ای که از بابانوئل گرفتید چه چیزی بوده است؟
آن موقع‌ها اسباب‌بازی خیلی کم بود و هر چیزی به‌عنوان هدیه می‌گرفتیم خوشحال می‌شدیم. یادم هست در ۵ سالگی یک قطار کوکی از بابابزرگم هدیه گرفتم که برایم خیلی با ارزش و شیرین بود.

 کریسمس را بیشتر دوست دارید یا عید نوروز؟

برایم فرق نمی‌کند؛ هر دو را دوست دارم. نوروز عید ملی است و کریسمس، مذهبی. همه مناسبت‌ها برایم محترم و عزیز است؛ به‌خصوص اگر شادی‌بخش باشد. ارامنه خیلی روزهای جشن ندارند. کلاَ در سال یک روز غم دارند که سالروز قتل عام ارامنه است و یک روز شاد دارند که هم سال نو و هم جشن کریسمس است. البته برخلاف برخی مسیحیان که 25 دسامبر را کریسمس می‌دانند، کریسمس ارامنه 6 ژانویه است.


 حال و هوای کریسمس در قدیم با الان چقدر فرق کرده؟
در قدیم خانم‌ها در منزل می‌ماندند و مردها می‌رفتند عید دیدنی. عید دیدنی هم این‌طوری بود که 5 دقیقه می‌نشستند، چای یا قهوه و شیرینی می‌خوردند و خداحافظی می‌کردند. یادم می‌آید نوجوان که بودم مادرم یک فهرست 20 تا30 نفره دستم می‌داد و من ماشین می‌گرفتم و از صبح یکی یکی می‌رفتم و تبریک می‌گفتم. ولی الان این‌طور نیست، اغلب فقط به دیدار دوستان و اقوام نزدیک می‌رویم.


 از حال و هوای خانه‌تان در این روزها و ایام کریسمس بگویید.
خانه ما خبری نیست. چون بچه‌هایم خارج از کشور هستند. من مقداری شیرینی روی میز گذاشته‌ام. اگر کسی بیاید دور هم چای و شیرینی می‌خوریم.


 برگردیم به سال‌های دور. چه چیزی باعث شد به دنبال هنر بروید؟ آیا علاقه به موسیقی را از پدرتان به ارث بردید؟
خیر. پدرم سینما داشت. من معتقدم هنر، انتخاب شده خداوند است و خداوند افرادی را که دنبال هنر می‌روند انتخاب می‌کند. در واقع هنرمندان را خدا انتخاب می‌کند و سیاستمداران را مردم.


 در کدام محله‌های تهران زندگی کرده‌اید؟
زندگی من از کودکی تا حالا در محدوده بهارستان تا خیابان انقلاب و میدان فردوسی تا حسن‌آباد خلاصه شده. الان هم که بیشتر از 10 سال است در خیابان 30 تیر زندگی می‌کنم. به جز اینجاها که محله من بوده تهران را نهایتاً تا عباس‌آباد می‌شناسم و دورتر که بروم انگار به خارج از کشور رفته‌ام.


 این محدوده چه ویژگی داشته که شما این همه سال پایبند آن شده‌اید؟
خانه‌ام، همسایه‌ها، دوستانم، تالار وحدت، موزه‌ها و همه چیزهای دوستداشتنی که به زندگی و کار من ارتباط دارند اینجاست. همین‌جا مدرسه رفتم و بزرگ شدم و خاطرات خوشی از این محدوده دارم. کجا بروم که بهتر از اینجا باشد؟


 به نظر شما تهران چه موسیقی و آهنگی دارد؟
تهران الان موسیقی ندارد. صدای گوشخراش موتورها و بوق ماشین‌ها و ترافیک و بی‌نظمی و بی‌قانونی که کنترل نمی‌شود جایی برای هنر نمی‌گذارد. در واقع، هنر در این شهر بی‌در و پیکر و بی‌قانون زنده نیست. اما قدیم که تهران خلوت بود و به جای این همه برج و بارو، باغ و درخت در این شهر نفس می‌کشید صدای آواز پرندگان و نوای خوش جویبارها و خروش قنات‌ها موسیقی این شهر بود.


 موسیقی چقدر می‌تواند حال این شهر و مردمش را خوب کند؟
موسیقی، زبان و نشان وجود خداست. همان‌طور که با زبان وجود خدا را اثبات می‌کنی، با موسیقی هم می‌توانی و صدالبته تأثیر موسیقی از کلام بیشتر است.


 این روزها به چه‌کاری مشغول هستید؟
شیوع کرونا از نظر آهنگسازی برایم اتفاق خوبی بود. چون داوطلبانه خودم را در خانه، زندانی و 24 ساعته کار کردم و 40 اثر مختلف نوشتم و حالا در حال تکمیل آنها هستم.


 یعنی در این 2 سال از خانه خارج نشدید؟
سال اول را اصلاً بیرون نرفتم و مایحتاج ضروری خانه را دوستان محبت می‌کردند و برایم می‌خریدند. در سال دوم گاهی به ضرورت بیرون رفته‌ام

*******

  • اگر شهردار تهران بودم

اگر شهردار تهران بودم. (با خنده).... واقعیت این است که حال شهر خوب نیست. باید علت را پیدا کرد؛ درست مثل مریضی که دکتر اول باید علت بیماری‌اش را پیدا کند تا بتواند درمانش کند، باید بفهمیم چرا این شهر بیمار است. به نظر من مشکل از فرهنگ است. مهاجرانی که هرکدام آداب و فرهنگ خودشان را آورده‌اند باعث شدند شهر پر شود از خرده فرهنگ‌هایی که نتوانسته‌اند خودشان را با فرهنگ واحد شهر تطبیق دهند و به همین دلیل ناهنجاری زیاد دیده می‌شود.   باید فرهنگ این شهر را تقویت کنیم؛ چون چیزی که یک شهر و کشور را می‌سازد نه اقتصاد است و نه ارتش بلکه فرهنگش است. فرهنگ خیلی مهم است. برای تقویت فرهنگ هم باید به هنر بها بدهیم. اگر شهردار بودم بودجه زیادی برای حمایت از تئاتر، سینما، موسیقی و... اختصاص می‌دادم. به جای راه و ساختمان، سالن تئاتر و سینما می‌ساختم. با حمایت وزارت ارشاد از هنرمندان می‌خواستم نمایشنامه‌هایی اجرا کنند که فرهنگ مردم را تقویت کند. از شاعران می‌خواستم شیرینی شعر و ادبیات را به مردم بچشانند. با آموزش و پرورش همکاری می‌کردم که بچه‌ها در مدرسه با موسیقی، تئاتر، ادبیات و در یک کلام هنر بزرگ شوند. باید بچه‌ها را با فرهنگ بزرگ کرد؛ فقط فرهنگ است که آدم‌ها و جامعه را می‌سازد. با این کار قطعاً طی ۱۵ سال آینده شهر، زنده و حال شهر و مردمش خوب می‌شود.

  • خیابان جمهوری در قرق تخم‌مرغ‌بازی بود

بازی تخم‌مرغ رنگی در عید پاک یک رسم خیلی قدیمی است که نمی‌دانم از کجا آمده. بچه‌ها و جوانان در روز عید پاک هرکدام ۱۰، ۱۲ تخم‌مرغ پخته رنگ‌کرده می‌آوردند و در خیابان بازی می‌کردند. گاهی همه تخم‌مرغ‌ها را می‌باختند و گاهی هم با ۲۰ تخم‌مرغ بر می‌گشتند خانه. تعداد ارمنی‌هایی که در خیابان جمهوری زندگی می‌کردند زیاد بود و جمعیت زیادی برای تخم‌مرغ بازی می‌آمدند. به‌طوری که ماشین‌ها نمی‌توانستند رد شوند.

  • لاله‌زار «برادوی» تهران بود

پاتوق دوره جوانی‌ام خیابان لاله‌زار نو بود. آن زمان خیابان لاله‌زار مثل حالا مرکز فروش چراغ نبود؛ بخش فرهنگی شهر بود. چندین سالن‌ تئاتر، سینما و موسیقی داشت و ارکستر سمفونیک و باله و اپرا در آن اجرا می‌شد. در واقع این خیابان آن موقع برادوی تهران و محل‌ تردد هنرمندان بود. یادم است نمایشنامه‌های خوبی از جمله آثار «آگاتا کریستی» در این سالن‌ها اجرا می‌شد. مردم شب‌ها در این خیابان گشت‌وگذار می‌کردند. به کافه‌های معروف از جمله کافه شمیران و کافه نادری سر می‌زدند. پاتوق من و دوستانم هم همین خیابان و کافه‌ها و مراکز هنری‌اش بود.

  • شهرسازی در شمیران نو

طبق اسناد دفاتر املاک محله شمیران‌نو در شمال شرق تهران، سند بخشی از زمین‌های قدیمی این محله به نام «چکناواریان» است. این هنرمند در این‌باره می‌گوید: «حدود 70 سال پیش پدرم با 6 نفر از دوستانشان در نارمک و شمیران‌نو زمین خریدند که شهرسازی کنند؛ درست مثل محله تهرانپارس که توسط زردتشتی‌ها انجام شده بود. اما متأسفانه انجام نشد. چون حکومت بخشی از زمین‌ها را گرفت و بعد از انقلاب هم بخشی از آن زمین‌ها توسط مهاجرانی که از شهرهای مختلف آمده بودند تصاحب شد و به هزار و یک دلیل شهرسازی در این محدوده انجام نشد.

لوریس‌ هایکازی چکناواریان

متولد: ۲۱ مهر سال ۱۳۱۶ خورشیدی در بروجرد
حرفه: آهنگساز، رهبر ارکستر، نویسنده و نقاش. بسیاری از ارکسترهای مهم جهان از جمله ارکسترهای فیلارمونیک ارمنستان، فیلارمونیک سلطنتی انگلستان، فیلارمونیک سلطنتی لیورپول، ارکستر مجلسی انگلیس، ارکستر سمفونیک لندن را رهبری کرده‌است.
کتاب‌ها: خرستان ۱، خرستان ۲، آوازهای عاشقانه و قصه‌ها و افسانه‌های ایوارشا، داستان‌ها و مجموعه آثار چکناواریان

برچسب‌ها